۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

چگونه آمریكا، آمریكا شد؟!

نگاهی به كتاب روِژه گارودی

آینده سرویس اندیشه، محمدرضا عرب بافرانی:در دنیای كنونی كه عصر اطلاعات نامیده می شود، وجود انبوهی از اطلاعات باعث می شود كه بسیاری از انسانها از برخی مسائل مهم و اساسی تر غافل شده و به شكل جدی به دنبال رشد و بالابردن سطح مطالعات و معلومات خود نباشند.
 به گونه ای كه تنها منبع اطلاعات و تحلیل افراد را رسانه ها تشكیل داده و عملا قدرت فكر و تامل را از فرد سلب می كنند، می توان چنین گفت كه رسانه ها لقمه را جویده و در دهان فرد می گذارند، با این كار امكان تحلیل و داشتن نگاه آگاهانه از فرد گرفته شده، چنین وضعی منجر به دوری از مطالعات عمیق تر شده و انسان را به داشتن مطالعات سطحی عادت می دهد  وچنین امری را می توان یكی از تبعات ورود نابهنجار مدرنیته به كشور دانست.
از سوی دیگر جامعه ایران و انقلاب اسلامی نیاز دارد تا نسلهایی همواره بیدار و صاحب تحلیل داشته باشد تا بتوانند با شناخت مسائل گوناگون و داشتن نگاه های كارشناسی یا نیمه كارشناسی به مسائل به پیشبرد و رشد جامعه اسلامی ایران و دستیابی به اهداف انقلاب كمك نمایند. تاكیدات فراوان بزرگان نظام از جمله رهبر انقلاب نشان از اهمیت ویژه این موضوع دارد.
سایت خبری تحلیلی آینده نیوز، كه همواره یكی از رسالت های اصلی خویش را تعمیق آگاهی ها و بالا بردن بینش مخاطبان خود و بالتبع جامعه دانسته است، و علیرغم علم به اینكه بسیاری از مخاطبان این سایت را نخبگان جامعه تشكیل می دهند، دست به ابتكاری جدید زده است تا به صورت متوالی و حتی المقدور هر هفته در یك مقاله، به بررسی و ارائه خلاصه ای از مباحث كتب علوم انسانی و مسائل روز می پردازیم. تلاش شده است در ابتدای راه كتابها به صورتی باشند كه هم موضوع آنها از مسائل روز باشد و هم عمق مباحث به گونه ای باشد كه قابل فهم باشند.
در این سلسله مقالات به دنبال ارزش گذاری بر روی كتابها نبوده و تنها به ارائه خلاصه ای از مباحث كتاب پرداخته می شود. هر یك خوانندگان گرامی می توانند جهت تهیه كتب مورد بحث به انتشارات مربوطه مراجعه نمایند.


نگاهی به كتاب آمریكا ستیزی، چرا؟ نوشته روژه گارودی



«آمریكا ستیزی نه برخوردی متعصبانه با یك ملت مستقل و نه نوعی ملی گرایی افراطی است. آمریكا ستیزی یعنی مقابله با یك فرهنگ خاص كه ما آن را فرهنگ «آمریكایی» می نامیم.» اینها جملاتی است كه نویسنده كتاب در مقدمه به آن اشاره كرده است.

اندیشه های بنیانگذاران آمریكا:

در این كتاب، در ابتدا به بررسی پیدایش آمریكا و اندیشه ها و روشهای مورد استفاده توسط بنیانگذاران این كشور پرداخته می شود. به طور كلی میتوان موارد ذیل را جزء مشخصات بارز بنیانگذاران آمریكا قلمداد نمود:


در ابتدای كشف آمریكا اعتقاد مردم مهاجر كننده برآن بود كه مهاجرت از انگلستان نوع جدیدی از مهاجرت قوم یهود بوده است و به اعتقاد این گروه، آمریكا «سرزمین موعود» برای ساختن قلمرو خدا می باشد.

به عنوان نمونه می توان به موارد ذیل در گفتار برخی از بزرگان ایشان اشاره نمود، نلسون ترومن در كتاب(پاكدینان ماساچوست، ازمصر تا سرزمین موعود) چنین می گوید:

كاملا واضح است كه خدا مستعمره نشینان را به جنگ با بومیان كه به احتمال قوی بازماندگان آمالیستها و فلسطینی هایی هستند كه علیه اسرائیل متحد شده اند دعوت می كند.(1967)


چنین نقل قولهایی كه بسیار زیاد در اندیشه ایشان دیده می شود نشاندهنده استفاده رهبران از احساسات مذهبی برای پیشبرد اهدافشان می باشد. نمونه ای دیگر آدام اسمیت است كه برای معرفی نظریه اقتصادی خود چنین می گوید:


اگر هر فردی به دنبال نفع شخصی خود باشد، نفع عمومی محقق خواهد شد.یك دست غیبی مامور ایجاد هماهنگی بین این دو منفعت است.


