۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

تفاوت شاهزاده شيرين و ليلي عرب-- قسمت دوم


اما شخص دوم داستان "شیرین" از مقوله دیگری است : بجای پول و پله و خدم وحشم طبع بلندی دارد و دل زیبا پسند و بازوی هنرمندی.مرد در نخستین ملاقات مفصلی که با "شیرین" می کند دلبسته جذابیت و شکوه زن می شود، و دیدارهای بعدی بر این دلبستگیها می افزاید تا تبدیل به عشقی گردد یکسویه و حرارت بخش و خانمانسوز.نحوه تربیت و غرور هنرمندانه مانع از آنست که اظهاری کند و اصراری؛ چه، می داند زن مورد علاقه او دل در گرو عشق دیگری دارد. مرد در اوج جوانمردی تن به رنج مهربانی یکسره می سپارد- با همه دردسرهایش-و به عشق افلاطونی متوسل می شود ، یعنی دوست داشتن و عشق را در درون خود به کانون حرارتی مبدل کردن و از گرمی اش نیرو گرفتن و به هنر پرداختن.ریاضتی که "مجنون" دعویش را کرده و " فرهاد " بجایش آورده.
مرد دلباخته به خواهش "شیرین" تیشه بر می گیرد و با نیروی عشق دل سنگین کوه را می خراشد ، و در ملاقاتهای متعددی که با کارفرمای نازنین دارد سخنی از دل شوریده و عشق خانه سوز خود بر زبان نمی آورد ،گرچه از سراپای وجودش لهیب دلدادگی شعله می کشد و در هر حرکتش نشانی از فداکاری عاشقانه پیداست."شیرین" پی به تعلق خاطر "فرهاد" برده است ، اما نه از حرم پروردگان نا دیده مردی است که دست وپایش را گم کند و از بیم وسوسه نفس به زاویه ریاضت پناه برد ؛ و نه از مشتری جویان رقابت انگیزی است که به قصد گرمی بازار با جان کسان سودا کند. زن با نیروی شخصیت و غرور عفت خود آشناست . بی هیچ پاسخی به عشق بر زبان نیامده "فرهاد"، او را به خدمت می گیرد و جاذبه طنازیش را چون اهرمی مدد بازوی معجزگر مرد می کند تا هنرمند بی نیاز از دینار و درم را به خلاقیت هنری وادارد. و "فرهاد" که انگیزه ای بدین قدرت به کارش کشانده است ، علاوه بر انجام سفارش کارفرما به خدمتی دیگر می پردازد که کارفرمایش دل مشتاق اوست : تبدیل صخره بیجان کوهسار به مجسمه ای از ظرافت و زیبائی به نام "شیرین".
سرانجام او هم شباهتکی به روزگار ناخوش "ابن سلام" دارد، با چندین تفاوت و از آن جمله اینکه " ابن سلام" کشته زنجموره های "لیلی" است آنهم در بستر بیماری با جان کندنی طولانی و خسته کننده ؛ اما "فرهاد" کشته عشق " شیرین" است ، آنهم با یک ضربه جانانه و بی هیچ علیلی و نکبتی . با دقتی اندک می توان سرخی مختصری از خون " ابن سلام "بر پنجه های ظریف "لیلی" مشاهده کرد و حال آنکه روح " شیرین" از جنایتی که بر فرهاد رفته است بی خبر است و بی گناه.
" ابن سلام " را مشاهده آینه دقی به نام " لیلی" می کشد، و "فرهاد" را حسد شاه کینه جوی نا جوانمردی با غرور سرکوفته و شخصیت در هم شکسته اش ، که مرد را به دربار پرشکوهش خوانده است و در مناظره با او درمانده.

هر دو زن در راه عشقشان موانعی خودنمائی می کند.این سدهای جدائی افکن گاهی دیگرانند از قبیل "مریم " رومی و "ابن سلام" تازی و گاهی مرد محبوب دلخواهشان. آری "مجنون" و "خسرو" در عین عاشقی و دلدادگی حجاب راه وصالند و مایه بخش رنج " لیلی" و "شیرین". "مجنون" با دیوانه بازیهای ناهنجار غیر طبیعی اش که عاشق عشقم و دلداده دلدادگیم ، و "خسرو" با دل هرجائی هوسباره حکومت پرستش که« به هر چمن که رسید ی گلی بچین و برو.»
چه رنجی می کشند این دو زن بی گناه تاریخ دلدادگیها از حرکات نا معقول مردان محبوبشان. و چه تفاوت فاحشی است در عکس العمل این دو زن در برابر مانع تراشی های آن دو مرد.
" لیلی" بی هیچ تلاشی جنون " مجنون" و زندگی تلخ خویش را سرنوشتی قطعی می داند و چاره کار را منحصر به مخفیانه نالیدن و اشک حسرت ریختن که فرمان سرنوشت این است و اگر راز دل با پدر درمیان نهد مایه آبروریزی قبیله خواهد بود و زن دلشکسته پابسته ، مرد نیست تا از کریچه تنگ حصار خانه قدم بیرون نهد ، چاره ای ندارد جز سوختن و ساختن و در نوحه گری با " مجنون" از خلایق بریده همنوا شدن و سرانجام در اعماق حسرت و ناکامی جان دادن و از قید جهان رستن.
ودر مقابل او "شیرین" دخترک مغرور لجبازی است که جسورانه پنجه در پنجه سرنوشت می اندازد و در نبرد با شاهنشاه قدرتمند بلهوسی چون " پرویز" همه استعدادها و امکانات خود را بکار می گیرد و با تقوایی آگاهانه و غروری برخاسته از اعتماد به نفس ، رقیبان سرسختی چون " مریم" و "شکر" را از صحنه می راند ، و از موجود هوسبازی چون "خسرو"- با دل هر جائی هرزه گردش – انسان وفادار والائی می سازد که همه وجودش وقف آسایش همسر شده است ، تا آنجا که در واپسین لحظات حیات از رها کردن آه بر لب آمده ای خودداری می کند که مبادا "شیرین" بناز خفته ، وحشت زده از خواب برجهد.

هر دو زن از ملاقات مردان محبوبشان رنجی می کشند ، اما رنجی که از یک مقوله نیست.
حالت "لیلی" را مجسم کنید در نخلستان نزدیک خانه اش که چشم " ابن سلام" را دور دیده است و قاصدی پیدا کرده و رشوه ای داده تا مرد به لطایف حیل ، "مجنون" را از دامن دشتها و گریوه کوهها بازجوید و به آبادی آرد و در نخلستان نزدیک خانه او بنشاندش، تا زن از قید شوی رهیده با وسواسی برخاسته از بیم بدگویان و بلفضولان که «گر پیشترک روم بسوزم» ، و با اعتقادی جازم که برابر نشستن دو دلداده در مذهب عشق عیب ناک است ، در فاصله ای «ز آنسوتر یار خود به ده گام» ، پشت تنه نخلی پنهان گردد و صدای معشوق را بشنود که با احساس حضور یار بعد از یک بار غش کردن و بهوش آمدن دل و دماغی پیدا کرده و هوای نغمه سرائی به سرش زده است که : « آیا تو کجا و ما کجائیم» ، و در پی آن نعره ای و جامه دریدنی و سر به بیابان نهادنی.
رفتاری چندان خلاف طبیعت و انتظار ، که رنگ تصنعی بر داستان پاشیده است و ظاهراً برای توجیه نا معقولی همین طرز رفتار است که بلفضولان و نسخه نویسان بعدی صحنه هائی بر داستان افزوده اند تا به نظر خویش نقص کار " نظامی" را برطرف کنند. وجود ابیات الحاقی مفصلی زیر عنوان « زید و زینب» و « به خواب دیدن زید لیلی و مجنون را در باغ بهشت » و وصله های ناجوری از این قبیل ، محصول دلسوزی صاحب ذوقانی است که به کمک " نظامی " آمده اند ، بی آنکه بدین واقعیت توجه کنند که رفتار خودآزارانه " لیلی و مجنون" نتیجه ناگزیر آن محیط و آن شیوه زندگی است. مرغ با قفس خوگرفته را سر پروازی نیست و گرچه در قفس بگشایند ؛ عادت به ستم کشی مولود دوام ستمگری است.

"شیرین "هم صحنه ملاقاتی دارد با مرد محبوبش ، اما با مختصر تفاوتی و رنجی از نوعی دیگر. رنج " شیرین " هم اگر از رنج " لیلی" گرانسنگ تر نباشد سبک تر نیست . زن مغرور عزت طلب نازنین را مجسم کنید دست از مسند حکومت ارمنستان کشیده و با پای خود به دیدار معشوق آمده و بر جای خود " مریم " رومی را در حرمسرای سلطنتی دیده و معترضانه در قلعه ای خود را زندانی کرده .شامگاه سردی خدمتکاران و ندیمگان ذوق کنان و مژدگانی طلبان به خلوت تنهائیش می دوند که : « اینک " خسرو "آمد بی نقیبان». زن پاکیزه دامن که از حرمت شخصیت خود آگاه است ، با شنیدن این خبر پی به منظور " خسرو" می برد . او به سائقه حس خبرگیری زنانه شنیده است که " خسرو" با دم ودستگاه شاهی به بهانه شکار در حوالی قصر او اطراق کرده است ؛ و اکنون که خبر تنها آمدنش را در این شب سرد زمستانی می شنود ، می داند که مستی شراب و حرارت عشق در جان مرد افتاده است و بی تابش کرده و به بوی وصالی بدان سویش کشانده . اگر بدو اجازه ورود دهد هرچه پیش آید به زیان اوست ، و گر به تندی براندش بخت بازآمده را رانده است ، و این در مذهب هوشمندان گناه است.
هوش زنانه اش به کار می افتد ، می فرماید تا دروازه قصر را ببندند و در حیاط قلعه بساطی بگسترانند و با تکلفی شاهانه مرد مست کام طلب را در آنجا فرود آرند ، و خود با آرایشی هوس انگیز بر بام قصر ظاهر می شود و د پاسخ اصرار مستانه " خسرو" که « ترا نادیده نتوان بازگشتن» ، با طنازی حسابگرانه ای پیغام می فرستد که :
اگر مهمان مایی ناز منمای به هر جا کت فرود آرم فرود آی
حالت " شیرین" را مجسم کنید که پس از یک مناظره طولانی چه دندانی برجگر گذاشته و چه رنجی تحمل کرده است تا مرد محبوب خویش را سرخورده و ناکام دیده از دروازه قصر براند ، و با رفتن او – در خلوت تنهائی – اشک غم فرو ریزد.
آری " لیلی" و "شیرین" هردو رنج کشیده اند اما« هر یکی سوزد به نوعی در غم جانانه ای»


هر دو زن رنج دیگری هم تحمل کرده اند .رنجی برخاسته از معایب مردانشان :
"مجنون" " لیلی" مرد نازنین پاکباخته صاف و صادقی است ، منتها با دو خصوصیت اخلاقی یکی اینکه مرد محترم بشدت عاشق رنج بردن و خواری کشیدن و ناله سر دادن است . تربیت روزگار کودکی او به شیوه ای بوده است چون اغلب جانداران با خنده میانه ای ندارد ، و از نشاط و سبکروحی بیزار است و آن را بخلاف شأن انسان می داند و با قاطعیت معتقد است با هر قهقهه ای که مرد بزند ، شک نه که شکوه از او شود فرد ؛ و کار این غم پرستی تا آنجا بالا می گیرد که عشق را هم به طفیل غم عشق می خواهد ، و در خواری کشیدن و خود آزاری بدان مایه پیش رفته است که به طیب خاطر در نقش اسیر زندانی به تصدق گیری می برندش به قبیله " لیلی " تا با شنیدن بوی معشوق نعره زنان بند و زنجیر پاره کند و سر به بیابان گذارد . اگر " لیلی " از این خصوصیت مرد مطلوبش رنجی نبرده باشد – که خودش هم از همان محیط است و با همان خصوصیات – از نقص دیگر " مجنون " رنج ها برده است و جای چون و چرا نیست ؛ از خود کم بینی های او و عقیده اش بدین واقعیت که به هیچ روئی لایق " لیلی " نیست که
گل را نتوان به باد دادن مه زاده به دیوزاد دادن
از این خصیصه ، " لیلی " رنج برده است و تلخی رنج او را زنانی در مذاق جان دارند که بدین بلا گرفتارند.
"شیرین " هم خالی از رنجی نیست که محبوبش بلهوس است و تا حدودی هرزه طبع و فراموشکار. رنجی که " شیرین " از خبر عروسی " مریم" کشیده است اگر تحمل پذیر باشد، این خبر رنج آور که مرد محبوبش برای تحریک حسادت و درهم شکستن غرور او ، با زنی هرجائی همآغوشی کرده است قابل تحمل نیست.

زندگی " لیلی" و "شیرین" هم از وجود مردان نا مطبوع نا مطلوبی خالی نیست .مردانی که عشق یکطرفه را برای تأ مین هوسهای خویش کافی می پندارند و شریک زندگی را از مقوله اسب و استری می شمارند خریدنی یا غزالی گرفتنی.
نمونه گروه اول " ابن سلام" است با زرپاشی های مسرفانه اش ، که پولی فراوان دارد و خدم حشمی بسیار ، دختری را دیده و به عبارتی دقیق تر وصفش را شنیده و پسندیده است ، و دربند این نیست که او هم آدمیزاده ای است با حق انتخابی.
و نمونه گروه دوم " شیرویه" است ، شاهزاده هوسباره پدرکش ساسانی که با دریدن پهلوی پدر بر تختش تکیه زده است و مالک همه مستملکاتش گشته و از آن جمله زن زیبائی به نام "شیرین" ، که اورا از مقوله غنایم می شمارد و ملک طلق خویشتن می داند.

رفتار این دو زن زیبا در برابر دو عاشق – و به تعبیری روشن تر دو مدعی تحمیلی – یکسان نیست. " لیلی " دخترک مظلوم اهل تسلیم و رضائی است ، تو گوئی آهوی سر در کمندی . بی هیچ فریاد و حتی شکوه ای تسلیم سرنوشت می شود و بی آنکه گره غمی از جبین بگشاید رضا به داده می دهد و به خانه بخت می رود ، و در خلوتسرای زفاف تحاشی طغیان آمیزی دارد که با حال و هوای داستان نمی خواند. اما سالها در حرمسرای همین شوی ناخواسته شرعی و قانونیش بسر می برد و به شیوه سنتی خواهران و مادرانش به تمرین دوروئی می پردازد ، گناه معصومانه ای که نتیجه ناگزیر اختناق ها و استبدادها است.
اما " شیرین" و گوهر "شیرین " از کان جهانی دگر است . چنان غروری در اعماق وجود این زن سرسخت خفته است که سرش به دنیی و عقبی فرو نمی آید .روح آزاده اش حتی یک لحظه تحمل خواری نمی کند، و دل به فرمان عقل مصلحت اندیش نمی سپارد . زندگی در نظر زن عزیز است و مغتنم ، اما نه به هر قیمتی و با هر کیفیتی. به حکم همین طبیعت تسلیم ناپذیر است که در پاسخ پیغام " شیرویه " با سکوت خویش او را وادار به تحمل و انتظار می کند ، و خود با چنان آرایش و نشاطی در تشییع جنازه " پرویز" قدم بر می دارد که بسیاری از کج اندیشان را به گمان می افکند ، غافل از اینکه زن می خواهد با تصمیم مردانه اش درس وفائی به دلدادگان روزگاردهد.

از شرایط داستان پردازی طبیعی بودن صحنه ها و حرکات قهرمانان است و هماهنگی اجزای داستان ؛ و " نظامی " در رعایت این شرط ظریف هنرنمائی کرده است.
محیط پرورش " لیلی " را ملاحظه فرمائید و عوارض ناگزیرش را .دختری در فضای لبریز از تعصب و بد گمانی ها قدم به عرصه هستی می گذارد و به گناه این که خدایش زیبا آفریده است و جوان عاشق پیشه شوریده احوال عاشقش شده است ، از مکتب باز می گیرند و در خانه زندانیش می کنند ، و پد ر و مادرش تا آن حد با فرزند خود فاصله دارند که راز دلبستگیش را سالها بعد از وقوع از زبان این و آن می شنوند ؛ چونین دختری در همچو فضائی طبعاً از طبیعی ترین حق مسلم خویش نیز محروم است . او حق ندارد همسر آینده اش را انتخاب کند ، این همسر آینده است که او را انتخاب می کند.
و چه هماهنگی ظریفی دارد عمل " لیلی و مجنون " در آن میعادگاه ، با زمینه سازی داستان که این از شوق دیدن او غش می کند و او از شنیدن صدای این می لرزد ، اما هیچیک قدمی جلوتر نمی گذارد تا دست کم نصیب دیداری از جمال یار بردارد . زیرا می ترسد که « گر پیشترک رود بسوزد» .و حق دارد. خویشتن داری و عزت نفس صفت آزادگانی است که گوش دل به نهیب درون دارند؛ که ترس از طعنه بدگویان و تازیانه داروغه لازمه اش ندیدن و نخواستن است ، نه دیدن و خواستن و خویشتن داری .
در منظومه " لیلی و مجنون" چنان بوی حقارتی پیچیده است که مشام جان را می آزارد . "مجنون" شخصیت متزلزل نامطمئنی دارد و چون می داند که لایق همسری " لیلی " نیست ، زنجموره سر می دهد که « او را به چو من رمیده خوئی مادر ندهد به هیچ روئی» ، و خودش معترف است که « گل را نتوان به باد دادن » و بدین دل خوش دارد که « ما را به زبان مکن فراموش » . و از او بیچاره تر پدر سالخورده آبرومندش که باید شاهد دیوانه بازیهای پسر باشد و در طلبش آواره بیابانها . و ازین دو بدتر مردی که مجبور است زنی را به عنوان همسر در حرمسرایش نگه دارد که می داند از او نفرت دارد و انتظار مرگش را می کشد ، مردی که چون پول داده است دلش می سوزد و به نگاهی ساخته است که به هر حال به نظاره قیافه گرفته " لیلی " خرسند بودن « زآن به که زمن کند کناره ». و از این هر سه حیرت انگیزتر و دلگدازتر ، ناله های ضعیفه پای بسته در کنج زندانسرا نشسته ای است که بر موقعیت " مجنون" فلک زده غبطه می خورد که « آخر نه چو من زن است » ، مرد است ، و مجبور نیست چون مار سرکوفته در یله بام و در گرفته ای به نام حرمسرا زندانی باشد ، آزاد است و آنجا قدمش رود که خواهد .زنی که از در و دیوار برای خودش سند حقارت می تراشد و از هر فرصتی برای مسجل کردن این شهادتنامه استفاده می کند که
زن گر چه بود مبارز افکن آخر چو زن است ، هم بود زن
در همچو محیط بلا زده ای است که میان دوست و شوهر فاصله ای می افتد از مقوله بعدالمشرقین ، جسم زن در اختیار شوهر است و دلش و جانش در هوای معشوقی که عرفاً و اخلاقاً داغ فاسق بر جبینش می نهند ، و نتیجه ناگزیر این دو هوائی آن است که « مکر زن» نقل محفلها شود و از مقوله بدیهیات و مسلمات روزگار که
زن راست نبازد آنچه بازد جز زرق نسازد آنچه سازد
و حق دارند که چونین قضاوتی درباره زن کنند ، آخر مگر نه این است که " لیلی " ستم رسیده تبدیل به موجود فریبگری می شود از قبیله ریاکاران و ظاهرسازان روزگار ، در تنهائی به یاد معشوق اشک حسرت می بارد و با رسیدن شوهر به بهانه مالیدن چشمان آثار اشک را میزداید ، و در مرگ شوهر با تظاهری نادلپسند شیون ماتم برمی دارد و فریاد وا شوهرا سر می دهد ، و حال آنکه دلش پیش " مجنون" است.
و " نظامی " در رعایت این ظرایف معرکه کرده است ، هم در داستان " لیلی و مجنون " ، و هم در داستان " خسرو و شیرین " که فضائی بکلی غیر از فضای دیار " لیلی" دارد و در نتیجه حرکات قهرمانهایش نیز بکلی با رفتار " لیلی" و" مجنون" و" ابن سلام" و" سید عامری " متفاوت است ، که " شیرین " خود یک پا مرد است ،دور از تحکمات متعصبانه و آسوده از بد زبانیها و شایعه سازیهای مردم محیط و بلفضولان قبیله اش. دخترک با اسب و چوگان سر و کار دارد نه دوک و چرخه ، مرد محبوبش را شخصاً انتخاب می کند و روزها و شبها در میدان چوگان و بزم طرب با او می نشیند و می گوید و می خندد بی آنکه حریم حرمتش درهم شکند و به گستاخیهای مستانه طرف مجال تجاوزی دهد . در داستان " خسرو و شیرین " هم واسطه و دلاله ای هست اما نه میان همسر آینده و پدر دختر ، و نه برای جوش دادن قضیه ؛ وظیفه اش تحقیق درین مسأله مقدماتی است که علیا مخدره اصلاً سر پیوند مردم زاده دارد ، یا نه .
در همچو حال و هوائی است که " شیرین " با همه فوت و فن های دلربائی آشنا و د همه مقولات لوندی استاد ،یک تنه جامه سفر می پوشد و بر اسب می نشیند و به شکار شوهر می رود بی آنکه از رهزنان بیابان و ولگردان شهرهای سرراهش بیمی داشته باشد. ملاحظه می فرمائید چه همدست و هماهنگ " شیخ گنجوی " صحنه های داستان را آفریده و پرورانده است .در محیطی بدین آسودگی و استغناست که جوان پر شر و شوری چون "پرویز " در جنگل انبوه مسیرش ، بر سطح آبگیری لبریز از طراوت هوس انگیز بهاری چشم می گشاید و دختر زیبای برهنه ای را مشغول آبتنی می بیند ، و عکس العملی هماهنگ با دیگر اجزا و صحنه های داستان نشان می دهد . اگر همچو صحنه ای در کویر دیار " لیلی " اتفاق می افتاد تصور می فرمائید رهگذر به گنج رسیده – و گرچه " نوفل " شمشیرزن باشد- بدین سادگی و بزرگواری از این خلوت بی مدعی و سفره بی انتظار دست بر می داشت ؟ اما در حال و هوای داستان " خسرو و شیرین " مجال این خشونت ها نیست ، در این گوشه جهان شاهزاده هوس پرست شهوت زاده ای چون " پرویز " هم چاره ای ندارد جز« به صبری کاورد فرهنگ در هوش »، دیده بستن و دندان بر جگر گذاشتن و به آئین جوانمردی بر فرق هوای نفس پای مردانگی کوفتن و اتز تماشای اندام لخت زن به سیر طبیعت پرداختن.
اینجاست که خواننده بی اختیار مجذوب ظرافت هنر نمائی " نظامی " می شود و تسلطش در رعایت فنون داستانسرائی. در همچو فضای داستانی زن نه تنها احساس حقارت و بیچارگی نمی کند که خودش را یک سر و گردن از مردان بالاتر می بیند و شاه مغرور و محتشمی چون " پرویز " را از لب آب تشنه بر می گرداند و بر مقرب الخاقانی چون " شاپور " نهیب می زند که : « از خود شرم دار ای از خدا دور».
در منظومه " خسرو و شیرین " حتی حال و هوای قهرمان ساز داستان به " شکر اصفهانی " هم سرایت کرده است ، زنی که صاحب عشرتکده است و کنیزکانش به تن فروشی مشغولند ، نه تنها باج ده داروغه و توسری خور محتسب ولایت نیست که با شاه مملکت هم مغرورانه محاجه می کند و زیرکانه مغلوبش.
اصلاً فضای داستان " خسرو و شیرین " لبریز از اتکای به نفس است و غروری برخاسته از خودشناسیها . و این خصوصیت در رفتار یکایک قهرمانان داستان جلوه ها دارد ، از مناظره هیبت انگیز " فرهاد " و " خسرو " ، و نهیب مردانه اش که : « بگفت آهن خورد گر خود بود سنگ » ،گرفته تا مناجات شکوه مند " شیرین " با آن لحن اعتراض آمیزش در خطاب به شب دیر پای فراق که : « مرا یا زود کش یا زود شو روز » ؛ و از آن بالاتر اعتماد مطلق به دست برنده زیبائیش که
اگر خسرو نه ، کیخسرو بود شاه نباید کردنش سرپنجه با ماه
فرستم زلف را تا یک فن آرد شکیبش را رسن در گردن آرد
گرم باید چو می در جامت آرم به زلف چون رسن بر بامت آرم

چه اعتماد و غرور و شکوهی از این تهدید نازنینانه می بارد و چه تفاوت فاحشی دارد این لحن با ناله ضعیفانه " مجنون " که
گر با دگری شدی هماغوش ما را به زبان مکن فراموش

جستارهاي وابسته :‌
زنان بزرگ تاريخ ايران زمين
فرهنگ غني ايراني چيست ؟
حماسه باشكوه ويس و رامين
جايگاه زنان در وحدت و استقلال ملي ايرانيان
نظامي گنجوي و حماسه جاودانه خسرو و شيرين
ماجراي حماسه باشكوه خسرو و شيرين / فرهاد و شيرين
اقتباس از پايگاه تاريخ و فرهنگ ايران

هیچ نظری موجود نیست: