۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

با عرض پوزش از ايران دوستان
متاسفانه كساني هستنند كه ذره اي وجدان اخلاقي و ملي ندارنندو با عناويني مانند دكتر و استاد دانشگاه به گمراهي جوانان عاشق ميهن همت گمارده اند و با چاپ كتابهاو مقاله هاي به اصلاح علمي كه با حمايت نيز برخوردار هستنند به جنگ با فرهنگ ايران آمده و نمايندگي و سرسپرده گي خود را به اعراب اثبات مي نمايند و منافعي سرشار برايشان به ارمغان مي آورد
كتاب سه هزار سال دروغ در تاريخ ايران كه خلاصه آن لگد مالي فرهنگ ايراني و زرتشت مي باشد و بدنبال مطرح كردن مطالبي صددرصد دروغ مانند
زرتشت وجود خارجي نداشته است
تاريخ ايران سرار دروغ و افسانه است
كوروش و انوشيروان ستمگر بوده اند
بدنبال مطرح كردن خود و خوش خدمتي هستنند
امثال اين اشخاص در دنياي مجازي بسيار زياد مي باشد
مطلب زير برگرفته از وبلاگي است كه نويسنده آن دكتر اقبال مي باشد
در مطلب زير دست درازي نگرديده است
تا خواننده گان عين گفته و نوشته هاي ايشان را بخوانند و بدانند كه هر چه دروغ بزرگتر باشد باور آن آسان تر است
و خود قضاوت كنيد
و خود به دروغ هاي بزرگ اين مرد وطن فروش بيشتر آشنا خواهيد شد
************************************************

بشادی روان دوستم احمد تفضلی،
که جان خود را بر سراین کتاب، فدا
ساخت و بچاپ آن موفق نشد؛و به
انتقام از زرتشتیان که خون این مرد
بی پناه را به خاطر تصحیح و تحقیق
این کتاب،بر زمین ریختند!))-آشموغ.
×××××××××××××××××××
سه هزار سال دروغ در تاريخ ايران -
عنوان اثري ارزشمند و در نوع خود
بي نظير، ازشـادروان دكتر منوچهر
اقبال (درگذشت1356خورشيدي)،
ریــاست سابق دانشگاه تهران، و
نودمین وزیر فرهنگ ایران؛که دراین
اثـر نفیس، پرده از روي دروغ هـاي
بزرگ ودروغ پردازي گسترد‌ۀ برخي
مورّخان ، در رابــطـــه با تاريخ ايران
باستان وشخصيتهاي آن بر ميدارد.
دکتر اقبال هدف خود از نگارش این
اثر بی نظیر را " آگاه ساختن نسل
جوان از شایعه ها و گفته های
بزرگ جلوه داده شده، ولی مثل
طبل، توخالی!" بیان کرده و میگوید
که این اثر را از سر دلسوزی برای
جوانان ساده لوح و زودباور ایران،
که آلت دست افراد شارلاتان
شده و میشوند، نوشته است؛
نه برای انتقام از"ابراهیم پورداوود"
(شرح بیشتر در پروفایل مدیر وبلاگ)

در این اثر،دکتر منوچهر اقبال با ارائه
اسناد تاریخی، اثبات می کند که:

نداشته و پیامبری خیـــالی وساختۀ
اذهان خرافی مردم است. وشاهان
ایران باستان،علمــای دربــار خـود را
واداشته بودند تادر قــبال شریـعــت
درخشان حضرت ابراهیم(ع)وحضرت
موسی(ع) و نیز حضرت عیسی(ع)،
زرتشت،این شخصیت افسانه ای را
بعنوان پیامبر ایرانی، در کتابها و آثار
تاریخی خودشان ثبت کنند،تا مبـادا
امپراطوری ایران کهن،در قبال ادیان
ابراهیمی رو به گسترش - بــویژه :
دو دین یهود و مسیحیت- شوکت و
عظمتش را از دست بدهد وگرایش
مردم به این ادیان، سبب تــضـعیف
حکومت شـود؛ چنانکه بالاخره دیـن
اسلام، با ایشان چنین کرد.
ازجمله دلایل روشن که دکتراقبال
برای اثبات آنکه زرتشت هیچ وجود
نداشته، آورده،این است که گوید
چـگـونه ممکــن است شخصیتی
- به این بزرگی که زرتشتیان او را
پیامبر بزرگ سرزمین ایران معرفی
کـرده انـد - نه تاریخ تولدش و نه
تاریخ مرگش و نه مکان تبلیغ و
اقامتش، و نه گذشتگان و یا
بازماندگان او از نسلش، هیچیک
مشخص و آشکار نباشد؟ اختلاف
در تاریخ زندگانی زرتشت خیالی ،
از چند صد سال پیش از میلاد
تا چند و چندین هزار سال پیش
از آن است!! نیز اختلاف در ذکر
مکان و محل زندگانی او از دورترین
نقاط خاوری (شرقی) ایران تا
دورترین نقاط باختری(غربی) این
سرزمین، به اندازه ای است
که هـیچ راهی برای تشخیص آن
نیز نداریم!! گذشته از ایـنها، او
چه پیامبری بوده که در تاریخ، هیچ
اثر و نشان و یادی از خاندان پدری
و یا مادری او، بلکه از نسل و
بازماندگان او بر جا نمانده است؟!!
ما در کتب تاریخی ایران و اروپا
و عرب، تا کنون ندیده ایم که:
شخصی معروف باشد
و بیش از چند سال در تاریخ
ولادت و درگذشت او؛
بیـش از چند فرسنگ، در مورد
محل و مکان زندگی و تبلیغاتش؛
و بیش از یک یا دو واسطه در بیان
خاندان و نسب و پدران و نسل و
بازماندگان او ، ما با ابهامی مواجه
شده باشیم !! پس بیش از حد
بودن این اختلافات درمورد زرتشت،
ازمحکم ترین دلایل بر ساختگی و
خیالی بودن اوست!

چندان سابقۀ مهمّی برخوردار
نبوده وتمدنهای بزرگ وپراهمّیتی،
مثل مصر و روم وچین، قرنها قبل
از ایران درخشش وگسترش
چشمگیری داشته اند و آثار آنها
امروزه خود بهترین گواه است؛
مثلاً اهرام مصر، عمری حدود
دو برابـر تخت جمشید دارند
وازنظرعظمت وپیچیدگی فنون
مهندسی و معماری ، بسیار
مهم تر و عظیم تر و علمی تر
از تخت جمشید و یا بناهای
دیگر ایران باستان هستند؛
یا مثلاً دیوار بزرگ چین،
تقریباً هم دوره ی همان بنای
تخت جمشید است؛ ولی عظمت
آن (2000 کیلومتر!) به هیچ وجه،
نه تنها با بنای محدود تخت
جمشید، بلکه با تمامی آثار ایران
باستان - که خیلی کوچکتر و
محدودترند - قابل مقایسه
نبوده و بلکه هیچکدام از بناهای
ایران باستان، در کنار اهرام مصر
یا دیوار بزرگ چین، قابل تصور
هم نیستند!
گذشته از اینها، مصریان در حدود

یعنی بیش از 6000 سال قبل -
کاغذ پاپیروس را اختراع کردند
و آنها را گاه بصورت کتاب
به هم دوخته یا چسبانده بودند؛
که باستان شناسان آثاری از آنها
را یافته اند...(وشرح آن را در
همین کتاب خواهید خواند...).
پس از بیان این مسائل و نیز
مسائل فراوان دیگر، دکتر اقبال
نتیجه می گیرد که: " تمدن نوظهور
ایران باستان، در مقابل تمدن کهن
و دیرینه ی مصر، به سان پشه ای
در قبال یک فیل است!! ولی اهل
مصر، هرگز مانند ما ایرانیان، به
گنده گویی و غرور و دروغ پردازی
نپرداخته اند!! و خدای را سپاس
که زیباترین مردم جهان را در مصر
قرار داد، وگرنه ما ایرانی ها بیش
از اینها به پز و قیافه ی خودمان
می بالیدیم و زنان ما بیش از اینها
به آرایش و جلوه گری پرداخته
و خود را فرشتگان روی زمین
می پنداشتند!!..."

علم و دانش - به مفهوم واقعی
آن - بوده و اگرهم دانشمندانی
داشتــه، بسیار گمنام و ریزه خوار
سفرۀ یونان و روم و مصر بوده اند؛
یا اینکه اصلاً دانشمند نبوده اند،
بلکه موبدها و روحانیان زرتشتیان،
نزد ایرانیان دانشمند محسوب
شده و درمورد آنها بزرگ نمایی
کرده اند! دکتر اقبال ثابت میکند
که: زمانی که تمدن یونان در اوج
درخشش های علمی خود بوده،
کوروش و دیگر شاهان هخامنشی،
نتوانستند یک دانشمند از ایران به
دنیا عرضه کنند! و تنها ذهن مردم
ایران را به شخصیت خرافی خود
- پادشاهی نیمه خدایی!! -
مشغول کرده، و خرافات
و موهومات را به اسم دانش(!!)
به نگارش درآورده و بین مردم
بی سواد ایران شایع میکردند!
دکتراقبال سپس ثابت کرده که
عمدۀ دانشمندان نامدارایران،از
دورۀ ورود اسلام به این سرزمین
و ریشه کن شدن آیین خرافی و
افسانه ای زرتشت، پا به عرصه
گذاشته و ایران را در میدان علم
و دانش، سربلند ساخته اند.

ثابت می کند که منظور زرتشتیان
از عبارت و شعار فریبندۀ (( گفتار
نیک - کردار نیک - پندار نیک!!)) ،
فقط عمل کردن و اعتقاد داشتن
به آیین زرتشتی بوده؛ او برای
اثبات این گفتۀ خود، به مواضع
متعددی از "اوستا" استناد
کرده، که مردم عامی آنها
را نخوانده اند، یا در آنها
دقت ننموده اند!

کتاب گرانقدر، ثابت کرده که:
کوروش هخامنشی (یا:
کورش کبیر) یکی از ستمگرترین
پادشاهان تاریخ بوده و ابوالکلام
آزاد (نویسندۀ هندی - درگذشت

عادل و درستکار جلوه دهد، به
سفسطه و مغالطه روی آورده و
کوروش را ذوالقرنین ذکر شده در
قرآن معرفی کرده است! آنگــاه،
دکتراقبال تمامی گفته های
ابوالکلام آزاد، در این رابطه، را
رد کرده وثابت میکند که:
ذوالقرنین همان اسکندر مقدونی
است که به ایران حمله کرده
است. و نیـز ثابت میکند که:
اسکندر انسانی درستکاربوده،
ولی چون به ایران حمله کرده،
زرتشتی ها از او چنین شخصیت
منفی و نادرستی را برای ما
ساخته اند!
او ثابـت می کند که اسکندر به
گسترش و توسعۀ علم و دانش
در ایران و هـمۀ جهانی که تحت
سلطنت درخشـان وی بوده،
پرداخته و هدف پاک و مقدس
وی، زدودن خرافه پرستی از
همه ی دنیا بوده؛ و اگر ایران
پیش از اسلام، دانشمندی
داشته، این از الطاف وخدمات
فرهنگی اسکندر کبیر بوده است.
اقبال،ستم شاهان هخامنشی
را سبب حمله ی تدافعی اسکندر
به ایران دانسته است؛ و از آن به
عنوان درسی تاریخی برای زیاده-
طلبان یاد میکند و جالب اینکه
ثابت میکند: کتابسوزی ایران، تنها
یک شایعه و دروغ بزرگ تاریخی
بوده، و اصلاً ایران این اندازه کتاب
نداشته است! و آن کتابهای
اندک را هم خود موبدها و
زرتشتیان آتش زده اند تا
مطالب خرافی و سبک آنها،
مایۀ آبــرو ریـزی ایرانی ها
نزد یونانیان - در حملۀ اسکندر-
و نزد مسلمانان - در حملۀ اعراب
به ایران - نباشد؛ وآنگاه زرتشتیها
ادعا کرده اند که: ما اهل دانش
بوده ایم و اسکندر و بعد از او
عرب ها،کتابهای ما را سوزانده، یا
دزدیده و یا با خود برده اند!!

ثابت کرده که بیشتر قهرمانان و
شاهان ایران باستان،جز موجودات
افسانه ای و غیرواقعی و دروغینی
که تنها در ((کتاب سراندرپا دروغ
شاهنامه!)) و مانند آن، از آنها یاد
شده، چیز دیگری نبوده اند؛ که از
جملۀ آنها می توان به این افراد
خیالی اشاره کرد:
کیومرث! جمشید! فریدون!
گشتاسپ! لُهراسپ!
کیکاووس! رستم! سهراب!
و شخصیت خیالی و منفی بافتۀ
افراسیاب تورانی!! وگنده بافیهایی
از این گونه، که مادرها گـاه برای
خواباندن بچه، داستان های سراپا
دروغ آنهـا را تعریف میکنند و کـودک
را از هـمـان کودکی به "فرهنگ
دروغ و دروغ بافی ایرانی!! "
خو می دهند! این است که
گاه، ما ایرانی ها را دروغگو ترین
مردم دنیا می دانند!

ثابت می کند که انوشیروان
(پادشاه ساسانی معروف) نیز مثل
کوروش هخامنشی، از ستـمگران
تاریخ بوده، و زرتشـتی ها به او لقب
"عادل"(!!) دادند، چون حامی
منافع ایشان بوده است!
اقبال در این کتاب همچنین
می گوید: سبب آنکه اغلب ما
ایرانیها تاب و تحمل شنیدن صدای
غیر خودمان را نداریم و جامعه ی
ایران همـیشه در معرض درگیریها،
آشوب ها وکشمکش های درونی
خود می سوزد، این است که
ایرانی ها نسل اندر نسـل،
خودپسندی، خودخواهی و غرور
احمقانۀ ملـّی(!!) را از خسرو پرویز
ساسانی به یاد داشته و بـه کار
می بندند؛ همان کسی که
نامه ی پر از اندرز و آگاهی
پیامبراسلام را، با همان خشم و
"یکدندگی و لجبازی ذاتی ایرانی"،
از هم درید و با بی ادبی از آن
انسان بزرگوار و مهـربان (:پیامبر
اسلام) یاد کرد و مشـتی خاک
در پاسخ وی فرستاد!
آیا این ((فرهنگ ایرانی)) است؟!
سپس نتیجه می گیرد که:
بی سبب نیست که ما امروز
(سال1355ش) نیز شاهد
هستیم که در پاسخ به
مهربانی های پدران، مادران،
معلمان و استادان دلسوز این
جامعه، نسل نوجوان ما نه تنها
سپاسگزار نیست، بلکه انگشت
و دست والـدیـن و آموزگاران خود
را با تمام نیرو گاز می گـیرد!!

تأسف کرده از اینکه رسم خرافی
احمقانه و زشت و مخاطره آمیز
((چهارشنبه سوری)) هنوز در
جامعه ی ایران امروز رواج دارد
و سالانه چقدر تلفات و حوادث
سوختگی و آتش سوزی، و چه
اندازه خسارت و صدمات به
اموال عمومی وخصوصی مردم،
و چقدر اذیّت و آزار وایجاد ترس
و دلهره در محیط استراحت
مردم و بیماران داخـل منازل
و... از همین"رسم جاهلانه"
ناشی شده و وارد می آید!
این هم یک میراث و مرده ریگ
شوم دیگر ازآیین خرافی و
وحشیانۀ زرتشت!

در این کتاب همچنین ثابت میکند
که زبان پارسی (فارسی) یکی از
بی نظم ترین زبانهای دنیا است.
او دراین رابطه، خوانـنـدگـان را به
کتابی از میر(امیر) علیشیر نوائی
- نویسنده و شاعـری که بـه
فارسی وترکی می نوشته و
می سروده؛درگـذشتۀ: 906 ق-
راهنمایی می کند، کــه نام آن
هـست:((مُحاکـَمة ُاللـُّغتـَین))
(به معنی داوری وقضاوت بین
دو زبان پارسی وترکی) که
میر علیشیر نوایی در این اثر،
برهان های دندان شکنی ارائه
می دهد و ثابت می کند که
زبان ترکی از زبان پارسی
بسـیار برتر است...
این در مقایـسه با زبان ضعیفی
چون ترکی بود؛ پس چه رسـد
به قدرتمند ترین و منظم ترین
زبان جهـان، کـه زبان عربی بـاشد
- با آن دستور زبان و گرامر دقـیق
و وسیعی که دارد و این خود به
شـیوایی (فصاحت) و رسایی
(بلاغت) و نیز به دلنشینی
(ملاحت) زبان عربی کمک کرده
که زبان پارسی ازآن محروم بوده
است.نیز دکتر اقبال ثابت میکنـد
که اگر زبان عربی به سرزمین
ایران وارد نمی شد، امروز ما با
نسل نوجوان ایران مشکل
داشتیم، چون زبان فارسی
کهن آنقدر خشن و درشت و
نامطبوع است که شباهت به
زبان های ناهمواری چون
سانسکریت، هندی، چیـنی،
ژاپنی و کره ای داشت.
امـا زبان و ادبیات عرب، در
کشورهای عربی، روز به روز
دلنشین تر و جذاب تر از پیش،
جلوه گر می شود! و به همین
سبب بـوده که مردم ایران پس
از ورود دین اسلام، نه تنها
آیین خرافی و موهوم زرتشتی
را وانهادنـد؛ بلکه به میل خود،
لغات و واژه های عـربی را در
گفتگوهای روزانه ی خود بـکار
برده و آن قدر از کلمات عربی
استفاده کردنـد که امروزه
حدود 60% از لغات زبان فارسی
ما عربی هستند و هر چه
فرهنگسرای زبان فارسی
تلاش می کـند که واژه های
معادل و همگنی برای این 60%
لغات عربی دخیل در فارسی،
پیدا و عرضه کند، جامعه ی ما
خود بخود این واژه های گوشخراش
و غـیـر معقول و نامأنوس و
چندش آور فرهنگستان را
پس می زند و آنها را -جز اندکی
از آن همه - نمی پذیرد!
او این مسئله را به سبب این
می داند که یکی از ضعف های
زبان پارسی، نداشتن صیغه و
ساختار و نظام اشتقاقی بس-
وسیعی است که درعربی وجود
دارد (مثلاً عرب برای اصطلاح
خارجی شارژ،بدون هیچ مشکلی،
ازمصدر باب تفعیل، یعنی از واژه ی
جدید "تشبیع" استفاده کرد و
سریع در تمام کشورهای عربی
شایع و رایج شد؛ ولی ما پس از
سالها که خواستـیـم مصدری
مثل " پر کردن!" را جای شارژ
به کار ببریم، نسل کودک و نوجوان
ما هم نپذیرفتند! و باز می شنویم
که می گویند: شارژ...).
نیز دکتر اقبال می افزاید:
فرهنگسرای زبان فارسی
مذبوحانه تلاش می کند کـه با
یـک یا دو پسوند و پیشوند،
معادلی برای کلمات خارجی بیابد؛
اما چون پسوندها و پیشوندها
جزوی از اسکلت اصلی زبان
نیستند، مانند عمل جراحی قلب
پیوندی و ... پس می زنـند
و در ذهن مردم جوش نمیخورند!
و بالاخره دکتراقبال ثابت می کند
که ایران اگـر در عرصه ی ادبیات
پیشرفتی کـرده، تنها پس از ورود
اسلام و ادبیات عرب به این
سرزمین بوده است. امروز
ما ایرانیان چه کسی را
"استاد سخن" می دانیم؟!
سعدی شیرازی را که در بوستان
و گلستان و در دیگر آثارش تا
توانسته از لغات و عبارات
و اصطلاحات شیرین و فصیح
و بلـیغ عربی استفاده نموده
است. نیز گوید: اگر ما راست
می گفتیم، می توانستیم
کلیله و دمنۀ اصلی را - که هیچ
ایرانی آن را نمی فهمد! - به
جای کلیله ودمنۀ آمیخته با عبارات
عربی به خوانندگان ایرانی عرضه
کنیم. و خوب شد چنین نکردیم،
و گرنه کلیله و دمنه هم به همراه
زبان های مرده و درهم ریخته و
"کپک زده ی" پهلوی و اوستایی،
راهـی زباله دان تاریخ شده بود!!
همان گونه که خط و الفبای زیبای
عربی جانشین آن خط والفباهای
کج و معوج و درهم ریخته شد!

اثبات کرده کـه: آیـین اسلام، دین
و آیین مورد علاقه ی مردم ایران
بوده و به میل خود آن را انتخاب
کرده اند؛ و گرنه به مرور زمان و
گذشت چند نسل - بلکه با گذشت
یک نسل - دوباره مردم ایران به دین
و آییـن زرتشتی خود، باز میـگشتند؛
چنانکه دین و آیین خرافی زرتشت
که نوعی تحمیل ایده و عقیده ی
پادشاهان قدیـم ایران بود، چندین
بار کمرنگ و بالاخره نابـود و از
صفحه ی تاریخ ایران پاک شد...
دکتر اقبال، از باب نمونه، توجه
خوانندگان را به آمار روز افزون
شرکت مردم ایران و به ویژه
نسل خردسال و نوجوان و جوان
این سرزمین ، بـه شـرکـت در
مراسم عزاداری امام حسین و
امیر مؤمنان علی، جلب می کند.
او می گوید که حتی اگر به مرقـد
امامزاده هایی کوچک تر از حضرت
عبدالعظیم -بی طرفانه-نگاه اندازیم
برای ما مثل روز روشن است که
آمار زائران این امامزاده ها - از میان
نوجوانان و جوانان وحتی خردسالان
ایرانی-چندین برابر آن دسته افرادی
است که خود را زحمت می دهند
تا به تماشای ستون های سنگی
و مرده و بـی روح تخت جمشید
بروند!! چه رسد به زیارتگاه های
پرشکـوهی مانند نجف، کربلا،
کاظمین و سامرا و مشهد،
که کثرت زوّار ایرانی آنها، در این
زمان (1355خورشیدی) واقعاً
هوش را از سر هر بیننده و
شنونده بی طرفی می ربـاید!
ودیگر چه رسد به کعبه ی مقدسه
و مکه و مدینه و اماکـن زیارتی
این دو شهر، که سیل جمعیت از
سراسر گیتی به سوی آن سرازیر
می گردد! آیا میتوان ایـن عظمت و
شهرت جهانی را نادیده انگاشت
و به ستونهای سنگی مرده و
پوسیده ی تخت جمشید
و امثال آن دل خوش نمود، که
تنها عده ای از باستان شناسان
و توریست ها و افراد بی کار (!)
برای تفریح به تماشای آنها
می رونــد؟!!
نکته ی بسیار جالبی که دکتر
منوچهراقبال در انتهای این بخش
از کتاب، به آن اشـاره می کند
این است که زرتشتی ها نیز
مانند بهـایی ها، جمعیت انـدک
و محدود خود را گاه چند و یا
چندین برابر، وگاهـی چند صد
یا چند هزار برابر آنچه هست،
وانمود و شایع می کنند؛ تا
توجه مسئولان ایران و جوانان خام
را به خودشان جلب کنـند؛ ولی
جمعیت واقعی زرتشتیـهای ایران
و هند و پاکستان، مانند بهایی ها،
بیش از چند هزار نفر نیست!
و هردو در حال انـقـراض هستند!
دکتراقبال جریان نامه ی اواخر
سال1354ش به شاه را بازگو
می نماید، که درآن نـامه سری
او از شاه ایران خواهـش میکـند
که: مبادا با رسمی کردن تاریـخ
ایرانی کهـن، دوباره یک بهانه ای
به دست این اقـلـّیت شورشگر
سرکش (زرتشتیـها) بدهد که
سبب بهم ریختن اوضاع ایران
کنونی نیز بشوند... سپس
تقاضای اعدام برخی از سران
جنبش زرتشتی نوین را از او
نموده؛ که شاه نیز در پاسخ به
دکتر اقبال، از عوامل این جریان
اظهار نفرت و بیزاری کرده و تأکید
نموده که دین رسمی ایران تنها
اسلام است و بس؛ و وعده داده
که اگر گناهکاری آن افراد ثابـت
شـود، بیدرنگ اعدام خواهند شد.
اما شـادروان احمد تفضلی، بازگـو
می کـند کـه گر چه شاه در سال

"سه هزارسال دروغ" دکترمنوچهر
اقبال - که چاپ آن را بـه مصلحت
ایران نـدیـد - از رسمی کردن تاریخ
شاهنشاهی (در اسفند 1354)
پشیمان شد و در نامه ای خطاب
به دکتر اقبال اذعان کرد که اکثر
مطالب کتاب او را صحیح می داند
و وعده داد که تاریخ شاهنشاهی
ایران باستان را از رسمیت ساقط
کند، اما از عواقب این تصمیم
هراس داشت؛ تا اینکه پس از
فوت دکتر اقبال (در1356)،
در تابستان 1357ش با اصرار
و خواهش محرمانۀ حمیدرضا
پهلوی ، شاه در شهریور1357
تقویم مذکور را رسماً ساقط
اعلام نمود؛که دیگر دیر شده بود...

اقبال،پیرامون ((اوستا و زمان جعل
و نگارش آن از سـوی پادشاهان
ایران باستان، به عنوان
کتاب آسمانی هـمان پیامبر
افسانه ای(زرتشت) -))،
یکی از حسّاس ترین و
جنجال برانگیزترین بخشهای
کتاب است.
او ثابت میکند که اوستا پس ازجعل
چند بار دستکاری و کم و زیاد هم
شده، تا در هر دوره ای، مـوبـَدان
بتوانند مردم را طبق نوشته های
مـوجود در آن، و در راستای
خواست شاهان، بفریبـند!
وی " یَشت ها " (نیایش های)
اوستا را تماماً حاکی از همان
افسانه های خرافی و خیالی
ایران باستان می دانـد.
او سؤال می کند که اگر واقعاً
زرتشت و اوستایی وجود
داشت، چرا مورّخان پـُـراطلاع
دنیای غرب، تنها پس از

و کتاب آسمانیش شروع به
تحقیق کرده اند؟!
او اشکالات بی شماری بر
مطالب خرافی و غیر معقول
وغیر انسانی "اوستا" وارد کرده
است؛ از باب نمونه: ثـَـنـَویّت
(دوتا دانستن مبدأ آفرینش جهان)
در سراسر اوستا و کتابهای دینی
دیگر آنها، مثل "دینکرت"(= دینکرد
= کـردارهای دینی!!) به چشم
می خورد -که آدرس همگی را من
(آشموغ)و احمد تفضلی درپاورقیها
آورده ایم.....؛
از جمله، درمورد آفرینش بدی هـا
توسط اهریمن!!
(اوستا، ج1-ص138-ش8؛
و ص176- ش15؛
و ج2- ص659 تا 664).
و در بسیاری از جاهای اوستا،
شاهد شرک و بلکه
"چندگانه پرستی" زرتشتی ها
هستیم!
تبلیغ مادّۀ مخدّر "هَوم" بـرای
ایجاد توهّم در مغز و اعصاب
زرتشتیها!!(ج1- ص140تا

اسامی شاهان افسانه ای و نیز
قهرمانان خیالی ایران باستان
در اوستا؛
جسد مرده باید غذای پرندگان
وحشی شـود و مجازات

برای هر کس که مرده ای را
زیر خاک دفن کند!!(اوستا،
ج2-ص684-شماره36تا39)؛
زن به عنوان کالا مبادله میشود!!
(اوستا،ج2ص698-ش44)؛
سزای زنی که بچۀ مرده زاید!
(ج2ص713-ش45 -تا:716-ش6)؛
موبدها پول به دکتر نمی دهند و
فقط دعا می خوانند!!
(اوستا،ج2-ص736-ش41)؛
شستشو با ادرار!!
(ج2- ص747- ش12و13؛
و: ص868 -ش21 و22)؛
قتل کسی که مرداری را در آتش
بسوزاند، برای احترام آتش!!
(ج2ص762-ش73 تا 76)؛
کـُشـتـن ده هـزار مورچه ی
بی گناه، دستور دینی اوستا!!
(ج2-ص818)؛
و نیز دیگر قربانیهای بی حساب
و بی رحمانه که حتی در دین
یهود نیز سابقه نداشته اند!
و مطالب جالب فراوان دیگری که
خواهـیـد خواند...
دکتر اقبال هم چنین ثابت کرده که
زرتشتیان واقعاً "آتش پرست"
هستند و دروغ می گویند که
ادعا می کنند ما آتش را فقط
مقدس میدانیم و نمی پرستیم!!
بلکه ثابت می کند که آنها علاوه
برآتش،ستارگان را نیزمورد پرستش
قرارمیدهند (با استناد به اوستا).

از کتاب خود، به بررسی
کتاب "دینکرت"(یا:دینکرد؛
به معنی کـردار دینی) نیز
پرداخته و ثابت کرده که
دینکرد نیز همانند خود
"اوستا" چندین بار بازنویسی
شده و در هر زمان، جهت فریب
دادن مردم آن دوره ، چیزی درآن
اضافه کرده، یا ازآن حذف نموده،
و نسخۀ قبلی را سوزانده و از بین
برده اند.که ازجمله چیزهایی
که درآن افزوده شده، مطالبی
ریاضی و طبیعی و حِکمی و
منطقی از کتابهای یونانیان است،
که اصلاً در تاریخ علم ایران،
سابـقه ای نداشته اند و بسیار
شبیه به گفته های یونانیان
هستند.
و این گواهی دیگر است بر
بزرگواری اسکندر مقدونی در حق
مردم نا آگاه ایران آن زمان،
که موبدهای بی سواد ایشان را
با دانش های ریاضی و طبیعی
- تا اندازه ای - آشنا ساخت
و موجب شد تا اندکی از دریای
خروشان علوم یونان بچشند!

دینکرت(دینکرد) مطالبش مایه ی
ننگ آیین زرتشتی است! از جمله:
تجسّم خدا و اندام داشتن او!!
(دینکرد،ج3-دفتر 1،ترجمه
فریدون فضیلت،ص102)؛
خُویدُودَه (ازدواج درون هر خانواده:
پسر با مادر! برادر با خواهر! پدر با
دختر! و دیگر محارم...) که اکنون
به جز کسانی مثل من (آشموغ)
و دیگر موبَدها، کسی از
زرتشتیهای عامّی نمیداند که این
حکم زشت در این کتاب
صریحاً آمده است!! - دینکرد،
همان جلد، ص143تا152-
و در جلد5، تـرجمـه تفضلی،
ص60تا62، مخالفان این
حکم شدیداً نکوهش هم
شده اند!)؛
توهین به پیامبران
و ((اهریمنی)) لقب دادن به
حضرات ابراهیم بزرگوار(ع)
و موسی(ع) و عیسی(ع)
و... که خشـم هر خواننده
را بر می انگـیزد!(همان،ص:
قب- ش227؛
و: ج5/ص36-ش3)
توجه:ترتیب متن کتاب، با ترتیب
چکیدۀ آن که در این 13بخش آمد
فرق می کند - آشموغ.
1) زرتشت(یا زردشت)وجود خارجی 2) تمدن ایران پیش از اسلام از 4000 سال قبل از میلاد - 3) ایران پیش ازاسلام، عاری از 4) دکتر منوچهر اقبال در این اثر 5) شادروان دکتراقبال در این 1958م)برای اینکه او را پادشاهی 6) دکتر منوچهراقبال دراین کتاب، 7) شادروان دکتر اقبال با مدارکی 8)دکتر اقبال در این کتاب اظهار 9) شادروان دکتر منوچهر اقبال، 10) دکتر اقبال در این اثر گرانبها 1355 ش پس از خواندن کتاب 11) بررسیهای بی سابقه ی دکتر 1590میلادی در مورد او 148 اوستا)؛ 500تا1000ضربه شلاق 12) دکتر اقبال دراین بخش 13) دکتر اقبال در این اثر، میگوید

هیچ نظری موجود نیست: