۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

راز و ثروت

دابلیو کلمنت استون :
هرچیزی که ذهن انسان بتواند آن را تصورکند، می تواند آن را به دست آورد.

برای جذب پول باید همه حواست متوجه پول و ثروت باشد. اگر به این فکر کنی
که به اندازه کافی پول نداری، غیر ممکن است بتوانی پول بیشتری جذب زندگی
ات بکنی زیرا در این صورت همه افکارت متوجه پول کافی نداشتن می شود. اگر
همه حواست را روی پول کافی نداشتن متمرکز کنی، برای خودت شرایط بیشتری
برای بی پولی یا کم پولی فراهم می کنی. باید حواست را متوجه فراوانی پول
و ثروت کنی تا پول و ثروت وارد زندگی ات شود.

پول وثروت رابه خودت جذب کن

علت اینکه کسی پول کافی ندارد این است که با افکارش مانع آمدن پول می
شود. هر نوع افکار، احساسات و عواطف منفی مانع رسیدن چیزهای خوب، از جمله
پول، به تو می شود. دنیا مانع رسیدن پول به دست تو نمی شود زیرا همه پولی
را که می خواهی همین حالا در دنیا موجود است. اگر به اندازه کافی پول
نداری، علتش این است که مانع جریان پول به زنگی ات می شوی و این کار را
با افکارت انجام می دهی. باید در ترازوی ذهنت کفه پول بیشتر از حد نیاز
داشتن، سنگین تراز کفه کمبود پول باشد. برای این کار باید بیشتر به ثروت
و فراوانی فکر کنی. وقتی به پول نیاز داشته باشی، احساس نیرومندی در
وجودت شکل می گیرد و بنابراین از طریق قانون جذب، نیاز به پول راجذب می
کنی و این اصلاً خوب نیست.

می خواهم رازی را برایتان بگویم. راه میان بر برای رسیدن به هر چیزی که
در زندگی ات می خواهی این است که همین حالا شاد باشی و خوشی را احساس
کنی! این سریع ترین راه رسیدن به پول و هرخواسته دیگری است که داری.
قانون جذب در واقع افکار و احساسات عمیق درونی ات را در زندگی ات منعکس
می کند.


دکتر جو وایتالی:


"می دانم اکثر مردم چه فکر می کنند. آنها می گویند: «چطور می تونم پول
بیشتری به دست بیارم؟ چطور می تونم سرمایه بیشتری داشته باشم؟ مگه می شه
به این راحتی ثروتمندتر و خوشبخت تر بشم؟ درسته که من کارم رو دوست دارم
ولی این ممکن نیست که بشه از عهد همه قرض و قوله ها بر اومد درحالی که می
دونم میزان درآمد سقفی داره و بیشتر از اون ممکن نیست. چطور می تونم حقوق
بیشتری بگیرم؟» این کارآسان است :بخواه تا بشود! این مورد بر می گردد به
مسئله ای که درتمام طول کتاب در موردش صحبت کرده ایم. کارتو این است که
به هستی بگویی دقیقاً چه می خواهی. اگر یکی از چیزهایی که می خواهی پول
است، بگو چقدر پول می خواهی. مثلاً بگو :«من می خوام 30 روز دیگه 25000
دلار به صورت غیر منتظره به دستم برسه.» یا به هر صورت دیگری که می خواهی
پول به دستت برسد فرقی نمی کند. مهم این است که باید با تمام وجود باور
داشته باشی که به خواسته ات می رسی."

اگر در گذشته فکر می کردی تنها راهی که ممکن است از آن پولی به دستت برسد
شغلت است، فوراً این فکر را از ذهنت بیرون کن. هیچ می دانی که اگر به این
طرز فکرت ادامه بدهی، همین فکر باید در زندگی ات تحقق پیدا کند؟ این طور
فکرها به هیچ دردت نمی خورند.


جیمز ری:


"خیلی وقت ها مردم به من می گویند :«من می خوام سال دیگه در آمدم رو دو
برابر کنم.» اما بعد که به رفتارشان نگاه می کنی می بینی هیچ کاری انجام
نمی دهند که این اتفاق بیفتد.
بعد از مدتی هم با خودشان می گویند:«من نمی تونم این کار رو بکنم.» در
این صورت حدس می زنید چه اتفاقی بیفتد؟ هستی در جواب این افراد می گوید:
«درخدمتم ارباب.
فرمان شما را اطاعت می کنم.» و به این ترتیب نمی توانند در آمدشان را دو
برابر کنند."


حالا که با راز بزرگ آشنا شده ای. وقتی شخصی را ببینی که ثروتمند است می
دانی که بیشتر
افکار چنین فردی در مورد ثروت است نه کمبود پول و به همین دلیل آگاهانه
یا نا آگاهانه
ثروت را به خودش جذب می کند. این افراد فقط به ثروت فکر می کنند و با این
کارشان دنیا، مردم، شرایط و وقایع را طوری به حرکت در می آورند که آنها
را به ثروت برساند.


لورال لنگمایر (کارشناس امورمالی، سخنران و مربی خصوصی و شرکت ها):


"من با این جمله بزرگ شدم که «واسه اینکه پول در بیاری باید سخت کار
کنی.» برای همین
هم آن را با این جمله جایگزین کردم: «پول، راحت به دست می یاد و همیشه
همین طوره.» اوایل کار این جمله به نظرت دروغ می آید. باشد، چه عیبی
دارد؟ بخشی از ذهنت می گوید: «دروغگو! اصلاً این طور نیست، پول درآوردن
سخته.» باید حواست باشد که مدتی ذهنت با این دوایده بازی می کند و بل
اتکلیف است که کدام درست است.»"


بخشیدن پول کار بسیار قدرتمندی برای جذب پول بیشتر است زیرا وقتی به کسی پولی
می دهی، در واقع می گویی «من خیلی پول دارم.» مطمئناً تعجب نمی کنی اگر
بدانی که ثروتمند ترین مردم کره زمین بسیار انسان دوست هستند. آنها مبالغ
هنگفتی به دیگران
می بخشند و به خاطر وجود قانون جذب، هستی فرصت تازه ای برایشان خلق می
کند و پولی را که بخشیده اند چند برابر می کند و به آنها برمی گرداند!
اگر فکر کنی «من به اندازه کافی پول ندارم که به دیگران ببخشم» بله درست
است! به همین دلیل است که به اندازه کافی پول نداری؟ هر وقت فکر می کنی
به اندازه کافی پول نداری! هر وقت فکرمی کنی به اندازه کافی پول نداری که
به دیگران ببخشی،شروع کن به پول بخشیدن به دیگران. وقتی به بخشش اعتقاد
داشته باش، قانون جذب هم پول بیشتری به تو می بخشدتا تو هم پول بیشتری به
دیگران ببخشی. تفاوت زیادی میان پول بخشیدن به دیگران و فداکاری وجود
دارد. بخشیدن از صمیم قلب، قلبی که لبریز از احساسات باشد احساس خوبی به
انسان می دهد. از خود گذشتگی احساس خوبی به انسان نمی دهد. این دو را با
هم اشتباه نگیرید. این دو به کلی با هم متفاوت هستند. دومی باعث می شود
احساس کنی پولی کمی داری اما اولی باعث می شود احساس کنی بیش از حد نیازت
پول داری. اولی احساس خوبی به تو می دهد اما آن یکی این طور نیست.
فداکاری درنهایت به نفرت منجر می شود. بخشش از صمیم قلب یکی از شادی بخش
ترین کارهایی است که می توانی انجام بدهی و قانون جذب این پیام را دریافت
و پول بیشتری رابه زندگی ات سرا زیر می کند.خودت می دانی چه می گویم و می
توانی تفاوت را احساس کنی. اینطور نیست؟ هرچیزی را که می خواهی باید در
درونت جستجو کنی! دنیای بیرون دنیای آثار و نتایج افکار توست. افکار و
انرژی ات را روی شادی متمرکز کن.در درونت شاد و خوشحال باش و با تمام
وجودت این احساس را به دنیا انتقال بده تابتوانی بهشت واقعی را روی زمین
تجربه کنی.


+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام فروردین 1391ساعت 8 AM توسط محمدعلي |
نظر بدهید

--------------------------------------------------------------------------------

طنز/ 10روش برای پیشرفت و ترفیع گرفتن در کار
پیشرفت و ترقی امری اکتسابی است و به شانس و اقبال هیچ ربطی ندارد. فقط
وفقط بسته به خودتان است که چطور خودتان را نمایش دهید. به این ترتیب در
سریعترین زمان ممکن به آنچه که به آن علاقه دارید خواهید رسید. در این
گزارش کاملا علمی , فرهنگی و پژوهشی که حاصل سالها مطالعه و پژو هش است
شما را با چند راهکار برای پیشرفت آشنا می کنیم: 1. ابراز وجود مهم نیست
چطور و به چه قیمتی، فقط به رئیستان بگویید هستید. نصف شب برایش پیغام
بفرستید. از مقام شامخ و تلاشهاشان به شکل مداوم تشکر کنید. حرف هایش را
مثل سخن بزرگان یادداشت کنید و از آن درس زندگی بگیرید!! در هر موردی درس
,کار ,زندگی و.... 2. پشت هم اندازی برای اینکه نانتان توی روغن باشد
باید یک کار را خوب بلد باشید " آجر کردن نان دیگران" . به هر طریق ممکن
تلاش های سایرین را کمرنگ جلوه دهید و ارزش کارشان را کم کنید. اگر زیر
دستانتان کار مفیدی انجام می دهند یا پیشنهاد سازنده ای دارند ابتدا یک
حال اساسی، دقت کنید حال اساسی ازشان بگیرید و بعد خودتان ابتکارشان را
با نام خودتان به رئیس بالادستی اعلام کنید. 3. طرح رفاقت عصر, عصر
اطلاعات و ارتباطات است. با همه همکاران دوست باشید و از کارشان سر در
بیاورید در موارد لزوم این اطلاعات برگ برنده شما خواهد بود و می توانید
خانه بعضی ها را خراب کرده و روی ویرانه های آن برج بسازید. در دنیای
امروز رفاقت معنایی ندارد و دشنه تان همیشه آماده باشد. از پشت خنجر زدن
بهتر پاسخ می دهد امتحانش مجانی است! 4.خنگ بازی در مقابل همکاران،
خودتان را به سادگی ,خرفتی و حماقت بزنید در این صورت کمتر کسی به شما شک
می کند و اصلا باور نمی کند که کسی که زیرآبش را زده است شما هستید. خنگ
بازی در مواقع لزوم خطاهای شما را به حماقت شما منصوب کرده و کسی
بازخواستتان نمی کند. 5. تو سری خوری هیچ وقت از رئیستان عیب جویی نکرده
و او را بازخواست نکنید حتی اگر حرف مفت بزند!! فقط تعریف کنید . چه لباس
برآزنده ای پوشیدید, چه تصمیمات به جایی گرفتید, شما بهترین رئیس دنیا
هستید. برای انجام هر کاری داوطلب باشید و برای خود شیرینی پیشرو
باشید.سوال کردن ممنوع! فقط و فقط اطاعت کنید. 6.پیشنهاد و ابتکار ابتکار
و پیشنهاد های سازنده از آن چیزهایی است که در پیشرفت کاری خیلی موثر است
برای اینکار کافی است هرچیزی که در اطرافتان هست را نامناسب، نادرست و
قابل تغییر جلوه دهید و برای تغییرش طرح بدهید. پرده های آبی باعث خستگی
می شود بهتر است پرده صورتی نصب کنیم. پرونده ها را به جای ترتیب الفبایی
بر اساس اهمیت طبقه بندی کنی و .... 7. حسود باشید در هر شرایطی چشم دیدن
پیشرفت دیگران را نداشته باشید. فقط به فکر خودتان باشید و با ایراد
گرفتن از دیگران خودتان را مطرح کنید. مهم نیست همکارانتان از شما متنفر
باشند مهم مدیر است که باید عاشق شما باشد. 8. بزرگنمایی هر کار کوچکتان
را بزرگ و مهم جلوه دهید حتی وقتی وظیفه تان را انجام می دهید هم به
دیگران ثابت کنید که خیلی کار می کنید. در طول روز وقت هدر بدهید و اضافه
کاری کنید. خارج از وقت اداری در مورد مسائل کاری با رئیستان حرف بزنید
حتی شده چرند بگویید فقط بگویید خیلی کار می کنید. از سایر همکارانتان
کمال "سوء" استفاده را بکنید، با آنها مشورت کنید و نظراتشان را به اسم
خودتان تمام کنید. 9.وجدان کاری = کشک وجدان کاری داشتن یا نداشتن اصلا
مهم نیست، مهم این است که مدیرتان باور کند که شما خیلی آدم خوبی هستید
برای این کار دائما به او یاد آور شوید که خوبید . همه چیز را که نباید
رئیس بداند، خوب هایش را بگویید. 10.شلوغ کاری کنید هر از چند گاهی یه
دعوا,جنجال و اختلاف افکنی خیلی کارساز است . بعد مثل یک منجی بزرگ
مشکلات را برطرف کنید به این ترتیب موفقیت شما تضمینی است. از آدم های
ساکت, مظلوم و بی حاشیه بهره برداری کنید آنها بهترین طعمه ها هستند.
وقتی ترفیع گرفتید مارا هم از دعای خیرتان محروم نکنید!!
+ نوشته شده در چهارشنبه نهم فروردین 1391ساعت 0 AM توسط محمدعلي | یک نظر

--------------------------------------------------------------------------------

از كم به زياد رسيدم
اسدالله عسگراولادی: از كم به زياد رسيدم!

گروه بازرگاني- اسدالله عسگراولادی در گفت‌و‌گو با سایت «اقتصاد ایران»
گوشه‌هايي ناگفته از جدوجهد شخصي و نيز فرصت‌هاي تجاري‌اي كه منجر به
پولدار شدنش شده را روايت كرده است. بنا به گزارش سالانه «فوربس»
عسگراولادي با بيش از 3/4 ميليارد دلار دارايي، در شمار پولدارترين مردان
دنيا قرار دارد كه البته ناگفته پيداست با توجه به فقدان و ناشفافيت
اطلاعات مالي ثروتمندان ايراني، نمي‌توان گفت او در ميان ثروتمندترين‌هاي
ايراني در چه جايگاهي ايستاده است، اما هر چه هست مي‌توان حدس زد كه در
رده‌هاي بالاي اين فهرست قرار دارد. بخش‌هايي از آن گفت‌و‌گو را
مي‌خوانيد:

من اسدالله عسگراولادى هستم...

من اسدالله عسگراولادى هستم و سال 1312 در تهران متولد شدم. خانواده‌ام
متدین و در سطح پایین جامعه بودند و با قشر ثروتمندان سروکار نداشتند.
شغل پدرم پیشه‌ورى بود و مغازه عطارى داشت. ما سه برادر بودیم که هر سه
از سن 12 ـ 13 سالگى کار در بازار تهران را شروع کردیم. روزها کار و
شب‌ها درس. پس از گذراندن کنکور در رشته ادبیات پذیرفته شدم اما عصرهایى
که فرصت داشتم به دانشکده اقتصاد هم مى‌رفتم چون ساختمان‌هاى دانشکده
مقابل هم بود. گاهى سر کلاس‌هاى دانشکده حقوق هم مى‌رفتم. آن موقع رفتن
به سایر دانشکده‌ها آزاد بود و مثل امروز کنترل و حراست هم در کار نبود.
کارم را از صفر شروع کردم. اولین حقوقى که در دوره شاگردى گرفتم روزى 2
ریال بود که مى‌شد ماهى شش تومان. تلاشم شبانه‌روزى و کار سخت بود. اولین
تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت 53 تومان از بازار تهران شروع
کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایى سر محل به قیمت 70 تومان فروختم و این
اولین سود من در تجارت بود. این مربوط به سال 1327 است. تا سال 1334
کارمند بودم و در یک شرکتى کار مى‌کردم که فعالیتش در زمینه صادرات بود.
به صادرات علاقه‌مند شدم اما پول نداشتم. تنها دارایى‌ام خانه‌اى بود که
در خیابان شهید مصطفى خمینى به مبلغ 5600 تومان خریده بودم. در آن خانه
من و دو خواهر و پدر و مادرم زندگى مى‌کردیم. اولین ماشینم که در سال
1333 خریدم یک فولکس به مبلغ 5900 تومان بود که با همین ماشین چند کیسه
خواربار از بازار مى‌خریدم و بین نانوا و بقال توزیع مى‌کردم. سال 1334
تصمیم گرفتم تاجر شوم. به اتاق بازرگانى رفتم که کارت بازرگانى بگیرم،
اما سنم اقتضا نمى‌کرد. چون حداقل باید 24 ساله مى‌بودم.

نایب رئیس اتاق وقت طبق قانون مى‌توانست مرا امتحان کند. مرحوم عبدالله
توسلى مرا پیش او فرستاده بود. یادم نمى‌رود 20 سوال از من کرد درباره
ارز کشورها، حمل جنس و غیره. من به تمام سوالات جواب دادم و آن نایب رئیس
به معرف زنگ زد و گفت: این باید جاى من بنشیند. 25 سال بعد جاى او نشستم.
2 سال بعد با قسط و تخفیف حجره‌اى به مبلغ 4 هزار تومان خریدم و رشته
خشکبار را انتخاب کردم و هنوز بعد از 54 سال در همین رشته هستم. زیره سبز
را بسیار دوست داشتم. چون هم سرمایه کمى مى‌خواست و هم قیمتش ارزان بود.
از کار در داخل خوشم نمى‌آمد مى‌خواستم صادرات داشته باشم. کار را در سال
1336 و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطى پنج تن زیره خریدم. اولین
مشترى‌ام در صادرات سنگاپور بود. با تمام دنیا از طریق اتاق‌هاى
بازرگانى‌شان مکاتبه کردم و دنبال خریدار گشتم. اولین معاملاتم با
نیویورک سال 1330 شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و
هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزى رسید که دیکته کننده قیمت زیره
در جهان و ایران شدم. دوشنبه‌اى نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم
زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ که الان 51 ساله شده،
روى میز نرود و معاملات شروع بشود. اما سال‌هاى واقعا سختى بود. در سال
1347 به صادرات دو قلم دیگر خشکبار شامل پسته و کشمش رو آوردم. پسته کار
بزرگى بود و پول سنگینى مى‌خواست. من پول نداشتم اما چون در بازار آبرو
داشتم و خوش‌حساب بودم به من نسیه مى‌دادند و هنر من این بود که یک ماهه
آن جنس را به خارج مى‌فروختم و پولش را مى‌گرفتم. این هنر خوش‌حسابى من
عامل موفقیت من در بازار پسته بود. سال 1343 اولین انبارم را در خیابان
تختى تهران خریدم و کارخانه زیره حساس را در مشهد تاسیس کردم که هنوز هم
هست، هر سال که سودى مى‌بردم انبار و دفتر و خانه و ملک مى‌خریدم. در
سراى امید که روزى درآن حجره قسطى خریده بودم تمام دفاتر همسایه را
خریدم.


من تاجرم و اصولى دارم؛ یکى از اصولم این است که هیچ وقت بیش از یک هفتم
تنخواهم را به کسى نسیه نمى‌دهم تا اگر پولم را خورد باقى پولم محفوظ
بماند. اصل بعدى‌ام این است که سعى کردم هیچ وقت بیش از نصف دارایى‌ام را
نسیه نخرم. اصل دیگر این است که سعى کردم از بانک‌ها وام نگیرم. بانک‌ها
بسیار سراغ من آمدند اما قبول نمى‌کردم! در نتیجه شب با خیال راحت به
خانه مى‌رفتم و بدهکار نبودم. اگر داشتم مى‌خریدم و اگر نداشتم،
نمى‌خریدم. سال 55 اگرچه آدم سیاسى نبودم به نجف خدمت حضرت امام(ره)‌
رفتم. رفته بودم از ایشان اجازه بگیرم که در قم کارخانه بزنم و ایشان هم
مرا راهنمایى کرد. یکى دیگر از اصولم عوض نکردن شریکم است. محمدحسن شمس
50 سال شریک من است و هنوز هم شریک هستیم. یادم نمى‌رود در اولین سفرم به
نیویورک پاى ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، 3
جمله نوشته بود: موفقیت من به این 3 جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم،
زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتى تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل
کردم. این 3 جمله اثر زیادى روى من گذاشت. سعى کردم در تجارتم به این 3
جمله متعهد باشم. اینها در تجارت خیلى مهم است. چون تجارت بى‌رحم است.
تجارت در محیط رقابت بى‌رحم است. این شعار هم است: اگر مى‌خواهى رقابت
کنى باید با چشم بسته بى‌رحمى کنی. مى‌شود البته با رافت و مهربانى کار
کنى اما آنجا که مى‌خواهى رقابت کنى نه رافت کاربرد دارد و نه مهربانى
باید بى‌رحم باشى .

