۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

در امتداد خیابان قدم می زنم فکرهای خود را نمی توانم متمرکز کنم  انگار به صف ایستاده اند و برای هر کدام چند ثانیه بیشتر نمی توانم وقت اختصاص دهم اصلا نمی دانم به چه چیز باید فکر کنم مسائل و مشکلات آنچنان زیاد است که از تصور نیز خارج است بالاخره ما جهان سومی هستیم انگار به این مشکلات معتاد شده ایم و اگر کم مشکل داشته باشیم عمدا برای خودمان مشکل درست می کنیم و یا برای دیگران
اینکه می گویم جهان سومی بی خود نیست خودتان قضاوت کنید در آن سوی دنیا کل سیستم تلاش میکند از مشکلات همدیگر کم کنند مشکلات خود ساخته درست نکنند در این سوی عالم می گردیم برای یکدیگر مشکل ایجاد کنیم و طرز درست زندگی کردن انسانی زندگی کردن را بلد نیستیم
مشکلات به نوعی از خودمان نشات می گیرد و هر کس به نوعی .

هیچ نظری موجود نیست: