قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آنست و نه این
* * *تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
* * *
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
* * *
در دهر چو آواز گل تازه دهند /
فرمای بتا که می به اندازه دهند
از حور و قصور و از بهشت و دوزخ /
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
* * *
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند / فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نی ای غافل نادان که ترا / درخاک نهند و باز بیرون آرند
* * *
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
* * *
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل درآن نتوان بست
گرعاشق و میخواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
* * *
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
/ وآنجا می و شیر وانگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
* * *
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
/ جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
/ نقدی ز هزار نسیه خوش تر باشد
* * *
گویند هرآن کسان که با پرهیزند
زانسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با می و معشوقه ازآنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
* * *
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گرعاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
* * *
زان کوزه می که نیست در وی ضرری
پرکن قدحی بخور بمن ده دگری
زان پیشترای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری
* * *
فردا علم نفاق طی خواهم کرد
با موی سپید قصد می خواهم کرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسید
این دم نکنم نشاط کی باید کرد
* * *
بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا می دانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند
* * *
افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
* * *
در فصل بهاراگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عامه این باشد
سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر