همه روزه شاهد صحنههایی هستیم که گاه آنچنان تاثیر ژرفی بر روی ما میگذارد که تا مدتی در فکر فرو میرویم. مادری با فرزندش بر روی زمین آلوده با کاسهای در مقابل. کودکی ۴ ساله که یک تکه نان خشک میخورد و …
ابتدا بیایید یک مسئله را مورد توجه قرار دهیم و آن هم اینکه همۀ ما (منهای تعداد انگشت شمار) دارای موارد زیر هستیم :
۱ – سلامت جسم
۳ – توانایی فکر کردن و سنجیدن امور ۲ – صورت و قیافۀ قابل تحمل
پس فردی که فقر مالی دارد از لحاظ فیزیکی با دیگران تفاوتی ندارد.
حال ببینیم که منشاء فقر چیست؟
به نظر من چیزی به نام فقر وجود ندارد و اینکه کسی خود را فقیر (از لحاظ مالی) مینامد ناشی از طرز فکر وی در جایگاهی است که در آن قرار دارد. هیچ کس فقیر نیست و این خود افراد هستند که عوامل فقر خود را فراهم میسازند. وقتی شخصی خود را ناتوان در نظر بگیرد و مثلا با در نظر گرفتن وضع صورت خود بگوید چون من زشتم، دیگر کسی به من کار نخواهد داد و یا اینکه چون من تحصیلات ندارم کار پیدا نخواهم کرد و … . اما در واقع این طرز فکر خود اوست که او را متوقف میسازد. اگر او با هر اندازه ناتوانی با خود بگوید :
“من در نوع خود از بسیاری از افراد بالاترم و توانایی هایی دارم که دیگران ندارند یا کمتر دارند” (مثلا توانایی جارو کردن، توانایی آجر بالا انداختن، توانایی مودبانه صحبت کردن و …)
آنگاه دیگر هیچ مانعی برای دست به زانو گرفتن و شروع به کار کردن (کاری هرچند سخت و معمولی) باقی نخواهد ماند.
گدایی چیست؟
در واقع گدایی از فقر سرچشمه نمیگیرد و از منش شخص متکدی سرچشمه میگیرد. یک فرد فقیر که از لحاظ مالی در فقر است و به نظر عوام واقعا فقیر است، میتواند با هزار تلاش و مشقت هر روز به نوعی خود را مشغول کاری کرده و چندرغازی درآمد کسب مینماید که حداقل بتواند تا آخر شب خود را به سر کند (که البته در این میان خیلیها هم حتی نان شب خود را ندارند) اما در مقابل میتوان افرادی را یافت که به نشستن کنار خانه اکتفا کرده و به هر نوعی که شده دست نیاز به سوی این و آن بلند مینمایند. هر دوی اینها از لحاظ مالی تا حدی گیرشان میآید اما با تفاوتی بسیار.
بسیاری از افراد بودهاند که در خانوادههایی فوق العاده فقیر و ضعیف بدنیا آمده و تا سنین نوجوانی را نیز در همان خانواده به سر کردهاند اما آنچنان خود را از گرداب فقر بیرون کشیدهاند که گویا پدران آنها میراثی گرانبها را برای آنان به یادگار گذاشتهاند. اما چگونه؟
داستان زندگی آنتونی رابینز، جرارد روزنامه نویس (چیزی شبیه به داستان فیلم ندای درون) و همچنین داستان زندگی مهدی مجرد زاده کرمانی (مترجم مجموعه کتابهای بسوی کامیابی نوشتۀ انتونی رابینز) را اگر نخوانده و نمیدانید چیزی شبیه به آنرا به اختصار نقل میکنم.
فلانی در خانوادهای بسیار ضعیف و فقیر به دنیا آمده بود و هیچ روزنۀ امیدی برای زندگی مرفه وجود نداشت. وضع زندگی بدی داشت.او به لحاظ فن ترجمهای که به هزار سختی آموخته بود میتوانست انگلیسی را به فارسی ترجمه کند. شخصی به تصادف کتابی از مجموعه کتابهای آنتونی رابینز را برایش هدیه آورد و او آنرا ترجمه نمود و پس از اتمام ترجمه به اولین ناشر که رفت وی را با طرز ناامیدانه ای رد کردند. سپس دومی و سومی و … و دلیل هم این بود که نه کسی آنتونی رابینز را میشناخت و نه او را. ولی او نا امید نشد. میتوانست تا ۱۰ جا که رفت دیگر پی آنرا نگیرد و ناامید شود اما اینطور نبود. او به بیش از ۲۰۰ ناشر مراجعه نمود که در آخر یک ناشر پیدا شد که با هزینهای بسیار ناچیز کتاب او را چاپ کند و امروز او این چنین شد.
از این داستانهای زندگی واقعی افراد زیاد سراغ دارم. داستان زندگی جالب پدرم بهترین است که قابل بعرض نیست.