هرمان ملویل می گوید: ما آمریكایی ها ملتی خاص، قومی برتر و اسرائیل عصر حاضریم، ما ناخدای كشتی آزادیها هستیم.



طبق نگاه آمریكایی ها، موفقیت در تجارت یك امر اخلاقی محسوب می شود و وظیفه ای است كه آمریكایی ها توانسته اند به آن نائل آیند. جان راكفلر میلیارد آمریكایی چنین می گوید:


خدا این ثروت را در اختیار من قرار داده است... وظیفه كسب پول یك موهبت الهی است و این موهبت شامل حال من شده است. فكر می كنم وظیفه من در بدست آوردن هرچه بیشتر پول و به كار بردن آن برای خدمت به بشریت از وجدان من سرچشمه گرفته است.


نبود هدفی جز كسب قدرت و ثروت نه تنها یكی از مشخصه های آمریكا است، بلكه شرط اصلی بقای آن محسوب می شود. ادوارد لوتوك نظریه پرداز با صراحت خاطرنشان می سازد كه یكی از اهداف مورد نظر در نظام سرمایه داری، از بین بردن هویت و كرامت انسانها است، وی مثالی می زند و می گوید حتی« هنرهای زیبا، ادبیات و ورزش» نیز به سبب خواستهای بازار از هدف غایی خود فاصله گرفته و می بایست به دنبال جلب نظر افراد پولدار برای سفارش به ایشان باشند.



 از همان ابتدای تشكیل آمریكا، بسیاری از مهاجرت كنندگان خود را « نژاد برتر» می دانستند. نتیجه آن كه طبق آمار ایشان درحالی كه بیش از 17 درصد جمعیت آن زمان آمریكا را سیاهان و سرخپوست ها تشكیل می داده اند ایشان از همه حقوق اجتماعی محروم بوده اند. در آمریكا با توجه به آموزه های دینی و برداشت های آمریكاییان از كتاب مقدس، برده داری امری درست تلقی شده و علاوه بر آن سرخپوستان را شیطان صفت می دانستند. فرانكلین رییس جمهور آمریكا پیشنهاد كرد سرخپوستان را به سوی مصرف مشروبات الكلی سوق دهند تا به روند نابودی ایشان سرعت بیشتری بخشند.


مراحل رشد آمریكا:

رشد آمریكا را می توان شامل سه مرحله دانست، مرحله اول تسلط كامل بر قاره آمریكا، مرحله دوم تسلط بر اروپا، و مرحله سوم تسلط بر آسیا و تمام كشورهای جهان می باشد كه هم اكنون مرحله سوم به كمك ابزارهایی نظیر سازمان تجارت جهانی در حال تحقق است.

مرحله اول: تسلط بر قاره آمریكا (آمریكای شمالی، مركزی و جنوبی)

در گام نخست تلاش شد تا مزاحمین ساكن در آمریكای شمالی(یعنی سرخپوستان) نابود شوند. این سیاست با تصویب قانون حمل سلاح شخصی توسط سفیدپوستان پیگیری شد و به گونه ای اجرا شد كه طی سالهای 1776 تا 1920 جمعیت سرخپوستان از 600هزار نفر به 220 هزار نفر كاهش یافت. ژنرال شرمن جمله معروفی داشت: سرخپوست خوب، یك سرخپوست مرده است.
در گام بعد نیز در سال 1823 مونرو رییس جمهور آمریكا نظریه ای داد كه : اروپا برای اروپایی ها و دنیای جدید برای آمریكایی ها
بر مبنای این نگاه، امریكاییان تصمیم به تسلط بر آمریكای جنوبی و مركزی گرفتند. این كار با اشغال مكزیك و ضمیمه نمودن تگزاس آغاز شد و در سالهای بعد همواره سیاست نفوذ و تسلط بر تمام كشورهای قاره آمریكا توسط رهبران این كشور دنبال می شد.

مرحله دوم: تسلط بر اروپا

پس از موفقیت نسبی آمریكاییان در گسترش نفوذ خود در آمریكا، نوبت به اروپا رسید. مرحله دوم رشد آمریكا، تسلط بر اروپا بود. درواقع زمینه اصلی این نفوذ را جنگهای سی ساله اروپا(1914-1945) ایجاد كردند كه طی دو جنگ جهانی درون اروپا، این كشورها به شدت تضعیف شده و زمینه ورود آمریكا فراهم شد.
1-    استفاده ابزاری از دین و احساسات مذهبی: 2-    سود اقتصادی، مهمترین انگیزه 3-    نژاد پرستی افراطی:
امریكا در هیچ یك از دوجنگ جهانی تا زمانی كه یقین پیدا نكرد طرف پیروز كدام است وارد جنگ نشد. در جنگ جهانی اول در سال 1917 و پس از نبرد وردون و لاسوم كه شانس پیروزی را از ارتش آلمان گرفته بود آمریكا به نفع طرف پیروز وارد جنگ شد. در جنگ جهانی دوم نیز در سال 1944 و مدتها پس از نبرد استالینگراد كه ارتش آلمان شانس پیروزی را ازدست داده بود وارد میدان شد.
این سیاست باعث رشد عظیم اقتصادی آمریكا، و مهاجرت سرمایه ها و سرمایه داران اروپا به این كشور شد. تراز تجاری آمریكا در سال 1914 معادل 436 میلیون دلار بود كه در سال 1917 به 3567 میلیون دلار رسیده بود. پس از ورود آمریكا به جنگ جهانی اول و امضای معاهده ورسای و برقراری صلح، آمریكا از متفقین خواست وامهای خود را به این كشور بازپس دهند. در نتیجه ایشان نیز با تحمیل غرامت های سنگین به آلمان دست به این كار زدند.
از سوی دیگر آلمان توان مالی پرداخت غرامت را نداشت. در نتیجه عملا فرانسه و انگلیس نیز نمی توانستند وامهای خود را به آمریكا بپردازند، آمریكا به شیوه ای رندانه متوصل شد. این كشور با پرداخت وام به آلمان از یك سو باعث شد تا آلمان مدیون به آمریكا شود، از سوی دیگر انگلیس و فرانسه وام های خود را به آمریكا بازپس دادند و از سویی دیگر سود سرشاری از این وام نصیب بازار خود كرد.
ماشین قدرتمند اقتصادی آمریكا با تكیه بر تولید و سرمایه گذاری در این كشور و فروش محصولات در بازارهای اروپا روزبه روز قدرتمندتر می شد تا اینكه در سال 1929 با بحرانی بی سابقه روبرو شدند. این بحران مالی كه تا آن دوران سابقه نداشت در پی ورشكستگی ناگهانی و شدید بانكها به وقوع پیوست و 9 میلیون نفر در بازه كوتاهی بیكار شدند.

تنها دلیل این بحران هم این بود كه منطق اقتصادی نظام لیبرالی به منتها درجه خود رسیده بود. عوامل اصلی این نظام لیبرالی آنقدر از پیروزی شركتهای تجاری بلندپرواز مطمئن بودند كه تمام سرمایه خود را روی آنها گذاشته بودند. ولی با ورشكستگی چند شركت و شكست چند سرمایه گذاری بزرگ، ناگهان جو بدبینی و بی اعتمادی در بازار گسترش یافت و درنتیجه به ناگاه ورشكستگی عظیمی تمام اقتصاد آمریكا را فراگرفت كه سالها آن را در چنگال خود نگاه داشت.
هر چه سیاستهای اقتصادی حمایتی تری توسط دولت اجرا می شد نتیجه عكس گرفته می شد، به گونه ای كه در سال 1937 نیز بار دیگر این بحران تكرار شد. در این میان تنها عامل نجات اقتصاد آمریكا، جنگ دوم جهانی بود.
رهبران آمریكا كه به این مهم آگاهی داشتند، سعی در شعله ور كردن آتش جنگ كردند، روزولت چرچیل را به بمباران پیاپی اهداف غیرنظامی آلمان و مناطق اشغال شده فرانسه و بلژیك تشویق می نمود.
ترومن، رییس جمهور آمریكا، پیش از ریاست جمهوری در مجلس سنا چنین گفت: اگر شوروی ضعیف باشد باید به آن كمك كنیم و اگر آلمان ضعیف شود باید یاریش دهیم، مهم این است كه آنها همدیگر را نابود كنند.
سیاست گسترش نفوذ آمریكا تا جایی پیش رفت كه پس از تسخیر فرانسه تلاش داشتند حاكمیت فرانسه را در اختیار خود و انگلیس قرار دهند، ولی مخالفت ژنرال دوگل مانع از این امر شد. پس از پایان جنگ جهانی، آمریكا فشار زیادی به آلمان برای بازپرداخت وام های خود اعمال كرد. در سالهای پس از آن طی چند سال زمینه های ورود همه جانبه آمریكا به اروپا و گام نهایی آمریكایی نمودن اروپا انجام شد.

به این صورت كه در سال 1944 طبق توافقات بردون وودس طلا با دلار آمریكا برابر سازی شد. در همان سال امریكا در ازای اهدای كمك دو میلیارد دلاری به پاریس، بازارهای این كشور را به روی كالاهای خود گشود. در واقع فرانسه با پول وام آمریكا، از خود آمریكاییان خرید می كرد.
«طرح مارشال» در سال 1947 را نیز نمی بایست نادیده انگاشت، در واقع امریكایی ها پس از جنگ جهانی دوم خود را در مقابل اروپا چون بچه ای می دیدند كه با كودك دیگری بازی می كند، ولی همه مهره های رقیبش (اروپا) تمام شده است و اگر آمریكا می خواست بازی ادامه پیدا كند می بایست چند توپ به اروپا قرض می داد.

خطر جدی و مهمی برای امریكا به وجود آمده بود و آن هم نفوذ كمونیسم در پی فروپاشی اقتصادی اروپایی غربی بود. در نتیجه آمریكا به سرعت وارد عمل شد و تصمیم به جلوگیری از این امر گرفت. بنابراین ضعف اروپا از یك سو باعث ضعف اقتصاد آمریكا(به دلیل از دست دادن بازارهایش) و از سوی دیگر باعث گسترش كمونیسم می شد. بنابراین طرح مهمی به نام طرح مارشال اجرا شد. شرط كمكهای آمریكا در طرح مارشال به اروپا، اخراج وزرای كمونیست و تضعیف كمونیسم در اروپای غربی بود، بعنوان مثال كشورهای فرانسه، ایتالیا و بلژیك در مه 1947 تمامی وزرای كمونیست خود را اخراج نمودند.
در همین مواقع بود كه امریكا تصمیم به گسترش سیاست اقتصادی خود ، توسط بانك جهانی، صندوق بین المللی پول و یا سایر سازمان های جهانی اقتصادی گرفت. الگوی اقتصادی مورد نظر امریكا اقتصاد لیبرال بود كه برخی محورهای آن عبارتند از: آزادسازی قیمت ها، پایین آوردن ارزش پول ملی، خصوصی سازی نهادهای بزرگ دولتی، بازشدن مرزهای كشور بر روی محصولات بین المللی، تخصصی شدن تعداد محدودی از محصولات جهت صادرات.
نتیجه این سیاست ها این می شود كه در هر كشور با بالارفتن هزینه تمام شده محصولات، آن كشور نیاز به مایحتاج اولیه خود دارد و بدین منظور دست به واردات می زند. از سوی دیگر با تخصصی شدن محصولات جهت صادرات، و عدم اجازه تولید محصولات استراتژیك، عملا كشورها برای تولید ضروریات خود وابسته خواهند بود.

اما آمریكا به همین حد نیز قانع نشد و در سالهای بعد پیمان ماستریخت را در اروپا تصویب نمود. در متن این پیمان (كه زمینه ساز راه اندازی اتحادیه اروپا بود) سه مرتبه این جمله ذكر شده است:

هدف از این پیمان گسترش اتحادیه اروپای غربی به عنوان ابزاری برای تقویت ستون اروپایی ناتو می باشد.
در نتیجه، عملا سیاست خارجی كشورهای اروپایی مشترك شد، و هیچ سیاست ملی تعریف نمی شود. این امر باعث شد كه اروپا به ابزاری برای سیاست خارجی آمریكا تبدیل گردد.
در واقع پیمان ماستریخت به معنای الحاق كامل و قطعی به اقتصاد بازار بدون مرز می باشد. نكته جالب توجه آنكه در متن این پیمان، بازنگری در تصمیمات اتخاذ شده را صراحتا ممنوع می نماید.

مرحله سوم: نفوذ در آسیا و سایر نقاط جهان

در مرحله سوم امریكا به سراغ آسیا آمد. در آسیا سیاست امریكا گونه ای متفاوت بود و شروع به عملیات نظامی نمود. جنگ با كره شمالی در سال 1950 ، ویتنام كه تا سال 1973 ادامه داشت، جنگ پاناما در سال 1989، جنگ خلیج فارس در سال 1991 و جنگ كوزوو در سال 1999 نمونه هایی از آن بودند. در سال های اخیر نیز جنگ عراق و افغانستان دو نمونه دیگر از همین سیاست می باشند كه از یك سو منجر به حمایت از صنایع نظامی امریكا شده و از سوی دیگر منجر به گسترش نفوذ این كشور در منطقه می گردد.
ژورس گفته زیبایی دارد: سرمایه داری در بطن خود جنگ دارد همانگونه كه ابر غلیظ نشان از طوفان دارد.

نویسنده كتاب آمریكا ستیزی، چرا؟ در ادامه كتاب به توضیح سیاست های آمریكا برای گسترش نفوذ خود در كشورهای جهان پرداخته و علاوه بر آن كتب برخی نظریه پردازان امریكایی را مورد تحلیل قرار می دهد.

هیچ نظری موجود نیست: