۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

اشعار برگزيده خيام

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی باده گلرنگ نمی باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست


بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است


می نوش که عمر جاودانی این است

خود حاصل از ایام جوانی این است

هنگام گل و باده و یاران سر مست

خوش باش دمی که زندگانی این است

بر شاخ امید اگر بری یافتمی

هم رشته خویش را سری یافتمی

تا چند ز تنگنای زندان وجود

ای کاش سوی عدم دری یافتمی




تصویر

از جمله رفتگان این راه دراز


باز آمده ای کو که به ما گوید راز

هان بر سر این دو راهه آز و نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز



ای دل! غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور


در دایره ای که آمدن ،رفتن ماست

آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این عالم راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست


این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم ایام مرا یاد نگشت

روزی که نیامدست و روزی که گذشت

هیچ نظری موجود نیست: