۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

داستان رز


در اولین جلسه دانشگاه استاد خودش را معرفی نمود و از دانشجویان خواست كه كسی را بیابند كه تا به حال با او آشنا نشده اند ، دختر جوان برای نگاه كردن به اطراف ایستاد ، در آن هنگام دستی به آرامی شانه‌اش را لمس نمود، برگشت و خانم مسن كوچكی را دید كه با خوشرویی و لبخندی كه وجود بی‌عیب او را نمایش می‌داد، به او نگاه می‌كرد.
او گفت: "سلام عزیزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آیا می‌توانم تو را در آغوش بگیرم؟"
دختر پاسخ داد : " البته كه می‌توانید "، و او دختر را در آغوش خود فشرد.
دختر پرسید: " چطور شما در چنین سنی به دانشگاه آمده اید ؟ "
رز به شوخی پاسخ داد: " من اینجا هستم تا یك شوهر پولدار پیدا كنم، ازدواج كرده یك جفت بچه بیاورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمایم . "
دختر پرسید: " نه، جداً چه چیزی باعث شده؟ " كنجكاو بود كه بفهمد چه انگیزه‌ای باعث شده او این مبارزه را انتخاب نماید.
رز گفت: "همیشه رویای داشتن تحصیلات دانشگاهی را داشتم و حالا، یكی دارم."
پس از كلاس به اتفاق تا ساختمان اتحادیه دانشجویی قدم زدند و در یك كافه گلاسه سهیم شدند،‌ آنها به طور اتفاقی دوست شده بودند، ‌برای سه ماه ما هر روز با هم كلاس را ترك می‌كردند . رز در طول یكسال شهره كالج شد و به راحتی هر كجا كه می‌رفت، دوست پیدا می‌كرد، او عاشق این بود كه به این لباس درآید و از توجهاتی كه سایر دانشجویان به او می‌نمودند لذت می‌برد، او اینگونه زندگی می‌كرد . در پایان آن ترم دانشجویان از رز دعوت كردند تا در میهمانی آنها سخنرانی نماید، دختر جوان هرگز چیزی را كه او به آنها گفت، فراموش نكرد . وقتی او را معرفی كردند، در حالی كه داشت خود را برای سخنرانی از پیش مهیا شده‌اش، آماده می‌كرد، به سوی جایگاه رفت، تعدادی از برگه‌های متون سخنرانی‌اش بروی زمین افتادند، آزرده و كمی دست پاچه به سوی میكروفون برگشته و به سادگی گفت : " عذر می‌خواهم، من بسیار وحشتزده شده‌ام بنابراین سخنرانی خود را ایراد نخواهم كرد، اما به من اجازه دهید كه تنها چیزی را كه می‌دانم، به شما بگویم " ، او گلویش را صاف نموده و‌ آغاز كرد:
" ما بازی را متوقف نمی‌كنیم چون كه پیر شده‌ایم، ما پیر می‌شویم زیرا كه از بازی دست می‌كشیم، تنها یك راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست یابی به موفقیت وجود دارد، شما باید بخندید و هر روز رضایت پیدا كنید . "
"ما عادت كردیم كه رویایی داشته باشیم، وقتی رویاهایمان را از دست می‌دهیم، می‌میریم، انسانهای زیادی در اطرافمان پرسه می‌زنند كه مرده اند و حتی خود نمی‌دانند، تفاوت بسیار بزرگی بین پیر شدن و رشد كردن وجود دارد، اگر من كه هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت یكسال در تخت خواب و بدون هیچ كار ثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هركسی می‌تواند پیر شود، آن نیاز به هیچ استعداد خدادادی یا توانایی ندارد، رشد كردن همیشه با یافتن فرصت ها برای تغییر همراه است."
"متأسف نباشید، یك فرد سالخورده معمولاً برای كارهایی كه انجام داده تأسف نمی‌خورد، كه برای كارهایی كه انجام نداده است " .
در انتهای سال، رز دانشگاهی را كه سالها قبل آغاز كرده بود، به اتمام رساند، یك هفته پس از فارغ التحصیلی رز با آرامش در خواب فوت كرد، بیش از دو هزار دانشجو در مراسم خاكسپاری او شركت كردند، به احترام خانمی شگفت‌انگیز كه با عمل خود برای دیگران سرمشقی شد كه هیچ وقت برای تحقق همه آن چیزهایی كه می‌توانید باشید، دیر نیست
حسن محمودی
شرکت سرمایه گذاری رشد و توسعه آریا - سهامی عام

هیچ نظری موجود نیست: