اي گل تازه که بويي زوفا نيست تو را ... خبر از سرزنش خار جفا نيست تو را***
*رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست تو را ... التفاطي به اسيران بلا نيست تو را***
*ما اسير غم و اصلا غم ما نيست تو را ... تا اسير غم خود رحم چرا نيست تو را***
*فارغ از عاشق غمناک نمي بايد بود ... جان من اين همه بي باک نمي بايد بود***
*همچو گل چند به روي همه خندان باشي ... همره غير به گلگشته گلستان باشي***
*هر زمان با دگري دست به گريبان باشي ... زان بيانديش که از کرده پشيمان باشي**
*
*جمع با جمع نباشند و پريشان باشي ... ياد حيراني ما آري و حيران باشي***
*ما نباشيم که باشد که جفاي تو کشد ... به جفا سازد و صد جور براي تو کشد***
*شب به کاشانه ي اغيار نمي بايد بود ... غير را شمع شب تار نمي بايد بود***
*همه جا با همه کس يار نمي بايد بود ... يار اغيار دل آزار نمي بايد بود***
*تشنه ي خون من زار نمي بايد بود ... تا بدين مرتبه خونخوار نمي بايد بود***
*من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست ... موجب شهرت بي باکي و خود کامي توست***
*ديگري جز تو مرا اين همه آزار نکرد ... جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد***
*آنچه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد ... هيچ سنگين دل بيدادگر اين کار نکرد***
*اين ستم ها دگري با من بيمار نکرد ... هيچ کس اين همه آزار من زار نکرد***
*گر زآزردن من هست غرض مردن من ... مردم و آزار مکش از پي آزردن من***
*جان من سنگ دلي دل به تو دادن غلط است ... بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
***
*چشم اميد به روي تو گشادن غلط است ... روي پر گرد به راه تو نهادن غلط است***
*رفتن اولاست ز کوي تو ستادن غلط است ... جان شيرين به تمناي تو دادن غلط است**
*
*تو نه آني که غم عاشق زارت باشم ... چون شود خاک بر آن خاک زارت باشم***
*مدتي هست که حيرانمو تدبيري نيست ... عاشق بي سر و سامانمو تدبيري نيست***
*از غمت سر به گريبانمو تدبيري نيست ... خون دل رفته ز دامانمو تدبيري نيست***
*از جفاي تو بدين سانمو تدبيري نيست ... چه توان کرد پشيمانمو تدبيري نيست***
*شرح درماندگي خود به که تقرير کنم ... عاجزم چاره اي من چيست چه تدبير کنم***
*نخل نو خيز گلستان جهان بسيار است ... گل اين باغ بسي سر به روان بسيار است***
*جان من همچو تو غارتگر جان بسيار است ... ترک زرين کمر موي ميان بسيار است***
*با لب همچو شکر تنگ دهان بسيار است ... نه که غير از تو جوان نيست جوان بسيار
است***
*ديگري اين همه بيداد به عاشق نکند ... قصد آزردن ياران موافق نکند***
*مدتي شد که در آزارم و مي داني تو ... به کمند تو گرفتارم و مي داني تو***
*از غم عشق تو بيمارم و مي داني تو ... داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو***
*خون دل از مژه مي بارم و مي داني تو ... از براي تو چنين زارم و مي داني تو***
*از زبان تو حديثي نشنودم هرگز ... از تو شرمنده اي يک حرف نبودم هرگز***
*مکن آن نو که آزرده شوم از خوي ات ... دست بر دل نهم و پا بکشم از کوي ات***
*گوشه ايي گيرم و من بر نيايم سوي ات ... نکنم بار دگر ياد قد دلجوي ات***
*ديده پوشم ز تماشاي رخ نيکوي ات ... سخني گويم و شرمنده شوم از روي ات***
*بشنو پند مکن قصد دل آزرده اي خويش ... ورنه بسيار پشيمان شوي از کرده اي خويش
***
*چند صبح آيم و از خاک درت شام روم ... از سر کوي تو خودکام به ناکام روم***
*صد دعا گويم و آزرده به دشنام روم ... از پي ات آيم و با من نشوي رام روم***
*دور دور از تو من تيره سرانجام روم ... نبود زهره که همراه تو يک گام روم***
*کس چرا اين همه سنگين دل و بد خو باشد ... جان من اين روشي نيست که نيکو باشد*
**
*از چه با من نشوي يار چه مي پرهيزي ... يار شو با من بيمار چه مي پر هيزي***
*چيست مانع ز من زار چه مي پرهيزي ... بگشاي لعل شکر بار چه مي پرهيزي***
*حرف زن اي بت خونخوار چه مي پرهيزي ... نه حديثي کني ازهار چه مي پرهيزي***
*که تو را گفت که به ارباب وفا حرف مزن ... چين برافروزن و يکبار به ما حرف مزن
***
*درد من کشته شمشير بلا مي داند ... سوز من سوخته داغ جفا مي داند***
*مسکن ام ساکن صحراي فنا مي داند ... همه کس حال من بي سر و پا مي داند***
*پاکبازم همه کس طوق مرا مي داند ... عاشق همچو من از نيست خدا ميداند***
*چاره اي من کن و مگذار که بيچاره شوم ... سر خود گيرم و از کوي تو آواره شوم**
*
*از سر کوي تو با ديده ي تر خواهم رفت ... چهره آلوده به خونابه جگر خواهم رفت*
**
*تا نظر مي کني از پيش نظر خواهم رفت ... گر نرفتم ز درت شام سحر خواهم رفت***
*نه که اين بار تو هر بار دگر خواهم رفت ... نيست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت*
**
*چند در کوي تو با خاک برابر باشم ... چند آمال جفاي تو ستمگر باشم***
*چند پيش تو بقدر از همه کمتر باشم ... از تو چند اي بت بد کيش مکدر باشم***
*ميروم تا به سجود بت ديگر باشم ... باز اگر سجده کنم پيش تو کافر باشم***
*خود بگو از تو کشم ناز و تقابل تا کي ... طاقتم نيست از اين بيش تحمل تا کي***
*سبزه اي دامن نسرين تو را بنده شوم ... ابتداي خط مشکين تو را بنده شوم***
*چين بر ابرو زدن و کين تو را بنده شوم ... گره بر ابروي پر چين تو را بنده شوم
***
*حرف نا گفتن و تمکين تو را بنده شوم ... طرز محجوبي و آيين تو را بنده شوم***
*اله اله ز که اين قائله اندوخته ايي ... کيست استاد تو اينها ز که آموخته ايي*
**
*اين همه جور که من از پي هم مي بينم ... زود خود را به سر کوي عدم مي بينم***
*ديگران راحت و من اين همه غم مي بينم ... همه کس خرم و من درد و الم مي بينم**
*
*لطف بسيار طمع دارم و کم مي بينم ... هستم و آزرده و بسيار ستم مي بينم***
*خورده بر حرف درشت من آزرده مگير ... حرف آزرده درشتانه بود خرده مگير***
*آنچنان باش که من از تو شکايت نکنم ... از تو قطع لطف و عنايت نکنم***
*پيش مردم زجفاي تو حکايت نکنم ... همه جا قصه ي درد تو روايت نکنم***
*ديگر اين قصه ي بي حد و نهايت نکنم ... خويش را شهره ي هر شهر و ولايت نکنم***
*خوش کني خاطر وحشي بنگاري سهل است ... سوي تو گوشه چشمي ز تو گاهي سهل است***
* *
--
*طبيبان بر سر بالين من آهسته مي گقتند كه امشب تا سحر اين عاشق دل خسته مي
ميردز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خيزد چه سنگين مي رود اين مرده از بس آرزو
دارد*
*رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست تو را ... التفاطي به اسيران بلا نيست تو را***
*ما اسير غم و اصلا غم ما نيست تو را ... تا اسير غم خود رحم چرا نيست تو را***
*فارغ از عاشق غمناک نمي بايد بود ... جان من اين همه بي باک نمي بايد بود***
*همچو گل چند به روي همه خندان باشي ... همره غير به گلگشته گلستان باشي***
*هر زمان با دگري دست به گريبان باشي ... زان بيانديش که از کرده پشيمان باشي**
*
*جمع با جمع نباشند و پريشان باشي ... ياد حيراني ما آري و حيران باشي***
*ما نباشيم که باشد که جفاي تو کشد ... به جفا سازد و صد جور براي تو کشد***
*شب به کاشانه ي اغيار نمي بايد بود ... غير را شمع شب تار نمي بايد بود***
*همه جا با همه کس يار نمي بايد بود ... يار اغيار دل آزار نمي بايد بود***
*تشنه ي خون من زار نمي بايد بود ... تا بدين مرتبه خونخوار نمي بايد بود***
*من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست ... موجب شهرت بي باکي و خود کامي توست***
*ديگري جز تو مرا اين همه آزار نکرد ... جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد***
*آنچه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد ... هيچ سنگين دل بيدادگر اين کار نکرد***
*اين ستم ها دگري با من بيمار نکرد ... هيچ کس اين همه آزار من زار نکرد***
*گر زآزردن من هست غرض مردن من ... مردم و آزار مکش از پي آزردن من***
*جان من سنگ دلي دل به تو دادن غلط است ... بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
***
*چشم اميد به روي تو گشادن غلط است ... روي پر گرد به راه تو نهادن غلط است***
*رفتن اولاست ز کوي تو ستادن غلط است ... جان شيرين به تمناي تو دادن غلط است**
*
*تو نه آني که غم عاشق زارت باشم ... چون شود خاک بر آن خاک زارت باشم***
*مدتي هست که حيرانمو تدبيري نيست ... عاشق بي سر و سامانمو تدبيري نيست***
*از غمت سر به گريبانمو تدبيري نيست ... خون دل رفته ز دامانمو تدبيري نيست***
*از جفاي تو بدين سانمو تدبيري نيست ... چه توان کرد پشيمانمو تدبيري نيست***
*شرح درماندگي خود به که تقرير کنم ... عاجزم چاره اي من چيست چه تدبير کنم***
*نخل نو خيز گلستان جهان بسيار است ... گل اين باغ بسي سر به روان بسيار است***
*جان من همچو تو غارتگر جان بسيار است ... ترک زرين کمر موي ميان بسيار است***
*با لب همچو شکر تنگ دهان بسيار است ... نه که غير از تو جوان نيست جوان بسيار
است***
*ديگري اين همه بيداد به عاشق نکند ... قصد آزردن ياران موافق نکند***
*مدتي شد که در آزارم و مي داني تو ... به کمند تو گرفتارم و مي داني تو***
*از غم عشق تو بيمارم و مي داني تو ... داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو***
*خون دل از مژه مي بارم و مي داني تو ... از براي تو چنين زارم و مي داني تو***
*از زبان تو حديثي نشنودم هرگز ... از تو شرمنده اي يک حرف نبودم هرگز***
*مکن آن نو که آزرده شوم از خوي ات ... دست بر دل نهم و پا بکشم از کوي ات***
*گوشه ايي گيرم و من بر نيايم سوي ات ... نکنم بار دگر ياد قد دلجوي ات***
*ديده پوشم ز تماشاي رخ نيکوي ات ... سخني گويم و شرمنده شوم از روي ات***
*بشنو پند مکن قصد دل آزرده اي خويش ... ورنه بسيار پشيمان شوي از کرده اي خويش
***
*چند صبح آيم و از خاک درت شام روم ... از سر کوي تو خودکام به ناکام روم***
*صد دعا گويم و آزرده به دشنام روم ... از پي ات آيم و با من نشوي رام روم***
*دور دور از تو من تيره سرانجام روم ... نبود زهره که همراه تو يک گام روم***
*کس چرا اين همه سنگين دل و بد خو باشد ... جان من اين روشي نيست که نيکو باشد*
**
*از چه با من نشوي يار چه مي پرهيزي ... يار شو با من بيمار چه مي پر هيزي***
*چيست مانع ز من زار چه مي پرهيزي ... بگشاي لعل شکر بار چه مي پرهيزي***
*حرف زن اي بت خونخوار چه مي پرهيزي ... نه حديثي کني ازهار چه مي پرهيزي***
*که تو را گفت که به ارباب وفا حرف مزن ... چين برافروزن و يکبار به ما حرف مزن
***
*درد من کشته شمشير بلا مي داند ... سوز من سوخته داغ جفا مي داند***
*مسکن ام ساکن صحراي فنا مي داند ... همه کس حال من بي سر و پا مي داند***
*پاکبازم همه کس طوق مرا مي داند ... عاشق همچو من از نيست خدا ميداند***
*چاره اي من کن و مگذار که بيچاره شوم ... سر خود گيرم و از کوي تو آواره شوم**
*
*از سر کوي تو با ديده ي تر خواهم رفت ... چهره آلوده به خونابه جگر خواهم رفت*
**
*تا نظر مي کني از پيش نظر خواهم رفت ... گر نرفتم ز درت شام سحر خواهم رفت***
*نه که اين بار تو هر بار دگر خواهم رفت ... نيست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت*
**
*چند در کوي تو با خاک برابر باشم ... چند آمال جفاي تو ستمگر باشم***
*چند پيش تو بقدر از همه کمتر باشم ... از تو چند اي بت بد کيش مکدر باشم***
*ميروم تا به سجود بت ديگر باشم ... باز اگر سجده کنم پيش تو کافر باشم***
*خود بگو از تو کشم ناز و تقابل تا کي ... طاقتم نيست از اين بيش تحمل تا کي***
*سبزه اي دامن نسرين تو را بنده شوم ... ابتداي خط مشکين تو را بنده شوم***
*چين بر ابرو زدن و کين تو را بنده شوم ... گره بر ابروي پر چين تو را بنده شوم
***
*حرف نا گفتن و تمکين تو را بنده شوم ... طرز محجوبي و آيين تو را بنده شوم***
*اله اله ز که اين قائله اندوخته ايي ... کيست استاد تو اينها ز که آموخته ايي*
**
*اين همه جور که من از پي هم مي بينم ... زود خود را به سر کوي عدم مي بينم***
*ديگران راحت و من اين همه غم مي بينم ... همه کس خرم و من درد و الم مي بينم**
*
*لطف بسيار طمع دارم و کم مي بينم ... هستم و آزرده و بسيار ستم مي بينم***
*خورده بر حرف درشت من آزرده مگير ... حرف آزرده درشتانه بود خرده مگير***
*آنچنان باش که من از تو شکايت نکنم ... از تو قطع لطف و عنايت نکنم***
*پيش مردم زجفاي تو حکايت نکنم ... همه جا قصه ي درد تو روايت نکنم***
*ديگر اين قصه ي بي حد و نهايت نکنم ... خويش را شهره ي هر شهر و ولايت نکنم***
*خوش کني خاطر وحشي بنگاري سهل است ... سوي تو گوشه چشمي ز تو گاهي سهل است***
* *
--
*طبيبان بر سر بالين من آهسته مي گقتند كه امشب تا سحر اين عاشق دل خسته مي
ميردز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خيزد چه سنگين مي رود اين مرده از بس آرزو
دارد*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر