قای مارچلو ماسترویانی و...!!!
معرفی یک زن استثنایی
این زن به شوهرش اجازه خیانت داده است (قسمت دوم )
سئوال : خانم ماسترویانی آزادی و دموکراسی را باید با عرف و سنت ها تلفیق کرد .آیا این آزادی و دموکراسی بافت شما نوعی شنای خلاف جهت آب نیست ؟ خیانت بهرحال ضد عشق است و ناشی از بیوفایی است و هزاران سال است که در عرف و آداب همه ملتها خیانت زن و شوهر هردو مذموم بوده است .
جواب : میدانید .شخصیت بعضی ها آنقدر قوی است که برای خودشان زندگی می کنند و تنها از فلسفه های خودشان پیروی می نمایند ویا شاید هم از زمان خود جلوتر می تازند .من یکی از آنها هستم .این درست است که یک عضو اجتماع هستم اما اگر بخواهم مطابق ذوق و عادات اجتماع زندگی کنم به خودم و آرمان خودم خیانت کرده ام .از دید من شنا کردن خلاف جهت آب ممکن است ظاهرا ضداجتماعی باشد ولی در عوض نشانه شجاعت و قدرت و روشن بینی است .مثل گوسفندی که دنبال چوپان میرود دنبال اجتماع به سلاخ خانه یا علفزار رفتن چه فایده دارد ؟هرکس باید راهش را خودش انتخاب کند و مطابق عقاید و مرام خودش زندگی کند .من مارچلو رابعلت آنکه خیلی دوست میدارم اجازه خیانت به او داده ام .مگر شما بهترین هدیه های عالم را نمی خواهید به مرد محبوب خودتان تقدیم کنید .جواز خیانت کردن بهترین هدیه برای مارچلوی عزیز من است .
سئوال : خانم ماسترویانی اجازه بدهید رک با شما صحبت کنم .مردم می گویند شما برای آنکه افسار خودتان شل باشد افسار شوهرتان را شل کرده اید .مردم می گویند تفاهم و صمیمیتی که شما از آن دم می زنید در حقیقت یک معامله به مثل است .مردم می گویند شما به مارچلو اجازه دادید تا با کاترین گرم بگیرد تا خود شما هم امکان بیابید با « لوئی سوآرز» هنرپیشه جوان اسپانیولی روی هم بریزید ؟
چواب : قبلا که عرض کردم .من به اینکه مردم چه فکر می کنند و چه می گویند اهمیت نمی دهم .مگر نمی دانید مردم چگونه از کاه کوه می سازند ؟من و لوئی 24 سال تفاوت سن داریم .میدانید که من و شوهرم در زندگی صاحب پسر نشده ایم .بنابراین لویی جای پسرم است .هر بار که شوهرم در رم نباشد او مرد خانواده می شود و از من و دخترم سرپرستی می کند .بهرحال میخواهم بگویم که روابط من و لویی یک دوستی عاطفی و شبیه دوستی و مهر مادر و فرزندی است و مردم از روی دشمنی و بدسلیقگی به آن لکه می چسبانند .خودم میدانم که مردم پشت سرم می گویند جوجه مرغ پیر جوجه خروس به تور زده است و یا شایع کرده اند که لوئی مرا می دوشد .ولی نه من هنوز آنقدر پیر شده ام که لوئی در برابرم جوجه خروس تلقی شود و نه لوئی آنقدر کم درآمد است که به پول من احتیاج داشته باشد .
بقول شوهرم : بگذار ما زندگی خودمان را بکنیم و دیگران هرچه بخواهند بگویند .از این گذشته من آنقدر عاشق مارچلو هستم که هیچکس دیگر نمی تواند سر سوزنی جای او را در قلبم بگیرد.
سئوال : ولی به مردم حق بدهید که شما را غیر عادی بدانند
جواب : بخاطر شما هم که شده چنین حقی به مردم خواهم داد .چون واقعا هم غیر عادی هستم . اصلا خانواده من هم غیر عادی و جلوتر از زمان خودشان زندگی کردند . مادرم در شانزده سالگی شوهر کرد و در سی سالگی وقتی با یک موسیقی دان جوان که پدرم باشد از خانه فرار کرد دو بچه پا به سن گذاشته داشت .معذالک خانواده اش را فراموش نکرد .نتیجه آن شد که دو سال بعد ،یعنی بعد از بدنیا آمدن من گه ثمره این عشق باشکوه بودم ،شوهرش ،دو فرزندی را که قبلا از او داشت و پدرم و مرا که غیرشرعی بدنیا آمده بودم زیر یک سقف جمع کند و همه ما را زیر بال و پر خود بگیرد و همسرش را وادارد که از گناهش درگذرد .پشت سر گویی مردم آنوقت ها بیشتر بود .اما این بدگویی ها در مجتمع اشتراکی ما حتی به اندازه یک سر سوزن عقده ایجاد نکرد و ما را آزار نداد .پدر و مادرم حسادت سرشان نمی شد .به تصورم این صفت پسندیده را من از آنها به ارث برده ام .همبستگی ما در آن شرایط به قدری قوی بود که تعصبات شدید افکار عمومی نیز نتوانست خللی در ن وارد سازد .ما به آن طرز زندگی عقیده و ایمان داشتیم .قرضا که شما جای ما بودید آیا حاضر می شدید تنها بخاطر توقع بی جای جامعه چنان کانون گرمی را ویران کنید ؟
سئوال : شما را بخدا ،این فلسفه را فقط برای شخص خودتان مفید بدانید .زیرا من و سایر مردم اصلا با آن موافق نیستیم و به هیچ وجه خیال نداریم برای خیانتکاری جنبه اخلاق و تقدس قائل بشویم
جواب : ملاحظه بفرمایید .دونفر – یک زن و یک مرد – با هم آشنا می شوند ،کشش های عاشقانه فیمابین آنچنان قوی است که حس میکنند بدون یکدیگر قادر به زندگی نخواهند بود .روی همین اصل می روند و ازدواج میکنند .ولی به محض آنکه بر اثر وصال عطش عشق خاموش شد دیگر چیزی که آنها را کما فی السابق به هم پیوند بدهد باقی نمی ماند و ادامه همزیستی منبعد بی فایده و غیر ضروری جلوه میکند .این دو نفر اگر عاقل و صادق باشند باید کاری کنند که آتش عشق شان هرگز خاموش نشود و یک راه آن دادن اجازه خیانت و بی وفایی به شوهر است .من با خیانت کردن زنها مخالفم .زیرا اگر زنی شوهرش را دوست بدارد از هیچ خیانتی لذت نمی برد و اگر هم دوست نمیدارد باید طلاق بگیرد و شوهر دیگری بکند .اما حساب مردها جداست ،زیرا آنها جنس مذکر هستند و مذکرها و نرها در میان همه حیوانات تنوع پسند و چندگانه پرست هستند و خیانت کردن جزو غریزه طبیعی آنهاست .پس باید به آنها اجازه داد که گاه به گاه دمی به خمره عشق حرام بزنند و وسوسه های خودشان را خاموش کنند تا زندگی زناشویی خود را تخریب نکنند و به اتهام یکنواختی زندگی زن و بچه خود را آواره نسازند .
بعلاوه ،طرز آشنایی و زناشویی من و مارچلو با سایرین تفاوت دارد .ما اول مثل دو دوست باهم آشنا شدیم و اصلا عشقی بین ما وجود نداشت و دوستی مان شبیه دوستی دو پسر یا دو دختر عاری از شائبه سکس بود .اماکم کم بر اثر رفت و آمد بسیار بلاخره این دوستی رنگ عشق به خود گرفت و بدنبال آن کشش جنسی پدید آمد و بلاخره هم زن و شوهر شدیم .شاید ارتباط ما از ابتدا با عشق و کشش جنسی شروع شده بود ، من هم مثل زنهای دیگر حسود میشدم ولی اینطور نشد و عاطفه دوستی در رابطه ما همیشه بر احساسات می چربد و حد اعتدال را حفظ می کند .
پایان قسمت دوم
مجله زن روز /شماره 562 / بهمن ماه 1354
معرفی یک زن استثنایی
این زن به شوهرش اجازه خیانت داده است (قسمت دوم )
سئوال : خانم ماسترویانی آزادی و دموکراسی را باید با عرف و سنت ها تلفیق کرد .آیا این آزادی و دموکراسی بافت شما نوعی شنای خلاف جهت آب نیست ؟ خیانت بهرحال ضد عشق است و ناشی از بیوفایی است و هزاران سال است که در عرف و آداب همه ملتها خیانت زن و شوهر هردو مذموم بوده است .
جواب : میدانید .شخصیت بعضی ها آنقدر قوی است که برای خودشان زندگی می کنند و تنها از فلسفه های خودشان پیروی می نمایند ویا شاید هم از زمان خود جلوتر می تازند .من یکی از آنها هستم .این درست است که یک عضو اجتماع هستم اما اگر بخواهم مطابق ذوق و عادات اجتماع زندگی کنم به خودم و آرمان خودم خیانت کرده ام .از دید من شنا کردن خلاف جهت آب ممکن است ظاهرا ضداجتماعی باشد ولی در عوض نشانه شجاعت و قدرت و روشن بینی است .مثل گوسفندی که دنبال چوپان میرود دنبال اجتماع به سلاخ خانه یا علفزار رفتن چه فایده دارد ؟هرکس باید راهش را خودش انتخاب کند و مطابق عقاید و مرام خودش زندگی کند .من مارچلو رابعلت آنکه خیلی دوست میدارم اجازه خیانت به او داده ام .مگر شما بهترین هدیه های عالم را نمی خواهید به مرد محبوب خودتان تقدیم کنید .جواز خیانت کردن بهترین هدیه برای مارچلوی عزیز من است .
سئوال : خانم ماسترویانی اجازه بدهید رک با شما صحبت کنم .مردم می گویند شما برای آنکه افسار خودتان شل باشد افسار شوهرتان را شل کرده اید .مردم می گویند تفاهم و صمیمیتی که شما از آن دم می زنید در حقیقت یک معامله به مثل است .مردم می گویند شما به مارچلو اجازه دادید تا با کاترین گرم بگیرد تا خود شما هم امکان بیابید با « لوئی سوآرز» هنرپیشه جوان اسپانیولی روی هم بریزید ؟
چواب : قبلا که عرض کردم .من به اینکه مردم چه فکر می کنند و چه می گویند اهمیت نمی دهم .مگر نمی دانید مردم چگونه از کاه کوه می سازند ؟من و لوئی 24 سال تفاوت سن داریم .میدانید که من و شوهرم در زندگی صاحب پسر نشده ایم .بنابراین لویی جای پسرم است .هر بار که شوهرم در رم نباشد او مرد خانواده می شود و از من و دخترم سرپرستی می کند .بهرحال میخواهم بگویم که روابط من و لویی یک دوستی عاطفی و شبیه دوستی و مهر مادر و فرزندی است و مردم از روی دشمنی و بدسلیقگی به آن لکه می چسبانند .خودم میدانم که مردم پشت سرم می گویند جوجه مرغ پیر جوجه خروس به تور زده است و یا شایع کرده اند که لوئی مرا می دوشد .ولی نه من هنوز آنقدر پیر شده ام که لوئی در برابرم جوجه خروس تلقی شود و نه لوئی آنقدر کم درآمد است که به پول من احتیاج داشته باشد .
بقول شوهرم : بگذار ما زندگی خودمان را بکنیم و دیگران هرچه بخواهند بگویند .از این گذشته من آنقدر عاشق مارچلو هستم که هیچکس دیگر نمی تواند سر سوزنی جای او را در قلبم بگیرد.
سئوال : ولی به مردم حق بدهید که شما را غیر عادی بدانند
جواب : بخاطر شما هم که شده چنین حقی به مردم خواهم داد .چون واقعا هم غیر عادی هستم . اصلا خانواده من هم غیر عادی و جلوتر از زمان خودشان زندگی کردند . مادرم در شانزده سالگی شوهر کرد و در سی سالگی وقتی با یک موسیقی دان جوان که پدرم باشد از خانه فرار کرد دو بچه پا به سن گذاشته داشت .معذالک خانواده اش را فراموش نکرد .نتیجه آن شد که دو سال بعد ،یعنی بعد از بدنیا آمدن من گه ثمره این عشق باشکوه بودم ،شوهرش ،دو فرزندی را که قبلا از او داشت و پدرم و مرا که غیرشرعی بدنیا آمده بودم زیر یک سقف جمع کند و همه ما را زیر بال و پر خود بگیرد و همسرش را وادارد که از گناهش درگذرد .پشت سر گویی مردم آنوقت ها بیشتر بود .اما این بدگویی ها در مجتمع اشتراکی ما حتی به اندازه یک سر سوزن عقده ایجاد نکرد و ما را آزار نداد .پدر و مادرم حسادت سرشان نمی شد .به تصورم این صفت پسندیده را من از آنها به ارث برده ام .همبستگی ما در آن شرایط به قدری قوی بود که تعصبات شدید افکار عمومی نیز نتوانست خللی در ن وارد سازد .ما به آن طرز زندگی عقیده و ایمان داشتیم .قرضا که شما جای ما بودید آیا حاضر می شدید تنها بخاطر توقع بی جای جامعه چنان کانون گرمی را ویران کنید ؟
سئوال : شما را بخدا ،این فلسفه را فقط برای شخص خودتان مفید بدانید .زیرا من و سایر مردم اصلا با آن موافق نیستیم و به هیچ وجه خیال نداریم برای خیانتکاری جنبه اخلاق و تقدس قائل بشویم
جواب : ملاحظه بفرمایید .دونفر – یک زن و یک مرد – با هم آشنا می شوند ،کشش های عاشقانه فیمابین آنچنان قوی است که حس میکنند بدون یکدیگر قادر به زندگی نخواهند بود .روی همین اصل می روند و ازدواج میکنند .ولی به محض آنکه بر اثر وصال عطش عشق خاموش شد دیگر چیزی که آنها را کما فی السابق به هم پیوند بدهد باقی نمی ماند و ادامه همزیستی منبعد بی فایده و غیر ضروری جلوه میکند .این دو نفر اگر عاقل و صادق باشند باید کاری کنند که آتش عشق شان هرگز خاموش نشود و یک راه آن دادن اجازه خیانت و بی وفایی به شوهر است .من با خیانت کردن زنها مخالفم .زیرا اگر زنی شوهرش را دوست بدارد از هیچ خیانتی لذت نمی برد و اگر هم دوست نمیدارد باید طلاق بگیرد و شوهر دیگری بکند .اما حساب مردها جداست ،زیرا آنها جنس مذکر هستند و مذکرها و نرها در میان همه حیوانات تنوع پسند و چندگانه پرست هستند و خیانت کردن جزو غریزه طبیعی آنهاست .پس باید به آنها اجازه داد که گاه به گاه دمی به خمره عشق حرام بزنند و وسوسه های خودشان را خاموش کنند تا زندگی زناشویی خود را تخریب نکنند و به اتهام یکنواختی زندگی زن و بچه خود را آواره نسازند .
بعلاوه ،طرز آشنایی و زناشویی من و مارچلو با سایرین تفاوت دارد .ما اول مثل دو دوست باهم آشنا شدیم و اصلا عشقی بین ما وجود نداشت و دوستی مان شبیه دوستی دو پسر یا دو دختر عاری از شائبه سکس بود .اماکم کم بر اثر رفت و آمد بسیار بلاخره این دوستی رنگ عشق به خود گرفت و بدنبال آن کشش جنسی پدید آمد و بلاخره هم زن و شوهر شدیم .شاید ارتباط ما از ابتدا با عشق و کشش جنسی شروع شده بود ، من هم مثل زنهای دیگر حسود میشدم ولی اینطور نشد و عاطفه دوستی در رابطه ما همیشه بر احساسات می چربد و حد اعتدال را حفظ می کند .
پایان قسمت دوم
مجله زن روز /شماره 562 / بهمن ماه 1354
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر