۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

تنديس كوروش كبير در پارك سيدني

متن فوق را بخوانيد و قضاوت با خودتان


منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، ...، نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ...آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را بسوی من گردانید، ...، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.ارتش بزرگ من بآرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.نابسامانی درونی بابل و نیایشگاههای آنجا دل مرا بدرد آورد... من برای آرامش کوشیدم.من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند. فرمان دادم که هیچکس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند.مردوک خدای بزرگ از کار من خشنود شد... او مهربانی ا ش و فراوانی را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در آشتی و آرامش پایگاه بلندش را ستودیم.من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم. همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد.بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند... من برای همه مردم همبودگاهی آرام مهیا ساختم وآرامش را به تمامی مردم پیشکش کردم.

آيا كسانيكه ميخواهند فرهنگ و تمدن ايران قبل از اسلام را كتمان نمايند آيا ميتوانند ؟
و تفو بر كسانيكه دانسته و يا نادانسته فرهنگ و تمدن ايران زمين را به فرهنگ عرب غارتگر و ويرانگر ميفروشند .
**********************************************
***********************************************
خانه سالمندان كهريزك را آيا ميشناسيد ؟

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد نادر، ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد

ديشب آقاي شروين تقوي را در تلويزيون ديدم البته در كانالهاي جهموري اسلامي بلكه در كانال ماهواره اي voa
آقاي شروين تقوي در سن 8 سالگي از ايران به همراه خانواده خود به فرانسه مهاجرت مي كند

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

به کوروش چه خواهیم گفت ؟

اگر سر بر آرد ز خاک

اگر باز پرسد ز ما

چه شد دین زرتشت پاک

چه شد ملک ایران زمین

کجایند مردان این سرزمین

به کوروش چه خواهیم گفت ؟

اگر دید و پرسید از حال ما

چه کردید برنده شمشیره خوش دستتان

کجایند میران سرمستتان

چه آمد سر خوی ایران پرستی

چه کردید با کیش یزدان پرستی

به شمشیر حق ، نیست دستی

که بر تخت شاهی نشسته است؟

چرا پشت شیران شکسته است؟

در ایران زمین شاه ظالم کجاست؟

هواه خواه آزادگی، پس چرا بی صداست؟

چرا خامش و غم پرستید، های

کمر را به همت نبستید ، های

چرا اینچین زار و گریان شدید

سر سفره خویش مهمان شدید

چه شد عِرق میهن پرستیتان

چه شد غیرت و شور و مستیتان

سواران بی باک ما را چه شد

ستوران چالاک ما را چه شد

چرا مُلک تاراج می شود

جوانمرد محتاج می شود

چرا جشنهامان شد عزا

در آتشکده نیست بانگ دعا

چرا حال ایران زمین نا خوش است

چرا دشمنش اینچنین سرکش است

چرا بوی آزادگی نیست ، وای

بگو دشمن میهنم کیست، های

بگو کیست این ناپاک مرد

که بر تخت من اینچنین تکیه کرد

که تا غیرتم باز جوش آورد

ز گورم صدای خروش آورد

به کوروش چه خواهیم گفت ؟ اگر سر برآرد ز خاک

**********************************************************
نمي دانم چه خواهيم گفت
****************************************************
آسايشگاه خيريه كهريزك محتاج كمكهاي شماست

دوستان خوبم این یکی از بهترین شعر های کارو است

این شعر یکی از شاهکارهای شعر نو فارسی است از شما تقاضا دارم که حتما این شعر رو با تفکر بخونید

با تشکر

هذیان یک مسلول

همره باد از نشیب و فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا ببینمت یکبار دیگر

چرخ گردون از آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
تارغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بسکه مالیدم به دیده آستینم
کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم

باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
هر چه دل می خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم

درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه ! چه دانی سل چها کرده است با من ؟ من چه گویم
هم نفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
از آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
خواهی از جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من
وه ! زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
گر که شر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
بسکه بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را

گویمش مادر! چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم
عشقها ! ای خاطرات ...ای آرزوهای جوانی !
اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
دستتان را میفشارم با دو دست استخوانی
آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم

تالباس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
********
پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
دستهایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
باز کن، ازپا فتادم ... آخ ... مادر
م... ا...د...ر

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه


انتخابات رياست جمهوري نزديك ميشود

نامزدهاي انتخاباتي نيز حرفهاي خوبي مي زنند كه در صورت انتخاب شدن چه اموراتي را به سامان ميرسانند.

گشتهاي ارشاد را بر مي چينند و يا قانون اساسي را اصلاح مي كنند و يا آزاديهاي مدني را افزايش ميدهند و وضع اقتصاد را سامان مي دهند و جلو دزديهاي كوچك و بزرگ را مي گيرنند و يا روابط را با دنياي غرب و آمريكا را بهبود مي دهند و ....

ولي سئوال من از اين بزرگواران اين است ضمانت اجرايتان چيست؟
مثلا اگر انتخاب شديد و آزاديهاي مدني افزايش نيافت مردم چه بايد بكنند ؟ اگر دگر انديشان سركوب شدنند تكليف چيست و يا ....

و يا اينكه اصلا اهرمهاي اجرايي را داريد؟ و وقتي در كشوري همه مردم نظرخاصي مي دهند و طبق قانون رهبري (ولي مطلقه فقيه ) مي تواند حكم حكومتي دهد و نظر مردم را وتو نمايد . پس نتيجه گرفته ميشود شما حداكثر در دامنه اي كه رهبر مشخص مي كند مي توانيد مانور نماييد و در نهايت سياستهاي كلان توسط رهبري تعيين مي گردد .
البته اين بخش نخست صحبتم است

ولي بحث دوم و يا نيمه پر ليوان را نيز بايد ديد كه اگر اينطور است ديگر چه فرقي دارد چه كسي ريس جمهور شود.

ولي اعتقاد خودم اينست تنها را رستگاري مردم ايران اصلاحات مي باشد و بايد در همين دايره تنگ كسي را انتخاب كرد كه اين دايره را باز تر كند همان كاري را كه خاتمي كرد.

و انتخاب دوباره آقاي احمدي نژاد حركت بسمت عقب مي باشد و متاسفانه بسيار از دست آوردهاي خاتمي را از بين برد

من با اشكالات بسيار انتخابات در اين مختصر اشاره نمي كنم و مي دانم انتخابات در ايران سرتا پا اشكال است و در حقيقت انتخاباتي نيست بلكه حكومت خود راسا چند نفر را انتخاب مي كند و آنگاه به انتخاب مردم مي سپرد و حال اگر در آنهم تقلبي صورت نگيرد
ولي صحبت من با كساني است كه ميخواهند در انتخابات شركت كنند و ميخواهند فرد لايق را انتخاب كنند و يا بين بد و بدتر يكنفر را انتخاب نمايند بنظر من در بين اين چهار نفر مهندس مير حسين موسوي باز قابل تحمل تراست


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

هر چند که رنگ و بوی زيباست مرا،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا،
معلوم نشد که در طربخانه ی خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا؟
******************************
آورد به اضطرارم اول به وجود،
جز حيرتم از حيات چيزی نفزود،
رفتيم به اکراه و ندانيم چه بود
زين آمدن و بودن و رفتن مقصود!
****************************************
از آمدنم نبود گردون را سود،
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛
وز هيچ کسی نيز دو گوشم نشنود،
کاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

به یاری اهورامزدا

با اندیشه نیک – گفتار نیک و کردارنیک از هرگونه گناهی که با اندیشه و گفتار و یا با تن و روان کرده ام ، چه مادی باشد چه مینوی از همه آنها پشیمانم و از هرگونه گناهی که اندیشیده و گفته و کرده و شنیده و دستور آنرا داده ام از همه آنها پشیمانم و پتت می کنم .

شکسته باد اهریمن ( سه بار )

شکسته و نابود باد اندیشه گناه آلوده بد اندیش . با همه تبهکاران و دروغگویان و جادوان گجسته (ملعون) .

اینان در دوزخ تاریکی نگون و نگونسار باشند و هیچ کارشان به کامشان مباشد هر کار و کار نیکی که بخواست اهورامزدا و امشاسپندان انجام گیرد پیروز گردد و کامیابی آورد . همه کارها بر پایه دین پاک اورمزد باشد . بزرگ و پاک و پیروزگر باد دادار اورمزد فروغمند با فر و شکوه و بسیار آگاه . به خوشنودی اهورامزدا .

اشم وهو( راستی بهترین نیکی و سعادت است . سعادت از آن کسی است که راست و خواستار بهترین راستی است .)

خشنود کردن اهورامزدا و خوار کردن اهرمن با خواستن کار نیک و انجام آن مایه کامیابی است.

می ستاییم پاکی و پارسایی را .

اشم وهو( راستی بهترین نیکی و سعادت است . سعادت از آن کسی است که راست و خواستار بهترین راستی است .)

یتا اهو ( هنجاری که بر جهان هستی فرمان می راند زندگی و سرشت مردمان را زیر فرمان دارد . منش نیک از آن کسی است که از هنجار هستی پیروی کند و توانایی راستین را کسی دارد که بر خواسته های ناهنجارش چیره شود راستی هنجار هستی است . راستی مایه خوشبختی است . ) دو بار خواندن ...

بر می گزینیم کیش مزدیسنا را که آورده زرتشت است و استوارم بر این کیش .

می ستایم اندیشه نیک – گفتار نیک و کردار نیک را .

می ستایم دین نیک مزدیسنا را که نکوهنده جنگ و خونریزی و ستایشگر از خود گذشتگی و پارسایی است و از تمام دینهای کنونی و آینده بزرگتر و بهتر و نیکوتر است . بر پایه این کیش ، اهورامزدا را آفریننده هستی و همه نمودهای هستی میدانم .

بیاری من بیا ای اهورامزدا ( سه بار )

درود به دلیری خوش آیند .

درود به زمانه بی آغاز ... اشم و هو ( راستی بهترین نیکی و سعادت است . سعادت از آن کسی است که راست و خواستار بهترین راستی است .)

آخرین گفتار بابک خرمدین سردار بزرگ ایران

تو اي معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت . من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد .من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند . مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند . اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند . مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد . و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :

" پاینده ایران " از کتاب حماسه بابک خرمدين

*********************************

اينست راه من

روزهاي سخت زندگي
شكست در سرنوشت سازترين مرحله زندگي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

اسرار جهان چنانكه در دفتر ماست

گفتن نتوان كه آن وبال سرماست

چون نيست در اين مردم دنيا اهلي

نتوان گفتن هرآنچه در خاطر ماست

*****************
برمن قلم قضا چو بي من رانند

پس نيك و بدش زمن چرا مي دانند؟

دي بي من و امروز چو دي بي من و تو

فردا به چه حجتم به داور خوانند

*******************
كفر چو مني گزاف و آسان نبود

محكمتر از ايمان من ايمان نبود

در دهر چو من يكي و آنهم كافر

پس در همه دهر يك مسلمان نبود

**************************
اينست راه من

***************************
كمكهاي خود را به آسايشگاه كهريزك اعطا نماييد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه



دوست ما در ارمنستان







پارك آبي ايروان ارمنستان عيد 1388






ايروان ارمنستان





ايروان ارمنستان بدون شرح


استاد شفيعي كدكني را ساليانيست مي شناسم استاد و انسان وارسته اي كه به جرات مي توانم بگويم در پهناي كشور به تعداد انگشتان دست مثل او نيست.

شاگردان زيادي را پرورش داده مخصوصا كسانيكه رشته ادبيات فارسي خوانده اند و همه به شاگردي او افتخار مي كنند و از او به نيكي ياد مي كنند خوشا بحال دانشجوياني كه باو درس داشته اند كه از انسانيت و بزرگي را آموخته اند

من ابتدا شايد بيست سال پيش اولين بار با اسم او برخوردم شعري سروده بود كه با آواز بهزاد و آهنگ و نوازندگي زنده ياد استاد اسد اله ملك اجرا مي گيرديد

استاد اهل و زاده نيشابور است سرزمين خراسان و عجب اين خاك بزرگاني را پرورش داده است و يكي از چهره هاي ماندگار اين سرزمين و ايران است

استاد شفعيي كدكني من تو را تاكنون ملاقات نكرده ام ولي با اشعارت و نوشته هاي وزينت باتو ارتباط برقرار مي كنم
و دعا ميكنم ساليان دراز با عزت و سلامتي زندگي نمايي و در خدمت فرهنگ و ادب فارسي باشي



دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)
من از خراسان و تو از تبریز و او از ساحل بوشهر

با شعرهامان شمع هایی خرد

بر طاق این شبهای وحشت بر می افروزیم

یعنی که در این خانه هم چشمان بیداری

باقی ست

یعنی در اینجا می تپد قلبی و روح شاخه ها زنده ست

هر چند

با زهر سبز آلوده و از وحشت آکنده ست

این شمع ها گیرم نتابد

در شبستان ابد، در خلوت تاریخ

گیرم فروغ فتح فردایی نباشد

لیک

گر کور سو گر پرتو افشان، هر چه هست این است

یاد آور چشمان بیداری ست

وز زندگانی

-گرچه زهر آلود و وحشتناک-

باری نموداری ست .

******************************************************************** حلاج
در آینه دوباره، نمایان شد:

با ابر گیسوانش در باد،

باز آن سرود سرخ «اناالحق»
ورد زبان اوست

تو در نمازعشق چه خواندی؟-

که سالهاست

بالای دار رفتی و این شحنه های پیر

از مرده ات هنوز

پرهيز مي كنند
نام تو را، به رمز ،

رندان سینه چاک نشابور

درلحظه های مستی

-مستی و راستی -

آهسته زیر لب

تکرار می کنند.

وقتی تو، روی چوبه ی دارت،

خموش و مات

بودی،

ما:

انبوه کرکسان تماشا،

با شحنه های مامور:

مامورهای معذور ،

همسان و همسکوت

ماندیم .

خاکسترتو را

باد سحرگهان

هر جا که برد،

مردیز خاک رویید.

در کوچه باغ های نشابور،

مستان نیمشب، به ترنم،

آوازهای سرخ تو را

باز

ترجیع وار زمزمه کردند.

نامت هنوزوردزبان هاست.
1348 تهران


***************************************************
زنديق زنده
محمد رضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)
با ابرها شكايت لب‌ها و صبرها

با صبرها حكايت بي‌آب ابرها


اما كسي نديد و ندانست

يا

دانست و ديد، ليك نيارست،

تا بازگو كند كه چه رفته‌ست

بر آن غريب دهر و يگانه

زنديق زنده جان زمانه.
مي‌بينمش دوباره در آن دور

مي‌خوانَدم به شادي و لبخند

زان سوي بامداد نشابور

زنديق زنده، روشن راوند .

مي‌گويمش: « تبار تبرها

وقتي كه درجواب تو ماندند

زان گونه گبر و رافضي ات خواندند

ای گبر و

رافضی و

ازين گونه بي‌شمار

آنجا چه بود پاسخت اي يار! »

در ابری از سوال می آید

در من خموش می نگرد گرم

من آب وابر میشوم

از شرم.
یعنی:«تو هم که ....»

گویمش: «اما

اما تو هیچ گاه نبودی

جز در ره رهایی تندر

جرمی نداشتی به جز آن شعر

ان سِحر ِ جاودان که سرودی:

بنگر به بخردان كه فروبسته راهشان

«بنگر به ابلهان و شکوه کلاهشان

«اینان چه کرده اند که چونین به ناز و نوش

«و آنان چه بوده است در گیتی گناهشان؟»

گوید: « به جز سکوت چه می بود

آن روز پاسخم به تبرها ؟

دیدی

وقتی کهن کلاه کَمین را

کناس شهر،

زان سوی دیوار،

افکند بر سرم-نه خود آگاه-

دادم چنان جواب متین را

زیآسمان فکندم و گفتم:

بر فرقِ جبرییل نِه این را»

ناگاه

میغی میان من و او

آه!

رگبار سیل از در و

درگاه

و بغض من سوار به تندر

در شیونی که:

«آی

یگانه!

زندیق زِندگار زمانه»


************************************

زادگاه من


ای روستای خفته بر این پهن دشت سبز
ای از گزند شهر پلیدان پناه من
ای جلوه ی طراوت و شادابی و شکوه
هان! ای بهشت خاطره ای زادگاه من!


باز آمدم به سوی تو زان دور دورها
زانجا که صبح می شکفد خسته و ملول
زانجا که ماه در افق زرد گونه اش
در کام ابر می خزد آهسته و ملول


باز آمدم که قصه ی اندوه خویش را
با صخره های دامن تو بازگو کنم
وندر پناه سایه ی انبوه باغ هات
گلبرگ های خاطره را جست و جو کنم


هر گوشه ای ز خلوت افسانه رنگ تو
یاد آفرین لذت بر باد رفته ای ست
وان جویبار غم زده ات با سرود خویش
افسانه ساز لحظه ی از یاد رفته ای ست


ای بس شبان روشن افسانه گون که من
در دامن تو قصه به مهتاب گفته ام
وز ساحل سکوت تو با زورق خیال
تا خلوت خدایی افلاک رفته ام


ای بس طلیعه های گل افشان بامداد
کز جام لاله های تو سرمست بوده ام
و ای بس ترانه ها که به آهنگ جویبار
آن روزها به خلوت پاکت سروده ام


آن روزهای روشن و رویان زندگی
دوران کودکی که بر آن لحظه ها درود
در دامن سکوت تو آرام می گذشت
خاطر اسیر خاطره ای کودکانه بود


آری هنوز مانده به یاد آنچه نقش بست
آن روزها به خاطر اندوه بار من
وان نام من که بر تنه ی آن چنار پیر
زان روزگار مانده به جا یادگار من


با لکه های ابر سپیدت که شامگاه
آیند بر کرانه ی دشت افق فرود
چون سوسنی سپید که پر پر شود ز باد
بر موج های ساحل دریاچه ای کبود


با آن چکادهای پر از برف بهمنت
با آن غروب های شفق خیز روشنت
وان آسمان روشن همرنگ آرزو
وان سوسوی شبانه فانوس خرمنت


همواره شادمانه و شاداب و پر شکوه
چون نوشخند روشنی بامداد باش
هان! ای بهشت خاطره !ای زادگاه من!
سرسبز و جاودانه و بشکوه و شاد باش!


*********
اينست راه من
***************************
خانه سالمندان كهريزك يك موسسه غير دولتي است كه توسط افراد نيكوكار اداره مي شود





نخواهي كه باشد دلت دردمند

دل دردمندان برآور ز بند

ره نيك زرتشت آزاده گير

چو ايستاده اي دست افتاده گير
**********************
اينست راه من

***************************
آسايشگاه سالمندان و معلولين كهريزك چشم انتظار كمكهاي شماست

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

شبــــي طـــــولانــــي از شبهــــاي اســــفنـد


سخـــن رفت از وطــن با اشـك و لبـــخـــنـد


زمـــــــن پــرسيــــــــد يــــــار آشــــنــــايي


ز فـــرزنـــــــــدان قــــــــــــوم آريــــــايــي


كه چــــــون بــوده ست احـــــــوالِ بَرَهْــمــَن


و تفــــسيـر وطــــــن را خــــواســت از مــــن


و مــن آغـــــــاز كــــردم شـــــرح خــــود را


بـــــه نــــــامِ نــــامـــــــيِ آهـــــورْمـــَزدا :

( آهورمزدا ، اهورمزدا ، آهورامزد ، اهورامزد ، اورمزد و مزدا اهورا همگي به چم داناي جاويدان هستند و

وطــــن يعـــنـــي ســــراســــرعشــــق بــازي

نام پروردگار زرتشتيان است )

وطن يعنـــي «‌ جــــهــــان » ، بي تـرك تــازي


وطــــن يعنــي سكــــوت پاك خـــورشـيـــد


ز شــــهر ســوخـتــــه تا تخـــت جمــشــــيـد


وطـــــــــن يـعــنــــي درفــــش كــاويـــانـي


وَ آزادي اســـت در فـــــــــرّ كــــــيـــانــــي


وطـــــن يعــنـــي درفــــش مِــهـــر درمشــت


وطــــن يـعــنـــي نـــــــژاد پـــاك زرتـــشت


وطـــــن تنــهـا تريـن ســـرمـــــايـه ي ماســت


ســـــروش پــــاك آئـــيــــــن سِپَـنــــتـاست


وطــــن آواز آتــشـــــنــــــاك آب اســــت


از آتـشـــــگـــاه هــا در الـتـــهـــــــاب است


وطــــــن گـفتـــي اوستــــا هست ، آري


و شـــادي هست جـــاي ســــوگـــــواري


وطـــن جشن بزرگ مهـــــرگــــان است


وطـــــــــن آئـينـــه اي از آســــــمــان است


وطـــــن امــــواج ســنـــــد و نيــــروانـاست


چـليپـــا ي مسـيــــح ، آئـيـــن بـوداست


وطـن يعنــــي گـــريـــز از دست دُروَند

( دروند در زبان پهلوي به چم دروغگوست )


وطــن نعشی است بر دوش دمــاوند


وطـــن مانــده ست بر جــــا زآفريــدون


ز نقــــشِ رستـــــمِ پهــلـوست ؛ ايــدون


وطــــــن آوردگــاه مـــرد و ننـگ است


- ســـبويي عاشــق ديــدار سنــگ است -


وطن رقـصـي است در فــريـــاد آتـــش


ورنگـيـــن است از خـــــون ســيـــاوش


وطــــــن پشــتِ كمـانِ كـاوه ي ماست


وطـــن تهمــينـه و ســــودابه ي مــاست


وطن جـمـشـيد وكي كــاووس وگيواست


نمايشـــخانه ي گيـهــــان خـــــديـو است


وطـــن را دستِ آرش تـــرجمـــــان كرد


در آن ميـــدان كه تــيري دركمـــان كرد


وطـــن چـــندين هـــــزارآئــيــنــــه دارد


هــــــزاران داســتــــــان در ســيــنـه دارد


چـــكــاد بيستــــون تــا قـلـب بـغـــــداد


حكايت هـايي از شــيـرين و فــرهــــــاد


حكايت هاي هفــت اورنـــگ جـــــامي


شكـــــوه مـــثـنـــوي هـــــاي نـظـــامـي


شكـــوه عشـــــق در ديـــوان حــافــــظ


و مستــــي كـــردن پنهــــــان حــافــــظ


وطن مان اِسْتــِر از عهـــــد عــتيــق است

( كتاب استر از جمله بخشهاي تورات عهد عتيق مي باشد كه در آن به اغراق پيرامون ايران سخن رانده شده است . )


و اين حـــــاكي ز پيـــوندي عمـيق است

( پيوند به چم ريشه به كار رفته است )


وطـــن فردوسي توسي ست ، آري


وطن آبشخـور موسي ست ، آري

وطــــن تركـيبي از تـرك و بلــوچ است


لُــروكُــــرد و زن و مـــردان كـوچ است


وطــــــن يـكـــرنـگي ايــل است در باد


وفـــــا داري بر ايـلـــــش بيـشتــــر بــاد


وطـــــن رنگ و لعاب دار قــــالي است


و تفسيـــري زگــاهـَــنـبار قــــالي است

( گاهنبار به چم تاريخ است )


وطـــــن معـمـــــاري پـيــشينـيـان است


نمايشـخـــانه ي «نقـــش جهــــان» است


وطن شوش است ، بر جـــــا مانده از پار


كه با بــارو و بــُرجـــش مانده سُتـــــوار

(‌اشاره به گوشه اي از شعر اخوان پيرامون شوش )


وطـــــن يعنـــي سپــاهان ، ري ، سنندج


طـــــــواف تــــوس را پــنداشتـــن حج

( حج از ريشه hegu آمده و به چم چرخيدن و طواف كردن است


وطن گفتي كــه چنـگي بـــــي قراراست

اما در اين جا سنت آئيني مسلمانان منظور بوده است . )

خــروش خشــمـــنــاك مــــازيـاراست


وطـــــن مـانـــــي است با پنـدارمزدك


وگــفتــي خـــــرم است ازديــــن بابك


وطــــن را فَرْوَهَــــرآئــيــن مانــي است


فروغـــي پاك تراز فـَــــرْوَهَـــــرنيسـت

( فروهر farvahar به چم جوهر ذات انسان است . چيزي معادل روح در اسلام )


وطـــــن هــــوم است درجـشن امرتـات

( هوم نوعي گياه است كه زرتشتيان در جشن ها دود مي كردند و باعث آرامش مي شده است )


شــــراب نـــاب پيـــــــران خــــرابـات


وطن بي گات ها گـويـــي وطــن نيست

( گات ها سرود هاي مينوي زرتشت است )


و اين آئــــــين پاك مــزديـسنـــي ست


وطن گفتي كه مـنشـوري ست خـــامش


ز شاهنــشاه ورجـــــاونــد ، كــوروش

( ورجاوند به چم ارجمند ، مقدس و بزرگ است )


وطــن مان داشتــه ست آنـك خشـــايار


و گـُردي مثل نـــادر شـــــاه افشــــــار


وطــن يعــني تَنوخــْشَتْرََه ، وُهــُومـــَن

( تنوخشتره به چم كسي كه تجسم الهي داشته باشد و چم نام برديا برادر كمبوجيه است )


وطــــن انديشـــه ي پاك است قطــعـــاً

( وهومن vohooman به چم انديشه ي نيك است )


وطـــــن يــعــنـــي رباعيــــات خـــيــام


حكـايت هاي تلـــخ و شــــــور ايـــــام


وطـــــن يعنـــــي فـــــروغ مَــزدَيَسنــــا


ابــوريـحـــــان ، رازي ، ابــــن سـيــــنا ،


هـــدايت ، كســــروي ، دشتي ، مصـدق


فــــروغ ، آن بانوي پر شـــــور ِعاشـــق ،


كه در « قـــانون » «ســگ ولگــرد» ديدند


و « ورجــــــــاونـــد بـنـيــاد »آفــريدنـــد


وطـن مجمــوعـــه ي ديـــوان نيمـــاست


و دفــــتر شعــــر شــــاگــردان نيمـاست


وطــــن يعنـــي ســپهري ، شاملو ، مــاث


ســــرود هــفـــدهــم از دفــتــــر گــاث

(‌دفتر گاث همان دفتر گات يا گات هاست )


وطــــن يعنـــــي ز پـــــوچ ار هيچ داريم

(‌ ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارم تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم « اخوان» )


بجــــز بــــوم ِ كهــــن بـــر ، ‌هيـچ داريم


وطـــــن را كاش مي شـد با خودش برد

( اي كاش آدمي وطنش را مي شد با خود ببرد هر جا كه خاست « شاملو » )


هر آن جا آدمـــــي مـــي رفت مي مـُرد


وطن در پنجــــه ي درويش خـــان است


قــمر ، مرضـيــه ، شهــنازي ، بــنان است

( قمرالملوك وزيري خواننده ي به نام ايران در سده ي اخير است ، مرضيه نيز از خوانندگان صاحب نام ايراني است ، استاد علي

اكبر خان شهنازي از بزرگترين نوازندگان تار معاصر است كه خدمات ارزنده اي به موسيقي سنتي ايران نموده است ، استاد بنان نيز

وطـــن يعني به نام ايـــــزد «‌ سيـــاووش »

از خوانندگان به نام ايران بوده كه حق بزرگي بر گردن آواز ايران زمين دارد )

زمستان ، ارغنون ، گلبانــگ ، چــاووش

( سياووش نام هنري استاد محمد رضا شجريان بوده است )


وطـــن آواز آهــنـگـين ِ « تــاج » است

( استاد تاج اصفهاني از بزرگترين خوانندگان اين سرزمين بوده است )


« ســراي بي كــسي ِ» ابــتـهــــــاج است

(اشاره به شعر سراي بي كسي اثر هوشنگ ابتهاج ، كه استاد محمد رضا شجريان آن را به آواز خوانده است )


وطن يعني مُغان - مُغ ،‌ هيــربَد- فـــارس

( مغ و هيربد از روحانيون زرتشتي هستند )


وطــــن يعــنـي خـليـــج تا ابــد فــارس


وطن يعنـــي غــرور خســـرو پـــرويــز


ســــرود بــاربـُـد در مـرگ شـــبــديـز

( اشاره به داستان مرگ شبديز و خبر دادن باربد به خسرو پرويز)


وطـن موسيقــي چـــنگ نكيســــا ست


و« اي ايـــران » ســـرود مــلـــي ماست

( اي ايران ساخته ي روخ الله خالقي و شعرش از دكتر گل گلاب است و روزگاري سرود شور انگيز ملي ايرانيان بوده است )

**************************************************************************

اينست راه من

***************************************************************