پس نمیتوان گفت که نشد، دست طبیعت بود، قهر زندگی ما را دچار کرد، ما نتوانستیم، شانس نداشتیم، بخت ما گره خورده و…
ما هر کاری میتوانیم انجام دهیم. هیچ وقت برای شروع هیچ کاری دیر نیست. چیزی به نام خوشبختی و بدبختی وجود ندارد. همۀ انسانها به یک اندازه از مواهب الهی برخوردارند اما برنده آنهایی هستند که راه استفاده از آنها را یاد داشته باشند و راه آن چیزی نیست جز این جمله که : من هر آنچه را که بخواهم بدست خواهم آورد.
اگر ما به دنبال کار میگردیم و به سه جا سر میزنیم آیا باید نا امید شویم؟ آیا باید با خود بگوییم که دیگر برای من کاری وجود ندارد؟ آیا ما به ۱۰۰ جا سر زدهایم؟ آیا در یک روز به ۲۰ جا رفتهایم؟ به تمام بقالی ها و سوپر مارکت ها برای کار سپردهایم؟ آیا دم نانوایی ها اعلامیه زدهایم ؟ (!)
یک مثال : یک مامور جمع آوری زباله اگر واقعا ایمان داشته باشد که روزی مسئول امور شهر خواهد شد، با تلاش و پشتکار کار میکند؛ هر شب علاوه بر کوچۀ سهم خود جلوی در منازل را نیز جارو خواهد کرد. مطمئنا این امر پوشیده نخواهد ماند و شهردار وی را تشویق مالی خواهد کرد. از تشویق شهردار او به کلاسهای علمی متفاوت رفته و سطح علمی خود را ارتقا میبخشد. پس از چند سال که این امور را پشت سر گذاشت به دلیل مدرک تحصیلی بالاتر مسئول سایر همکاران خود میشود و بهمین ترتیب تا اینکه موقعیتش با پشتکار و تلاش از این رو به آن رو میگردد. (!)
اما در مورد دیگران نقش ما چیست؟
راهنمایی بهترین کاری است که از دست ما بر میآید. اینکه راه را به فقیر بیکار نشان دهیم و او را به کار واداریم. کار هر چند سخت خواهد بود اما از دست نیاز به سمت دیگران بلند کردن بهتر است.
کار مهم و در واقع وظیفۀ دیگری که بر گردن ماست این است که فرزندان خود را آنطور تربیت کنیم که این باور برایشان ملکه شود که : من هر آنچه را که بخواهم بدست خواهم آورد و در واقع “من جذب میکنم هر انچه را که اراده کنم” (اما با صبر و تلاش).
امیدوارم توانسته باشم منظور خود را به خوبی بیان کنم. شما هم میتوانید این مبحث را کامل نمایید.
اما باید دید که جدا از مسائل اقتصادی، چرا بعضی از افراد همیشه فقیرند؟ مگر یک کودک که از شکم مادر خود متولد میشود فقیر به دنیا میآید؟ مگر خدا کسی را فقیر آفریده؟ یا اینکه آیا نداشتن یک دست یا یک پا باید عاملی برای نشستن و منتظر کمک دیگران بودن شود؟ آیا درست است که با یک بار سیل به خانه زدن و زندگی را ویران کردن و یا ورشکست شدن همه جیز را ببازیم؟
ابتدا بیایید یک مسئله را مورد توجه قرار دهیم و آن هم اینکه همۀ ما (منهای تعداد انگشت شمار) دارای موارد زیر هستیم :
۱ – سلامت جسم
۳ – توانایی فکر کردن و سنجیدن امور ۲ – صورت و قیافۀ قابل تحمل
پس فردی که فقر مالی دارد از لحاظ فیزیکی با دیگران تفاوتی ندارد.
به نظر من چیزی به نام فقر وجود ندارد و اینکه کسی خود را فقیر (از لحاظ مالی) مینامد ناشی از طرز فکر وی در جایگاهی است که در آن قرار دارد. هیچ کس فقیر نیست و این خود افراد هستند که عوامل فقر خود را فراهم میسازند. وقتی شخصی خود را ناتوان در نظر بگیرد و مثلا با در نظر گرفتن وضع صورت خود بگوید چون من زشتم، دیگر کسی به من کار نخواهد داد و یا اینکه چون من تحصیلات ندارم کار پیدا نخواهم کرد و … . اما در واقع این طرز فکر خود اوست که او را متوقف میسازد. اگر او با هر اندازه ناتوانی با خود بگوید :
“من در نوع خود از بسیاری از افراد بالاترم و توانایی هایی دارم که دیگران ندارند یا کمتر دارند” (مثلا توانایی جارو کردن، توانایی آجر بالا انداختن، توانایی مودبانه صحبت کردن و …)
آنگاه دیگر هیچ مانعی برای دست به زانو گرفتن و شروع به کار کردن (کاری هرچند سخت و معمولی) باقی نخواهد ماند.
گدایی چیست؟
در واقع گدایی از فقر سرچشمه نمیگیرد و از منش شخص متکدی سرچشمه میگیرد. یک فرد فقیر که از لحاظ مالی در فقر است و به نظر عوام واقعا فقیر است، میتواند با هزار تلاش و مشقت هر روز به نوعی خود را مشغول کاری کرده و چندرغازی درآمد کسب مینماید که حداقل بتواند تا آخر شب خود را به سر کند (که البته در این میان خیلیها هم حتی نان شب خود را ندارند) اما در مقابل میتوان افرادی را یافت که به نشستن کنار خانه اکتفا کرده و به هر نوعی که شده دست نیاز به سوی این و آن بلند مینمایند. هر دوی اینها از لحاظ مالی تا حدی گیرشان میآید اما با تفاوتی بسیار.
بسیاری از افراد بودهاند که در خانوادههایی فوق العاده فقیر و ضعیف بدنیا آمده و تا سنین نوجوانی را نیز در همان خانواده به سر کردهاند اما آنچنان خود را از گرداب فقر بیرون کشیدهاند که گویا پدران آنها میراثی گرانبها را برای آنان به یادگار گذاشتهاند. اما چگونه؟
داستان زندگی آنتونی رابینز، جرارد روزنامه نویس (چیزی شبیه به داستان فیلم ندای درون) و همچنین داستان زندگی مهدی مجرد زاده کرمانی (مترجم مجموعه کتابهای بسوی کامیابی نوشتۀ انتونی رابینز) را اگر نخوانده و نمیدانید چیزی شبیه به آنرا به اختصار نقل میکنم.
فلانی در خانوادهای بسیار ضعیف و فقیر به دنیا آمده بود و هیچ روزنۀ امیدی برای زندگی مرفه وجود نداشت. وضع زندگی بدی داشت.او به لحاظ فن ترجمهای که به هزار سختی آموخته بود میتوانست انگلیسی را به فارسی ترجمه کند. شخصی به تصادف کتابی از مجموعه کتابهای آنتونی رابینز را برایش هدیه آورد و او آنرا ترجمه نمود و پس از اتمام ترجمه به اولین ناشر که رفت وی را با طرز ناامیدانه ای رد کردند. سپس دومی و سومی و … و دلیل هم این بود که نه کسی آنتونی رابینز را میشناخت و نه او را. ولی او نا امید نشد. میتوانست تا ۱۰ جا که رفت دیگر پی آنرا نگیرد و ناامید شود اما اینطور نبود. او به بیش از ۲۰۰ ناشر مراجعه نمود که در آخر یک ناشر پیدا شد که با هزینهای بسیار ناچیز کتاب او را چاپ کند و امروز او این چنین شد.
از این داستانهای زندگی واقعی افراد زیاد سراغ دارم. داستان زندگی جالب پدرم بهترین است که قابل بعرض نیست.
پس نمیتوان گفت که نشد، دست طبیعت بود، قهر زندگی ما را دچار کرد، ما نتوانستیم، شانس نداشتیم، بخت ما گره خورده و…
ما هر کاری میتوانیم انجام دهیم. هیچ وقت برای شروع هیچ کاری دیر نیست. چیزی به نام خوشبختی و بدبختی وجود ندارد. همۀ انسانها به یک اندازه از مواهب الهی برخوردارند اما برنده آنهایی هستند که راه استفاده از آنها را یاد داشته باشند و راه آن چیزی نیست جز این جمله که : من هر آنچه را که بخواهم بدست خواهم آورد.
یک مثال : یک مامور جمع آوری زباله اگر واقعا ایمان داشته باشد که روزی مسئول امور شهر خواهد شد، با تلاش و پشتکار کار میکند؛ هر شب علاوه بر کوچۀ سهم خود جلوی در منازل را نیز جارو خواهد کرد. مطمئنا این امر پوشیده نخواهد ماند و شهردار وی را تشویق مالی خواهد کرد. از تشویق شهردار او به کلاسهای علمی متفاوت رفته و سطح علمی خود را ارتقا میبخشد. پس از چند سال که این امور را پشت سر گذاشت به دلیل مدرک تحصیلی بالاتر مسئول سایر همکاران خود میشود و بهمین ترتیب تا اینکه موقعیتش با پشتکار و تلاش از این رو به آن رو میگردد. (!)
اما در مورد دیگران نقش ما چیست؟
راهنمایی بهترین کاری است که از دست ما بر میآید. اینکه راه را به فقیر بیکار نشان دهیم و او را به کار واداریم. کار هر چند سخت خواهد بود اما از دست نیاز به سمت دیگران بلند کردن بهتر است.
کار مهم و در واقع وظیفۀ دیگری که بر گردن ماست این است که فرزندان خود را آنطور تربیت کنیم که این باور برایشان ملکه شود که : من هر آنچه را که بخواهم بدست خواهم آورد و در واقع “من جذب میکنم هر انچه را که اراده کنم” (اما با صبر و تلاش).
این خیلی مهم است که این مساله در ذهن کودک جا باز نماید. کودکان و نوجوانانی که به دلیل توجه و کمک بیش از حد پدر و مادر از لحاظ عملکرد شدیدا وابستۀ آنها میشوند، همانهایی هستند که در آینده به ندرت میتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. این مساله ایست که کاملا ثابت شده است.
امیدوارم توانسته باشم منظور خود را به خوبی بیان کنم. شما هم میتوانید این مبحث را کامل نمایید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر