۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

شادروان دكتر محمدرضا حكيم زاده بنيانگذار آسايشگاه خيريه كهريزك




آسايشگاه خيريه كهريزك در سال 1351 به همت والاي شادروان دكتر محمدرضا حكيم زاده در زميني به مساحت 1000 متر مربع و با احداث دو اتاق فاقد هرگونه امكانات رفاهي از قبيل آب و برق و .... با دو نفر مددجو بنيان نهاده شد از همان آغاز آشنايي همكاري و حضور مستمر گروه بانوان نيكو كار و مردم خيرخواه در اين مركز نقش موثري در گسترش كمي و كيفي اين موسسه داشته است
در حال حاضر مساحت آن به بيش از 42 هزار مترمربع با زير بناي بيش از 160 هزار متر مربع با ظرفيت 1600 نفر مددجو و تعداد كاركنان موظف 940 نفر به امر خدمت رساني مشغول است تعداد داوطلبين بيش از 700 نفر بانوي نيكوكار به طور مستمر و مستقيم و 2000 نفر نيكو كار به طور پراكنده و غير مستقيم از اين مركز حمايت مي كنند .

جا دارد انجمن هاي غير دولتي و چه دولتي از بانوان نيكو كار اين مركز تجليل و قدرشناسي نمايد .



۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

armita mahmoudi


آرميتا ي من سن 3.5 سال


ارمنستان - ايروان عيد 1388



۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

سفر به ارمنستان - قسمت هشتم

ارمنستان ريشه در تاريخ دارد . هواي ارمنستان شبهاي ارمنستان خيابانها كوچه ها ومردم آنجا حال و هواي ديگري دارد .
ايروان داراي هواي تقريبا مشابه تهران ولي كمي سردتر است
در هر خيابان حداقل چند نايت كلوب ديسكو و بار مشاهده مي كنيد
زندگي مردم ارمنستان آغشته از عشق سيگار ومشروبات الكلي است .معمولا شبها از ساعت 11 شب تا 3و 4 صبح حال و هواي ديگري دارد جوانها بعد يك روز پر كار براي رها نمودن انرژي خود و يا پناه بردن مشكلات به مشروبات الكلي و... به ديسكو ميرونند معمولا در كل شبانه روز تاكسي در دسترس است كه همه مجهز به تالسيمتر هستنند معمولا يك مسير درون شهري 10 درام ميشود كه به پول ما 3000 تومان
تاكسيها انجا همه دربست است معمولا در ايام عيد ديسكوها معمولا برنامه هايشان را با ايرانيها وفق مي دهند و موسيقي ايراني پخش مي كنند بخاطر اينكه مملو از ايرانيها ميشود
قيمت مشروبات الكلي در ديسكو نسبت به بيرون بسيار بالاتر است و خيليها قبل از اينكه به ديسكو برونند در هتل و يا خانه ازآن استفاده مي كنند ولي در هر حال نمي شود داخل بروي و چيزي نخوري هزينه ديسكو متفاوت است يك ديسكو خوب فقط ورودي 3000درام مي باشد يعني 9000 تومان ولي در كل 20000 تومان هزينه دربردارد .
ارمنستان ريشه در تاريخ دارد

دروغ



دروغ ريشه تمام مشكلات در جامعه و خانواده

مي باشد


تاكيد من روي صداقت و دروغ نگفتن به دوران

كودكي باز مي گردد كه دروغ را بدترين گناه

ميدانستنند


از همان دوران كودكي عبارتي را ياد گرفته بودم و در برخوردهاي كودكي از آن استفاده مي كردم


دروغ گو دشمن خداست

عجب عبارت زيبايي به من ياد داده بودنند اگر دروغ بگوي دشمن خدا مي شوي

ويا اينكه حكايتي را براي من تعريف كرده بودنند به اين مضمون:

روزي معلمي به سه كودك سه كبوتر داد كه آنها را سر ببرنند ولي بشرطي كه كسي

نبيند آنها رفتنند و فردا آمدنند معلم ديد كه از ميان اين سه كودك , كودكي هست كه با

خود كبوتر را سالم آورده سئوال پرسيد چرا تو اينكار را انجام ندادي كودك در جواب گفت

خانم معلم هرجا كه مي رفتم كسي بود كه من را نظاره كند حتي در انباري نمورخانه مان نيز

رفتم كسي آنجا بود


معلم پرسيد در انباري نمور چه كسي بود گفت خدا

آري خدا در همه حال نظاره گر ماست و معلم از اين هوش و درك كودك حيران شد و به

او جايزه اي داد

در تمدن فاخر ايران زمين نيز پادشاه اين را در وصيت نامه خود از خدا خواسته است

ايران و سرزمين آرياي را از دو بلا حفظ نمايد يكي دروغ وديگري خشكسالي بود


در كتابي كه اسمش و نويسنده اش بيادم نيست عبارتي خواندم كه :ترجيح مي دهم از

شنيدن حقيقت غمگين شوم تا از شنيدن دروغ خوشحال گردم .


در زندگي زوجين مخصوصا بسيار با اهميت است چرا كه عدم صداقت باعث مي شود

صحبت هاي شخص زير سئوال رود و در تمام آنها شك و ترديد به وجود آورد هيچ چيز

به اندازه عدم صداقت باعث بي اعتمادي در زوجين نمي شود و در عين حال سبب كينه

نيز مي شود و فضاي مسمومي را ايجاد مي كند


باور كنيد بسياري از جدايهاي اگر خوب ريشه يابي شود از دروغ سرچشمه مي گيرد

كاش در مدارس و دانشگاهها بجاي مطالب زائد كه در طول عمرمان اصلا حتي يكبار هم

برايمان كاربرد ندارد اصول زندگي را آموزش مي دادنند .


هميشه كارهاي خنده داري در كشور اتفاق مي افتد و همه نيز به آن اعتراف مي كنند

ولي نميدانم چرا اجرا مي شود بلكه ساليان دراز


و كسي هم به روي مبارك نمي آورد

مردم ما دو رو هستنند و همه حرفي را به زبان مي آورنند كه مافوق را خوش آيد

عجب اين مثل جو جامعه ايران را نشان مي دهد و كاش عكس آن بود

خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو

قضاوت با خودتان
**********************************
خانه سالمندان كهريزك موسسه خيريه اي است كه توسط افراد نيكوكار اداره ميشود با پرداخت چند هزار تومان در اين امر خير مشاركت كنيد

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

پروين اعتصامي


ميخواهم درباره يك شاعر مشهور ايراني كه زمان كودكي با
اين كسي نيست جز پروين اعتصامي و آيا او را شناخته ايم بدرستي
بانوي شعر ايران
زن و دختري كه پاك نهان و كسي كه چه در عمل و چه در فكر جزء اخلاقيات و مبارزه باظلم و ناعدالتي در جامعه ايران و تيز نكنه بيني جامعه در او چيزي از هوس و رزالت نمي توان يافت
درود و رحمت خدا بر پدر و مادر او باد
پروين مادري پاك دامن و اديب داشت مادري كه در دامن پاك خود دختري اينچنيني پرورش داد مي تواند الگوي در اين روزگار باشد براي مادران امروز
پروين در تبريز چشم بجهان گشود
عجب خطه آذربايجان سرزميني است كه بزرگترين نخبه هاي ايراني از آنجا برخواسته اند .
پروين در سن 8 سالگي همراه پدر (اعتصام الملك)به تهران مي آيد و زير نظر پدر پرورش مي يابد پدر پروين انسان اديبي بود و هر شب مجلس شعر و عرفان در خانه آنها بر پا بود . پدر اعتقادي راسخ بر تربيت فرزند داشت .
پروين از گنجينه با ارزش پدر كه همان كتابخه غني او بود كمال استفاده را مي برد
و پدر قبل از فرستادن او به مكتب فارسي و عربي را به او آموزش مي دهد و در اين محيط پروين به بلوغ فكري و روحي مي رسد
شعر پروين از جهت فكر و معنا بسيار متين است گويا انديش وري توانا و نكته بين است پروين اعتصامي نكته هاي زندگي را با اخلاقيات پيوند مي زند و به ما ارائه مي نمايد .
پروين بعد از جدايي لب به شكايت مي بنند و دوران سخت جدايي را با كمال غرور و پاكي طي مي كند
او ما را به خودمان مي آورد و با زبا ن شعر خود در ما طوفان برپا مي كند

پدرم مرد ز بي دارويي
و در ين كوي سه داروگر هست
سو همسايه پي نان رفتم
تا مرا ديد در خانه ببست

***************
هميشه دختر امروز مادر فرداست
زمادرست ميسر بزرگي پسران
به هيچ محبت و ديپاچه اي قضا ننوشت
براي مرد كمال و براي زن نقصان

****************

نيك بخت آن كه نييتش نيكوست
نيكنام آن كه نيك رفتار است
*******************

زني كه گوهر تعليم و تربيت نخريد
فروخت گوهر عمر عزيز را ارزان

******************
آسايشگاه خيريه كهريزك را فراموش نكنيد

وحي آمد کاين چه فکر باطل است
رهرو ما اينک اندر منزل است

پرده‌ي شک را برانداز از ميان
تا ببيني سود کردي يا زيان

ما گرفتيم آنچه را انداختي
دست حق را ديدي و نشناختي

در تو، تنها عشق و مهر مادري است
شيوه‌ي ما عدل و بنده پروري است

نيست بازي کار حق، خود را مباز
آنچه برديم از تو، باز آريم باز

سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دايه‌اش سيلاب و موجش مادر است

رودها از خود نه طغيان مي کنند
آنچه مي گوئيم ما، آن مي کنند

ما، به دريا حکم طوفان مي دهيم
ما به سيل وموح فرمان مي دهيم

نسبت نسيان به ذات حق مده
بار کفر است اين، به دوش خود منه

به که برگردي، به ما بسپاريش
کي تو از ما دوست‌تر ميداريش

نقش هستي، نقشي از ايوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست

قطره‌اي کز جويباري ميرود
از پي انجام کاري ميرود

ما بسي گم گشته، باز آورده‌ايم
ما، بسي بي توشه را پرورده‌ايم

ميهمان ماست، هر کس بينواست
آشنا با ماست، چون بي آشناست

ما بخوانيم، ار چه ما را رد کنند
عيب پوشيها کنيم، ار بد کنند

سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت، هر شمعي که سوخت

کشتي اي ز آسيب موجي هولناک
رفت وقتي سوي غرقاب هلاک

تندبادي ، کرد سيرش را تباه
روزگار اهل کشتي شد سياه

طاقتي در لنگر و سکان نماند
قوتي در دست کشتيبان نماند

ناخدايان را کياست اندکي است
ناخداي کشتي امکان ، يکي است

بندها را تار و پود از هم گسيخت
موج از هر جائي که راهي يافت ريخت

هر چه بود از مال و مردم ، آب برد
زان گروه رفته طفلي ماند خرد

طفل مسکين چون کبوتر پر گرفت
بحر را چون دامن مادر گرفت

موجش اول وهله چون طومار کرد
تندباد انديشه پيکار کرد

بحر را گفتم دگر طوفان مکن
اين بناي شوق را ويران نکن

در ميان مستمندان ، فرق نيست
اين غريق خرد بهر غرق نيست

صخره را گفتم مکن با او ستيز
قطره را گفتم بدان جانب مريز

امر دادم باد را ، کان شيرخوار
گيرد از دريا ، گذارد در کنار

سنگ را گفتم به زيرش نرم شو
برف را گفتم ، که آب گرم شو

صبح را گفتم به رويش خنده کن
نور را گفتم ، دلش را زنده کن

لاله را گفتم که نزديکش بروي
ژاله را گفتم که رخسارش بشوي

خار را گفتم ، که خلخالش مکن
مار را گفتم که طفلک را مزن

رنج را گفتم ، که صبرش اندک است
اشک را گفتم مکاهش ، کودک است

گرگ را گفتم ، تن خردش مدر
دزد را گفتم گلوبندش مبر

بخت را گفتم ، جهانداريش ده
هوش را گفتم که هوشياريش ده

تيره گي ها را نمودم روشني
ترسها را جمله کردم ايمني

ايمني ديدند و نا ايمن شدند
دوستي کردم ، مرا دشمن شدند

کارها کردند ، اما پست و زشت
ساختند آئينه ها اما زخشت

تا که خود بشناختند از راه ، چاه
چاه ها کندند مردم را به راه

روشني ها خواستند ، اما ز دود
قصرها افراشتند ، اما به رود

قصه ها گفتند بي اصل و اساس
دزد ها بگماشتند از بهر پاس

جامها لبريز کردند از فساد
رشته ها رشتند در دوک عناد

درس ها خواندند ، اما درس عار
اسبها راندند ، اما بي فسار

ديوها کردند دربان و وکيل
در چه محضر ، محضر رب جليل

سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک
در چه معبد ، معبد يزدان پاک

رهنمون گشتند در تيه ضلال
توشه ها بردند از وزر و وبال

از تنور خودپسندي ، شد بلند
شعله ي کردارهاي ناپسند

وارهانديم آن غريق بي نوا
تا رهيد از مرگ ، شد صيد هوي

آخر ، آن نور تجلي دود شد
آن يتيم بي گنه ، نمرود شد

رزمجوئي کرد با چون من کسي
خواست ياري ، از عقاب و کرکسي

کردمش با مهرباني ها بزرگ
شد بزرگ و تيره دل تر شد ز گرگ

برق عجب آتش بسي افروخته
وز شراري ، خانمان ها سوخته

خواست تا لاف خداوندي زند
برج و باروي خدا را بشکند

راي بد زد ، گشت پست و تيره راي
سرکشي کرد و فکنديمش ز پاي

پشه اي را حکم فرمودم ، که خيز
خاکش اندر ديده خود بين بريز

تا نماند باد عجبش در دماغ
تيرگي را نام نگذارد چراغ

ما که دشمن را چنين مي پروريم
دوستان را از نظر ، چون مي بريم

آنکه با نمرود ، اين احسان کند
ظلم ، کي با موسي عمران کند

اين سخن ، پروين ، نه از روي هواست
هر کجا نوري است از انوار خداست

*********************************************
آسايشگاه خيريه كهريزك را فراموش نكنيد

تهيدست



تهيدست.

دختري خرد به مهماني رفت
در صف دخترکي چند خزيد

آن يک افگنده بر ابروي گره
وين يکي جامه به يک سوي کشيد

اين يکي وصله زانوش بنمود
وان به پيراهن تنگش خنديد

آن ز ژوليدگي مويش گفت
وين ز بيرنگي رويش پرسيد

گر چه آهسته سخن مي گفتند
همه را گوش فرا داد و شنيد

گفت: خنديد به افتاده ، سپهر
زان شما نيز به من مي خنديد؟

ز که رنجد دل فرسوده من
بايد از گردش گيتي رنجيد

چه شکايت کنم از طعنه خلق
به من از دهر رسيد آنچه رسيد

نيستيد آگه ازين زخم ، از آنک
مار ادبار ، شما را نگزيد

درزي مفلس و منعم نه يکي است
فقر از بهر من اين جامه بريد

مادرم دست بشست از هستي
دست شفقت بر سر من نکشيد

شانه ي موي من ، انگشت من است
هيچکس شانه برايم نخريد

تلخ بود آنچه به من نوشاندند
مي تقدير ، ببايد نوشيد

خوش بود بازي اطفال وليک
هيچ طفليم به بازي نگزيد

بهره از کودکي آن طفل چه برد؟
که نه خنديد و نه جست و نه دويد

جامه ي سبز مرا بند گسست
موزه سرخ مرا ، رنگ پريد

جامه عيد نکردم در بر
سوي گرمابه نرفتم ، شب عيد

اين ره و رسم قديم فلک است
که توانگر ز تهيدست بريد

خيره از من نرميديد شما
هر که آفت زده اي ديد رميد

به نويد و به نوا طفل خوشست
من چه دارم ز نوا و ز نويد

کس به رويم در شادي نگشود
آنکه در بست ، نهان کرد کليد

دوش تا صبح توانگر بودم
زان گهر ها که ز چشمم غلطيد

مادري بوسه به دختر مي داد
کاش اين درد به دل مي گنجيد

من کجا بوسه ي مادر ديدم
اشک بود آنکه ز رويم بوسيد

خرم آن طفل که بودش مادر
روشن آن ديده که رويش مي ديد

مادرم گوهر من بود ز دهر
زاغ گيتي ، گهرم را دزديد
**********************************
با چند هزارتومان در بهسازي آسايشگاه كهريزك سهيم شويد و شادي درونيتان را افزون كنيد

تيره بخت

تيره بخت.

دختري خرد شکايت سر کرد
که مرا حادثه بي مادر کرد

ديگري آمد و در خانه نشست
صحبت از رسم و ره ديگر کرد

موزه ي سرخ مرا دور فکند
جامه ي مادر من در بر کرد

ياره و طوق زر من بفروخت
خود گلوبند ز سيم و زر کرد

سوخت انگشت من از آتش و آب
او به انگشت خود انگشتر کرد

دختر خويش به مکتب بسپرد
نام من ، کودن و بي مشعر کرد

به سخن گفتن من خرده گرفت
روز و شب در دل من نشتر کرد

هر چه من خسته و کاهيده شدم
او جفا و ستم افزون تر کرد

اشک خونين مرا ديد و همي
خنده ها با پسر و دختر کرد

هر دو را دوش به مهماني برد
هر دو را غرق زر و زيور کرد

آن گلوبند گهر را چون ديد
ديده در دامن من ، گوهر کرد

نزد من دختر خود را بوسيد
بوسه اش کار دو صد خنجر کرد

عيب من گفت همه نزد پدر
عيب جوييش مرا مضطر کرد

همه ناراستي و تهمت بود
هر گو اهي که در اين محضر کرد

هر که بد کرد بد انديش سپهر
کار او از همه کس بهتر کرد

تا نبيند پدرم روي مرا
دست بگرفت و به کوي، اندر کرد

شب به جارو و رفويم بگماشت
روزم آواره ي بام و در کرد

پدر از درد من آگاه نشد
هر چه او گفت ز من ، باور کرد

چرخ را عادت ديرين اين بود
که به افتاده نظر کمتر کرد

مادرم مرد و مرا در يم دهر
چو يکي کشتي بي لنگر کرد

آسمان خرمن اميد مرا
ز يکي صاعقه ، خاکستر کرد

چه حکايت کنم از ساقي بخت
که چو خونابه در اين ساغر کرد

مادرم بال و پرم بود و شکست
مرغ پرواز به بال و پر کرد

من سيه روز نبودم ز ازل
هر چه کرد ، اين فلک اخضر کرد

***************************
آسايشگاه خيريه كهريزك از زنان و مردان سالمند از معلولين و ... نگهداري مي نمايد با كمك خود شادي را به آنها ارزاني كنيد

اعقه ي ما ستم اغنياست

اعقه ي ما ستم اغنياست

بـــرزگـــــري پنــــد بـه فـــرزند داد کاي پسراين پيشه پس از من تراست
مدّت مــــا جملـه بـه محنت گذشت نوبت خـون خوردن و رنج شماست

کشت آنجا کن کـه نسيم ونمي است خرّمي مزرعــــه ز آب و هـــــــواست
دولــــت نــوروزي نپـــــــايد بســــــي حملــه و تــاراج خـــزان در قفـآست

هــر چه کني کشـت همــــان کنــــي کار بد و نيک چـو کــوه وصــداسـت
سبزه بـه هر جا کـه رويد خوش است رونق باغ از گل و بـرگ و گيـاســت

تجربــه مي بايـدت اول نــه کــــــار صاعقه ي درمــوسـم خــرمن بـلاست
گفت چنيـــن کـه اي پدر نيـــــک رأي صاعقه ي مـــا ســـــــتم اغنيا ســت

پيشه ي آنـان همــه آرام و خــواب قسمــت مـا درد و غــــم و ابتـــلاست
دولــت و آســايـش و اقبــــال و جــــاه گــر حـق آن هاست حـق مـا کجاست

قوّت ،بخـــوناب جگـــر مي خوريم روزي ِ مــــا د ر دهــن اژدهــــــاســت
حـاصـــــل مـا را دگــــران مـــي برنـــد قــامت دهقـــان بـجــــواني دو تاست

سفره ي مـاازخورش ونان تهيست درده مـا بـــــس شــــــکم ناشتــاســت
گر نبــود روغـن و گـاهـي چــــــــراغ خــانـه مـاکي همــــه شب روشناست

زيـن همــه گنــج و زملــک جهــان آنچه که مــاراسـت هميــن بـورياسـت
خــرقه ي درويــــــش زدر مـاندگـــــي گـاه لحـاف اســـــــت وزمـان عباست

در عـوض رنـج و ســـــزاي عمــل آنچــــه رعيــــت شنـود نـاســــزاسـت
چنــد شــود بارکــــــــــــــش ايـن وآن زارع بــدبخت مگــــــــــر چـارپــاست

کارضعيفان زچـه روبي رونق است خــون فقيــران زچــه روبي بهــاست
عـدل چــه افتاد کــه منسوخ شــــــــد رحمــت و انصــاف چـرا کيمياســــــت

آن کــه چــو مــا ســـــوخته ازآفتاب چشـــم ودلش راچه فروغ و ضياست
پيـــــــر جهانديـــد بخنـــــديد کـــايـن قصّــه ي زوراســـت نـه کار قضاست

مـردمي و عـدل و مســــاوات نيست زان ستــــــــم وجـور وتعدي رواست
گشتــــه حـق کـارگـــــران پــايمــــال بـــرصفــت غلّــــه کـه در آسيــــاست

رشـوه نه ما را کــه بـه قـاضي دهيم خـدمـت ايــن قـوم بـه روي ورياست
نبـض تهي دســت نگيـــرد طبيـــــب درد فقيـــر اي پســـرک بي دواســــت

مــا فقـرا از همـــــــــــه بيگــانه ايـم مــــردغنـــــي بـاهمــه کس آشناست
آن کـه سحــــــر حـامي اسـت و ديـن اشــک يتيمـانـــــش گه شــب غذاست

هــر کـــه پشيـــزي بگدايـــي دهــــد در طلـــب و نيّــــت عمـــري دعاست
تيـــره دلان را چــه غـــم تير گيســت بـي خبران را چــه خبـــر از خداست


*************************
درصورتيكه مطالب فوق تاثير گذار بود فقط چند هزار تومان به آسايشگاه خيريه كهريزك پرداخت نمايد

مست و هوشيار


مست و هشيار



محتسب، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست اين پيراهن است افسار نيست

گفت: مستي زان سبب افتان و خيزان ميروي
گفت: جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست

گفت: ميبايد تو را تا خانه قاضي برم
گفت: رو صبح آي قاضي نيمه شب بيدار نيست

گفت: نزديک است والي را سراي آنجا شويم
گفت: والي از کجا در خانه خمارينست

گفت: تا داروغه را گوئيم در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نيست

گفت: ديناري بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دينار نيست

گفت: از بهر غرامت جامه ات بيرون کنم
گفت: پوسيدست، جز نقشي ز پود و تار نيست

گفت: آگه نيستي کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل بايد، بي کلاهي عار نيست

گفت: مي بسيار خوردي زان چنين بيخود شدي
گفت: اي بيهوده گو، حرف کم و بسيار نيست

گفت: بايد حد زند هشيار مردم مست را
گفت: هشياري بيار، اينجا کسي هشيار نيست


***********************

خانه سالمندان كهريزك نيازمند كمك شماست فقط چند هزار تومان

دزد و قاضي

دزد و قاضي


برد دزدي را سوي قاضي عسس
خلق بسياري روان از پيش و پس

گقت، قاضي کاين خطاکاري چه بود
دزد گفت، از مردم آزاري چه سود

گفت، بد کار را بد کيفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است

گفت، هان بر گوي شغل خويشتن
گفت، هستم همچو قاضي راهزن

گفت آن زرها که بردستي کجاست
گفت، درهميان(Derhamiaan) تلبيس شماست

گفت آن لعل بدخشاني چه شد
گفت، ميدانم و ميداني چه شد

گفت پيش کيست آن روشن نگين
گفت، بيرون آر دست از آستين

دزدي پيدا و پنهان کار توست
مال دزدي جمله در انبار تست

تو حکم بر قلم داور ميبري
مي ز ديوار و تو از ديوار ميبري

حد بگردن داري و حد ميزني
گر يکي بايد زدن، صد ميزني

ميزنم گر من ره خلق اي رفيق
در ره شرعي تو قطاع الطريق

ميبرم من جامه درويش عور
تو ربا و رشوه ميگيري بزور

دست من بستي براي يک گليم
خود گرفتي خانه از دست يتيم

من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سيه دل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر يکي ابريق برد
دزد عارف، دفتر تحقيق برد

ديده هاي عقل گر بينا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دين رهيد
شحنه ما را ديد قاضي را نديد

من براه خود نديدم چاه را
تو بديدي، کج نکردي راه را

ميزدي خود، پشت پا بر راستي
راستي از ديگران مي خواستي

ديگر اي گندم نماي جو فروش
با رداي عجب(Ojob) عيب خود مپوش

چيره دستان مي ربايند آنچه هست
ميبرند آنگه ز دزد کاه دست

در دل ما حرص آلايش فزود
نيت پاکان چرا آلوده بود

دزد اگر شب، گرم يغما کردنست
دزدي حکام روز روشن است

حاجت ار ما را ز راه راست برد
ديو قاضي را به هر جا خواست برد

******************************
خانه سالمندان كهريزك نيازمند كمك شماست

سخن اول



سخن اول

خواهش می کنم برای خوندن این متن وقت بگذارید !


دنیای امروز می ره که به کمک دانش ,خرافات ها رو از بین ببره و بیشتر در جهت خود شناسی گام برداره.

در جهت بهسازي ارتقاء سطح زندگي و اينكه همين دنيا آنقدر ارزش داره كه براي آباد كردن آن تلاش كنيم ريشه فقر رو بكنيم و از منابع مالي و معنوي كه داريم حداكثر استفاده رو ببريم

دنیا داره می ره به اینکه سرنوشت انسانها به هم مربوطه و زمین این یکی یکدانه هستی (تا الان) تنها محل قابل سکونت برای انسانه.


دنیا داره به سمتی می ره که مردم زمین درک می کننند که کمک به دیگری یعنی کمک به خود.


جدای از پاداش گرفتن بخاطر خوبی یا بدی نکته مهم این هست که وقتی ما خوبی می کنیم به کسی در واقع به خودمون خوبی می کنیم.

وقتی کمک می کنیم یک فقیر رو که اوضاعش بهتر شه در واقع به آسایش و امنیت محل خودمون کمک کردیم که یک خلافکار کمتر شه و جامعه امن تری داشته باشیم به امید خدا.

و این بحث رو بگیرید در جهت خوبی که مثلا یک دکتر بیشتر باشه یا یک تاجر موفق یعنی اینکه در محلمون بیشتر درمان هست و کار ایجاد شده توسط تاجر. ( و حالا ببینید اگه این بحث در سطح کلان باشه چه تاثیر بزرگی خواهد گذاشت)

پس خوبی یا بدی کردن مستقیما اول به خودمون باز می گرده. و من با این باور اندیشیدم که چطور می تونم کار ی هر چند کوچک انجام بدم

چند روز پيش از آسايشگاه كهريزك ديدن كردم

به شما هم پيشنهاد مي كنم اين كارو بكنيد مثلا به اندازه وسعتتون هديه بخريد و ببريد ميان انسانهاي كه روزي مادران و پدران ما بودنند و اگه خاري تو پاي ما ميرفت جگرشون آتيش مي گرفت آنجا پدران و مادران ما زندگي مي كنند كساني كه روزگاري در همين مملكت عرق ميريختنند و براي روزي خانواده و فرزندانشون تلاش مي كردنند .

آسايشگاه كهريزك منتظر كمكهاي شماست چند هزار تومان كسي رو بدبخت نكرده




فقط از صمیم قلب آرزو دارم ما مردم ایران همه بدونیم که این کار یعنی واریز بخشی از درامدمون کمک به خودمونه و بس . پس یک وظیفه بیشتر نیست نه یک لطف به دیگری و نه خدای نکرده منت گذاشتن !

تا شاهد روزي باشم كه همه در راحتي و رفاه زندگي كنند

و زندگي شاد و پويا داشته باشيم و مردم ايران آرام خونسرد با ايمان و پراميد و پرتلاش

و در سر هر ايراني اميدي و روياي جهت ساختن و كمك به يكديگر باشه

آسايشگاه خيريه كهريزك را فراموش نكنيد

همين امروز همين هفته همين ماه اقدام كنيد

بايد حركت كرد بايد تكان خورد و بعد شادي را درون خود احساس كنيد

من بعد از بازديد از آساشگاه كهريزك تصميم گرفتم وبلاگ خودم را تقديم آسايشگاه خيريه كهريزك كنم و تلاش كنم بازديد كنندگان اين وبلاگ را ترغيب به كمك به آنجا نمايم


چشمه

"چشمه"

در بلنداي يك كوه بلند
در دل  يك صخره سخت
يك چشمه آبي پاك
مادر چند نهال گشته بود
 
چشمه  از خود عشق مي جوشيد اما
نمي ديد معشوقه خود را 
 
زيرا كه صخره ستمگر
 چشم چشمه را پر كرده بود
اما چشمه ناميدي را نمي شناخت
 
تا كه روزي از آن نزديكي
دو انسان شده ! از راه رسيدند
 
در كنار دل چشمه
زير درختان نشستند
 
گفتند و گفتند از دنيا
ازبزرگي اين چرخ
از خورشيدک زيبا
 و واژه هائي آشنا ...
 اما  از غريبستان
 
دل چشمه پر مي گشود
از دنياي كلمات
تا به عمق معناها
با چشمهايش تصور مي كرد
دنيا را
آسمان را
خورشيد را
 
و همين شد روزي
رو به صخره كرد وگفت
صخره  اي دوست عزيزم
 
فرصتي از تو مي خواهم 
تا ببينم دنيا را
خورشيد را
آسمان را
 
فرصتي مي دهي آيا ؟
اما صخره آنقدر دلسنگ بود
حتي يك نه هم نگفت !
 
و به ناگاه لرزيد 
دل نازك زمين 
و صخره افتاد
به جهنم دره خودخواهي خود
 
و چشمه ديد خورشيد را
به خورشيد خنديد
و مدتي بعد
خورشيد هم به او خنديد
و چشمه از خجالت نگاه خورشيد
آب كه بود...
آب تر شد !
و چشمه عاشق خورشيد
در پي وصال معشوق
اوج گرفت و به آسمان رفت 
و از شرم حضورش در كنار خورشيد
عرق سرد خجالت 
چشمه ما را يك ابر كرد
در ته آسمان آبي
هم دنيا را ديد
زمين را ديد
كوه بلندي كه چه كوچك شده بود !
 
چشمه زيبائي ها را ديد
مهر را ديد
پرنده را
مردم مشغول شده در تقدير را ...!
 
و چندي گذشت
ابر ما فراموش كرد چشمگي اش را
كه عشق مي داد به همه دنيايش
هر چند كوچك
اما همه دنيايش بود
 
ابر ما در بالا بود
جو گير شد !
مغرور شد
همه را كوچك ديد
به همه مي خنديد
خنده كه نه...
 نيشخند مي زد
 
و ابر به خود لرزيد
و قطره اي شد و افتاد
در اقيانوس همانندي ها !
 
غرور ابر ما را خوار کرد
آواره کرد
بیچاره کرد
تکه تکه شد میان توده ها 
تا که بیابد باز اسرار خدا 
آن خدائی که همه یک دانه اند
با هم هستند ولی یگانه اند 
 
آری ای دوست، ابر تکه تکه گشته بود
هر قطره ای در یک بیکران سرگشته بود
قطره ها دور از هم و با هم شدند 
دل ابر تکه تکه  و سرگشته  بود
و اینک آماده حقیقت گشته بود 
 ديد همه يكرنگ
همه يك نوع 
همه هيچند
اما اين همه هيچ، دريائي ساخته است ...
 
و در عمق اين هيچستان
چه هستي ها برپاست
و خدا مي داند
كه چه عالمي برجاست 
يكي از اين هيچ ها به دل كوسه اي مي رفت
تا درد دل كوسه را گوش كند
 
هيچ ديگر مي رفت در دل يك ماهي پير 
تا كه راز جواني را درك كند
 
چشمه فهميد 
راز هستي را 
که همه همنوعند
همه از یک وجود
همه از یک سرشت
قطره ها هر یکیشان یک عالم است  
غرور است که من و او ساخته است 
من توام تو هم خود منی 
غرور یعنی نیروی اهریمنی
چشم دل چشمه دوباره باز شد 
تابش نور خداوندی آغاز شد
و اينجا بود كه از ته دل گرييد...
دلش گرم شد از نور خدا
 
و باز اوج گرفت
تا ته اين آسمان 
 
و باز هم چشمه ما ابري گشت
و تازه به مسیر قبلی رسیده بود
اما این بار حقیقت را دیده بود
چونکه گوش جان ابر باز شد
 یعنی که او محرم راز شد
و اين يعني يك گام بلند
در ره تكميل وجود
راه پايان هر موجود
راه هستي
راه عشق
راه انتها دار بهشت !
 
چشمه ابر شده گوش مي داد
به نداها
 به نواها... به دعا ها
به نياز ها ، به نمازها
و از آن بالا
براي هر موجود
دعا مي كرد
نماز مي خواند !
و نمي دانست كه خودش 
با اين كار
داشت رشد مي كرد
 
 
ابرما با بچه ها مي خنديد
پرنده ها را مي فهميد
با گندم مي رقصيد
 
تا يك روز پدر پيري را ديد
غصه بيماري دختر يكدانه او
خنده را از لبش دزديده بود
ديو پليدي ها
اين اساس هر چه نامردي ها !
مرد را به تكاپو افكنده بود
 
پير مرد شنيده بود
آب روشنائيست
آب باران پاك ترين چيز خداست
 
و ابر نجوا كرد
و از غصه خود گفت با ابر دگر
و اينطور شد كه ابر گرييد
و افتاد در كاسه پشت بام خانه آن پير
 
و مرد كاسه را به دختر بيمارش داد
و ابر به دل دخترك تنها رفت
 
و بيماري تا كه ابر آب شده را ديد
ترسيد
لرزيد
زيرا كه ابر خدائي شده بود
زبس كه فكر موجوادت دگر كرده بود
و اينطور شد كه دخترك شفا يافت 
و چشمه اي ابر شده انسان شد
جزئي از يك كل
جزئي از يك هيچي
مثل هر يك انسان
چشمه ي قصه ما كمك مي كرد دختر را
مهربانيش را عطا مي كرد
و نمي دانست چشمه با اين كار
كه خودش را پيدا مي كرد !
 
هر خودي در پي خود مي گردد
هر چه كه جز خود را گردد 
تو يقين دان كه بيخود مي گردد!
 
خود شدن در بي خودي است
مثل قطره در دريا 
مثل يك دست در انسان
مثل يك برگ درخت
مثل يك درخت از جنگل
 
آري اي دوست
چشمه داشت مي فهميد
چرخه هستي را
كه اگر هر هيچ نباشد
مي لنگد اين چرخ
 
در اين چرخه  هستي خيال
حقيقيت يك خيال شيرين است
در پي خود مي گردي
تو خود جان جهاني
تو خود عمر نهاني
زندگي جاريست
چه در جسم باشي
در چه در بي جسمي
زندگي جاريست
نگاه كن به قطاري كه در گذر است 
از پنجره كوچك كلبه تنهائي ها
قطار الان است
وقتي كه رفت
در گذشته مي رود
و قطاري كه نيامده از آينده....
 
اما اي عزيز برو بالاتر از كلبه تنهائي ها
گام بگذار به پشت بام تنهائي ها
قطار را مي بيني از دور
كه در آينده نيست
در حركتي ارام
مي آيد رقصان
و قطاري كه مي رود
و حالا برو بالاتر 
بالاتر از پشت بام خودخواهي ها
تو ببين هستي را
كه همانند قطار هميشه در حركتند
زندگي اين است آري
هميشه بودن
هميشه ماندن
هميشه رقص
هميشه حركت
حال و گذشته و آينده در ديد كوته نظران جاريست
چشم دل باز كن كه ببيني  زمان بي زماني را 
 
گذر كن از هر چه كوته بيني ها
زندگي زيباست
به تو مي گويد اين را
پروانه
گل
رنگ رخسار شقايق ها
 
همه ما همسفريم
به سرزمين خوشبختي ها
و مي گرديم
مي رقصيم
تا بهتر شويم از اينك ماندن
ما چه ابر
چه آب
چه چشمه
چه گياه
چه انسان
روح واحد خوشبختيهائيم
گوش جان بسپار به طبيعت
كه ببيني صدايت مي زند
خداوند هستي بخش
كه بيا
كه بيا
که بیا
بپيوند با خدا
هستي را لمس كن در هستي
و بدان تا وقتي
در خوپرستي ها هستي
خارجي از دايره تكامل هستي
هر چه هست و نيست در هستيست
اين جهان يكسره سرمستيست
غصه و غم  يك حسند
اما تو خود نهايت وجودي
ذات آفرينش تو
از شادي و رقص است
براي من و تو اي انسان
زندگي سراسر يك درس است 
درسی از عمق وجود هستی 
که بدانی که نمیدانی
پایان
نوشته مهدی محمدی دهقانی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

سفر به ارمنستان - قسمت هشتم

بعد از اينكه از خانه خيالمان راحت شد و در آنجا مسثقر شديم و كليدها را تحويل گرفتيم كمي استراحت كرديم و بعد از دوش حمام تصميم گرفتيم بيرون برويم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

اشعار برگزيده خيام

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی باده گلرنگ نمی باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست


بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است


می نوش که عمر جاودانی این است

خود حاصل از ایام جوانی این است

هنگام گل و باده و یاران سر مست

خوش باش دمی که زندگانی این است

بر شاخ امید اگر بری یافتمی

هم رشته خویش را سری یافتمی

تا چند ز تنگنای زندان وجود

ای کاش سوی عدم دری یافتمی




تصویر

از جمله رفتگان این راه دراز


باز آمده ای کو که به ما گوید راز

هان بر سر این دو راهه آز و نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز



ای دل! غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور


در دایره ای که آمدن ،رفتن ماست

آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این عالم راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست


این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم ایام مرا یاد نگشت

روزی که نیامدست و روزی که گذشت

سخني از با يزيد بسطامي


با يزيد بسطامي را ديشب در بحثي كه با يكي از دوستانم داشتم با نامش آشنا شدم ولي با طرز تفكرش آشنا نيستم از دوستاني كه با تفكرات اين عارف بزرگ آشنا هستند خواهشمند است براي من ايميل و يا كامنت ارسال فرمايند


سواره ی دل باش،

وپیاده ی نفس!

داستان تو درمیان مردان ،

داستان سیل است و دریا،

زیرا که سیل،تا تنهاست،بانگ و خروش دارد!

چون به دریا رسد،وبه دریا درآمیزد،

از آن بانگ و فریاد،و آرام گیرد،

و دریا را از او،خبر نه!

نه بر دریا افزوده،

و نه اگر باز گردد،

چیزی ازآن کاسته !

پنج سال نخست زندگي




شخصيت آدمي از هزاران عامل و عنصر تشكيل يافته است اين عناصر بايستي با يكديگر هماهنگ باشند و جهت گيري آنها به يك سمت (ديدگاه سيستمي)


بعبارتي ساختار فكري آدمي مثل يك ساختمان مي باشد كه از هزاران آجر تشكيل يافته است مهمترين قسمت ساختمان فنداسيون و يا پي ساختمان مي باشد در صورتيكه پي ساختمان محكم و مهندسي ساز باشد مي توان ساختار محكم و زيباي روي آن بنا نمود و يا اگر بعدا تمايل به تغييراتي درآن بيافتيد به راحتي امكان پذير است و ميتوانيد مطمئن باشيد از باد و طوفان و زلزله در امان است و بقولي با اين بادها نمي لرزد.

ولي برعكس آن در صورتيكه پي ساختمان شل و ضعيف باشد بعدا اگر مايل به تغييراتي باشيد امكان پذير نيست و شبها با ترس بايستي سر به بالين گذاريد زيرا با هر باد و طوفان زلزله خانه ويران مي شود و يا بعبارتي با هر بادي مي لرزد .


من منظورم تربيت كودك و بچه هاي اين سرزمين است مسئوليت تربيت آن مسئوليت بس سنگين و خطيري مي باشد آگاه باشيد 5 سال نخست زندگي هر فردي شالوده شخصيت آن راتا آخر عمر تشكيل مي دهد

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

سفر به ارمنستان - قسمت هفتم


در چند سال اخير تعداد زيادي از ايرانيان براي تفريح به ارمنستان سفر مي كنند براي همين شغل جديدي درارمنستان ايجاده شده كه به زبان فارسي به آن دلالي مي گويند . دلالي آپارتمان ويلا و.....
**********************************
ساعت 11 شب به ايروان رسيديم هوا تقريبا سرد بود ما روز 29 اسفند يك روز مانده به سال تحويل در ايروان بوديم و باتوجه به اينكه ميخواستيم خانه اجاره بگيريم به هتل نرفتيم حال 11 شب جاي باز نيست راننده جوان و با ادب ما كه تازه ازدواج كرده بود در اين چند ساعت كه با او بوديم پسري بسيار مودب مرتب و با ايمان بود. فقط مشكل ما با او اين بود كه فارسي و انگليسي اصلا بلد نبود .
پدر و برادر راننده فارسي مي توانستنند صحبت كنند و ما هر چيزي راكه ميخواستيم به راننده بگويم سريع شماره پدرش را مي گرفت و ما به او مي گفتيم و او براي پسرش به ارمني ترجمه مي كرد .ما به پدرش گفتيم خانه ميخواهيم و او به پسرش گفت و پسرش هم چندتا شماره داشت كه به اولي زنگ زد يعني به همان دلال
بعد از 10 دقيقه اولين دلال پيدايش شد و يك خانه دو خابه ولي تميز و مركز شهر را شبي 150 دلار به ما قيمت داد يعني 150000 تومان
در ايام عيد قيمتها را چند برابر مي كنند تصميم گرفتيم به دلال بعدي زنگ بزنيم دلال بعدي هم بعد از حدودا 10 دقيقه آمد و او با چونه زني شبي 90 دلار با ما توافق كرد و ساعت 12 شب عازم خانه شديم
صاحب خانه كه ويلاي هم بود يك زن و مرد ارمني مسن بودنند پول 5 شب را يكجا از ما گرفت و خانه را به ما تحويل داد
بعدا فهميديم از اين 90 دلار شبي , به صاحب خانه شبي 40 دلار بي انصاف داده است
محل سكونت صاحب خانه ما كنارمان بود و اصلا با ما كاري نداشتنند فقط به ما گفت اگر كاري خواستيد انجام بدهيد سعي كنيد كسي نبيند من منظور او را كه نفهميدم !ولي بعدا متوجه شدم

البته فارسي نمي دانست صحبت ولي دلال فارسي را به راحتي صحبت مي كرد .

سفر به ارمنستان - قسمت ششم



مسير پراز پيچ و خم است خستگي مسير شما را بخواب مي برد
ما حدودا ساعت 9 شب بود كه تصميم گرفتيم براي شام جاي بياستيم به راننده با ايما و اشاره فهمانديم كه رستوران خوبي اگر مي داند بياستد راننده هم يه رستوران خوب بين جاده اي ايستاد بچه ها تصميم گرفتنند گوشت خوك ميل كنند .
رستوران خيلي ساده بود و كساني كه در رستوران كار مي كردنند همه زن بودنند سفارش گوشت خوك تا آماده شدن ان نيم ساعت طول كشيد زيرا آن را كباب كردنند البته تا آماده شدن گوشت خوك آنقدر خوراكي آوردنند كه ما پيش خودمان گفتيم به شام نيازي نيست
نان تازه پنير سبزي ماست ترشي سه مدل
مزه پنير ارمنستان با ايران فرق دارد البته كمي شور است
مزه ترشي هم همينطور البته براي ما كه تازگي داشت شرابهاي آن رستوران همگي دست ساز بودنند و دو مدل داشت شيرين و تلخ و بسيار ارزان
بالاخره گوشت خوك را آورددنند يك سيني پر از گوشت خوك و بچه ها ميل كردنند.
ذائقه ما ايرانيها (مسلمانها) با گوشت گوسفند سازگار است يعني مثلا خودم 37 سال است كه گوشت گوسفند مي خورم و تا كنون گوشت خوك نخورده ام و اگر براي اولين بار گوشت خوك بخورم با ذائقه من دمساز نمي شود ولي در ارمنستان گوشت خوك غذاي عياني و لوكس است و آدمهاي پولدار از آن استفاده مي كنند و آدمها طبقه پايين در شب عيد و يا در مهمانيها از آن استفاده مي كنند
گوشت خوك سفيد است و ترد و پر چرب حتما در صورت ميل با شراب باشد كه چربيهاي آن را كمرنگ نمايد.
كه با شراب سرو ميشود در كل شام خوبي بود و كلا به قيمت ايران 45000 تومان شد براي سه نفر

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

ده نكته درباره عشق كه شما نمي دانيد


با سلام مقاله جالبي درباره عشق اقتباس شده از سايت ياهو
در ادامه سعي مي كنم ترجمه آن نيز بنويسم ولي مقاله خوبيست گرچه مربوط به فزهنگ غرب مي باشد لطفا در خواندن اين نوع مقالات گرچه خوب مي باشند ولي عناصر فرهنگي تان را مد نظر قرار دهيد
زيباي به تنوع مي باشد
ما بايد عناصر خوب غرب را بگيريم و در فرهنگ خود حل كنيم فرهنگ روديست جاري كه مدام بايد آب در آن جاري باشد


RELATIONSHIPS
Redbook
10Things You Don't Know About Love

Love is patient. Love is kind. And it keeps you healthy, happy, and wrinkle-free! Check out these and the other amazing advantages to adoring your family, your friends, and even Fido.

By Louise Jarvis for Redbook Updated: Apr 7, 2009
dating couple
RATING THIS ARTICLE

Love is like chocolate. There's a reason newlyweds can't get enough of each other: Love is a kind of chemical addiction, says Helen Fisher, Ph.D., an anthropologist at Rutgers University, who scours MRI bran scans for the secrets of love. Falling in love activates the "pleasure" centers of the brain and increases production of the feel-good chemical dopamine, which plays a key role in addictions. And eating chocolate affects the same brain regions, which is why it's hard to stop at one piece of candy. How? A surge of dopamine is part of a chemical cocktail that boosts your mood and energy levels, and sharpens your ability to focus on -- read: obsess about -- your sweetie. Is it possible to feel that rush even after you've been married for years? Absolutely. "Novelty drives up dopamine too," says Fisher. So you can get a boost from trying something new in the bedroom or ordering takeout Thai food instead of your usual pizza.



2. Your nose knows he's the one. Did you just know he was the man for you? Thank your sense of smell. "Women can sniff out a partner who is a good genetic match for having kids," says James V. Kohl, a clinical laboratory scientist and coauthor of "The Scent of Eros: Mysteries of Odor in Human Sexuality." Kohl and other smell researchers have found that women are instinctively drawn to the scent of men who are genetically different from them, which is a good thing. "If you choose a partner whose genes are too similar to yours, your children are at an increased risk for health problems," he explains. What draws you to one guy over another is his pheromones, unique chemical by-products of hormone production. Women are especially good at detecting pheromones during ovulation, when our sense of smell is strongest. When you like what you smell, your estrogen levels go up, sparking desire


.
3. Marriage doesn't make you crazy -- it keeps you sane. Forget the popular image of the married couple driving each other nuts. "Studies show that getting married improves mental health and decreases depression," says Linda Waite, Ph.D., a sociologist at the University of Chicago and coauthor of "The Case for Marriage." In fact, one study found that people who've never walked down the aisle are more likely to be admitted to a psychiatric facility. "Many women gain a deep satisfaction from the intimacy found in marriage," says Scott Haltzman, M.D., clinical assistant professor of psychiatry at Brown University. "That sense of belonging bolsters their sense of self-worth and purpose," enhancing their mental stability

.
4. Marriage keeps you healthy, too. Saying "I do" isn't just good for your mind. Married people -- even those in less-than-perfect unions -- are physically healthier than those people who aren't married. They have stronger immune systems, better resistance to viruses such as colds and flus, fewer long-term illnesses and disabilities, fewer hospitalizations, better survival rates for the illnesses they do get, and longer life spans -- by up to eight years! Interestingly, though, when it comes to preventing heart disease and strokes, studies have found that being hitched helps only if your relationship is happy. "Your heart knows whether your marriage is good or not," notes Haltzman

.
5. It's better to be hitched than rich. What makes people happiest? Being wealthy helps, but it's a solid marriage that seems to rank highest on the smile scale. According to a Dartmouth study, having a good marriage is equal to the satisfaction gained from earning an extra $100,000 a year. So you really can be rich in love

.
6. A dad's love runs deep, too. If you think there's nothing more amazing than a dad nuzzling his newborn or walking hand-in-hand with his grade-schooler, you're right: "When a man holds his child, he experiences a very distinct and powerful hormone change," explains Fisher. "We see this in humans and in animals." His levels of testosterone -- a.k.a. the aggression hormone -- go down, while his levels of the connecting hormones oxytocin and vasopressin increase, which triggers bonding by making him crave closeness.
These physiological changes have been around since the dawn of time, but today's fathers are much more hands-on, which actually deepens their attachment to their kids as they grow. A recent survey found that 93 percent of dads with school-age children hug them at least once a week, which is up from 90 percent a decade ago; 60 percent hug them every day. Hugs have a biological benefit, too: They reduce heart rate, blood pressure, and stress hormones, and boost the immune system -- of the hugger and the huggee

.
7. Puppy love is powerful. Many studies have found that pets can lower blood pressure and ease loneliness. Now, new research from the University of Missouri-Columbia suggests the hormonal changes that occur when people and dogs interact could counteract depression and stress disorders, too. Just a few minutes of petting Fido causes a release of happy hormones like serotonin and oxytocin, while reducing stress hormone levels. You don't even need your own pooch to reap the benefits, says researcher Rebecca Johnson: "You get them when you pet any dog

."
8. Getting busy keeps you young. People who have physical intimacy four to five times a week look more than 10 years younger than those who have physical intimacy twice a week, according to a 10-year study of 3,500 people at the Royal Edinburgh Hospital in Scotland. Why? Experts aren't sure, but they do know from previous research that the testosterone released during climax helps men maintain muscle mass. As for women, the estrogen surge experienced during physical intimacy may make our hair shinier and skin smoother, both signs of youth

.
9. Chick flicks turn him on. Your man may not realize it, and he certainly won't admit it, but this romantic genre is more likely to inspire sensual feelings in him than his favorite action flick, according to a study at the University of Michigan. Researchers there found that watching a romantic movie can boost a guy's progesterone levels by more than 10 percent, increasing his lovey-dovey feelings. Still, getting him to sit through "Bridget Jones's Diary" on DVD may be tricky -- even on Valentine's Day. So rent a chick flick with romantic leanings cloaked in a tough-guy hero. For that, "Casablanca" never fails

.
10. Love is a wonder drug. No, really. As if there weren't enough reasons to put on some Barry White, here's more good news about physical intimacy. During a sensual encounter, your body pumps out 200 percent more endorphins (those feel-good chemicals responsible for a runner's high), according to a recent Johns Hopkins University study. Other research has found that physical intimacy relieves headaches and zaps mild depression instantly. The adrenaline released can act as a natural antihistamine, clearing up the winter snuffles. One study even showed it was 10 times more effective than Valium at giving people a calm, contented feeling. No Rx required!
Reprinted with permission of Hearst Communications, Inc.

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

سفر به ارمنستان - قسمت پنجم



ارمنستان كشوريست فقير در طول مسير از مرز تا خود ايروان كارخانه اي مشاهده نكرديم
خانه ها قديمي مردم ساده و امكانات ساده اگر چيزي هم مانده باشد از زمان اتحاد جماهير شوروي بوده است
ارمنستان اصالت خاصي دارد سنگها خانه ها و حتي انسانها با تو صحبت مي كنند . با اينكه كشوريست فقير ولي مردمش آرام خونسرد و با محبت هستنند و غرور خاصي هم دارنند قوانين را رعايت مي كنند مرتب لباس مي پوشند و در كل به تو مي گويند با صاحب فرهنگ هستيم
واقعا امكانات كم دارنند و بسيار عقب افتاده از نظر سرمايه و تكنولوژي
در طول مسير اگر از خستگي راه خوابت نبرد مناظر زيبايي را خواهي ديد كارخانه جات قديمي كه ديگر كار نمي كنند سبك ساختمان سازي سبك كارخانه سازي كه آنها را متمايز ميسازد
همه چيز با تو صحبت مي كند و مدام تورا به حس و هواي شوروي سابق مي اندازد
لازم به تذكر است در بين جاده وضع دستشويي بسيار بد است اولا در ندارنند و دوم اينكه بسيار كثيف هستنند كه شما را از قصدتان منصرف ميسازد با اين حال دستمال كاغذي هميشه همراهتان باشد
صحنه بعدي كه جلب توجه مي كند نحوه آويزان كردن لباس روي طناب است كه دو تا عكس آن را بالا گذاشته ام كه خودتان قضاوت كنيد

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

سفر به ارمنستان - قسمت چهارم





من با خودم يك چمدان بزرگ پر از لباس و كفش برده بودم در حاليكه اصلا لازم نبود بالاخره سوار ماشين لادا شديم و برايمان موسيقي ارمني و روسي هم گذاشت جنوب ارمنستان احاطه شده از مناطق كوهستاني و سنگي و كمتر جاي را پيدا مي كني كه بشود خانه ساخت . جاده اي كه از مرز ايران و ارمنستان تا ايروان مي رود جاده باريكي است بدون علائم و حفاظا اين جاده دوطرفه است و اكثرا و بيشتر ماشينهاي سنگين تردد مي كنند بسيار بايد مواظب باشي البته تردد در اين جاده كم است و بسيار خلوت و همين خطر آن را افزايش مي دهد. حتما اگر با ماشين خود در ايام عيد و سرد به ارمنستان مي رويد زنجير چرخ فراموش نشود و لباس گرم عكس فوق منطقه قاجاران است در 7 فروردين ماه چنان يخبندان بود كه بسياري از ماشينهاي سنگين ايستاده بودنند و جرات حركت نداشتنند و در مسير حداقل سه تريلي را مشاهده كرديم كه چپ كرده است خلاصه كلام بسيار مواظب باشيد كمي كه از مرز ايران فاصله بگيريد وارد منطقه قاجاران ميشويد كه كوهستاني و سرد است اولين روستايي كه رسيديم متعجب شديم كه دختران چقدر لباسهاي شيك مي پوشنند اكثرا چكمه چرمي كه تا زانو مي آيد و شورتك لي مي پوشنند به اين روستا كه رسيديم در يه بغالي ايستاديم كه كمي خوراكي بگيريم جالب بود توي بغالي پر بود از مشروبات الكي و نكته بعد نصب اتيكت قيمت بود كه دوستان من كه در ايران مشروبات الكي ممنوع است و قيمتها بسيار بالا متعجب شده بونند مثلا آبجو به پول ايرا 900 تومان ويسكي 43 درصد 9000 تومان مشروب سه ساله 8500 تومان دوستان من چندتا آبجو گرفتنند و سوار ماشين شديم و به حركتمان ادامه داديم. هر كاري كه كرديم راننده آبجو نخورد و فقط مي كفت پليس

۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه



كاش لايق آن بودم ، كه در وصف حضرت خيام چيزي بگويم ، يا بنويسم . ولي آنان

كه به درستي شخصيت اين اديب برجسته و ممتاز را لمس كرده اند وحقيقت خيام

و آن ديوار باريكتر از موي بين واقعيت و خيال را ، در اشعار اين آزاد مرد ادبيات

ايران تمييز داده اند . خود بهتر ميدانند كه خاموشي ، در برابر شخصيت آن بزرگوار

تنها سلاح ممكن ميباشد. خيام اگر چه كم سروده است ولي به جرات ميتوان گفت

آنچه كه سروده است ، در نوع خود بي نظير است.

************************************************************

زان کوزه می که نيست دروی ضرری


پر کن قدحی بخور به من ده دگری


زان پيش تر ای پسر که در رهگذری


خاک من و تو کوزه کند کوزه گری

تنگی می لعل خواهم و دیوانی


سد رمقی خواهد و نصف نانی


وانگه من و تو نشسته در ویرانی


خوش تر بود آن ز ملکت سلطانی