من از کم به زیاد رسیدم. مثالش خانه‌هایم است. اولین خانه‌ام را 5600
تومان ، دومى را 33 هزار تومان، سومى را از درخشش وزیر فرهنگ شاه معدوم
140 هزار تومان، چهارمى را 500 هزار تومان و پنجمى را 140 میلیون تومان
خریدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر این خانه‌ها را هنوز دارم آنها را
اجاره داده‌ام و هیچ‌ یک را نفروخته‌ام. وجوهات شرعى و ... مالیات‌هایم
را داده‌ام. هرگز با دارایى چانه نمى‌زنم. انفاق مى‌کنم. مسجد و درمانگاه
و مدرسه مى‌سازم و خدا به من کمک کرده است. من هیچ مالى در خارج کشور
ندارم. فقط دفاترى در هامبورگ ، دبى و لندن دارم که دفاتر تجارى‌ام
هستند. من افتخار مى‌کنم که میلیاردر هستم. همان خانه 5600 تومانى امروز
بیش از 1/5 میلیارد تومان مى‌ارزد. پس میلیاردر شدن کارى ندارد. خانه‌اى
که 140هزار تومان خریدم امروز یک میلیارد تومان مى‌ارزد، خانه دیگرم در
خیابان ولیعصر 1300 متر مساحت دارد و حساب کنید چقدر مى‌ارزد. چرا بگویم
گدا هستم؟


16 سال عضو هیات رئیسه اتاق بازرگانى ایران و نایب رئیس اتاق بودم. بعد
از سال 57 امام(ره) به 8 نفر براى اداره اتاق حکم داد که بنده هم جزوشان
بودم. از آن 8 نفر 4 نفر فوت کردند و 4 نفر زنده هستند. در 10 سال اول
حضورم در اتاق از آن آبرو گرفتم و در 20 سال بعد به آن آبرو دادم. جالب
است بدانید در این 54 سال تجارت در دفاترم ضرر ندادم. در ایران 10
کارخانه دارم و اظهار فقر نمى‌کنم. درآمدم و هر چه را دارم این‌گونه
تقسیم کرده‌ام: ‌20 درصد مال خدا، 20 درصد مال انفاق، 20 درصد خرج
خانواده و با بقیه‌اش چیزى مى‌خرم. الان که به عنوان یک تاجر روبه‌روى
شما نشسته‌ام یک ریال به هیچ بانکى بدهکار نیستم و در هیچ رانت دولتى
مشارکت نکرد‌ه‌ام. در هیچ معامله دولتى هم نبوده‌ام. من در تجارت به 3
اصل سخت و سفت پایبند هستم: کیفیت، رقابت، خوش‌قولى، وقتى تعهد مى‌کردم
براى فروش یک جنس، اگر بعد از فروش قیمت ترقى مى‌‌کرد، معامله را به هم
نمى‌زدم. اما خیلى از همکاران این کار را مى‌کنند یا از کیفیت مى‌زنند تا
ضرر نکنند. نیویورک به خاطر همین 3 اصل در دستان من بود. این رموز موفقیت
من است. هر جاى دنیا زیره مى‌خواستند 48 ساعت بعد من بالاى سرشان بودم و
بعد هم به خاطر کیفیت دیگر ما را رها نمى‌کردند. بیشترین معاملاتم با
تلفن است، تلفنى مى‌فروشم و آن وقت به بچه‌هایم که در این ساختمان خودم
کار مى‌کنند مى‌گویم قراردادش را ببندند.

یک بار لس‌آنجلس بودم، نیمه‌شب و خواب‌آلود تاجرى از آلمان به من زنگ زد
و 200 تن پسته خرید. خواب‌آلود بودم و فروختم. صبح بیدار شدم و دیدم قیمت
پسته 50 هزار دلار فرق کرده است. اما نمى‌توانستم پسته فروخته شده را
ندهم. صبح به آلمان پرواز کردم و به دفترش رفتم و گفتم من به تو پسته
فروختم و حالا مى‌خواهم پسته بخرم. 100 هزاردلار به او دادم و قرارداد
تلفنى را کنسل کردم. یک هفته بعدش را در هامبورگ ماندم. دوباره سراغش
رفتم و گفتم حالا آن پسته را باز مى‌فروشم و او با 200هزار دلار تفاوت
همان بار پسته را از من خرید و علاوه بر این که ضررم را جبران کردم 100
هزار دلار هم سود کردم! این خوش‌قولى ‌اصل تجارت است. براحتى مى‌توانستم
بگویم خواب بودم، فروختم. خب! قرارداد و امضایى که نداریم.

اما شهرت من در این است:‌ فروختى مال اوست، خریدى مال توست. من در تجارت
خارجى اصول خودم را دارم. قبل از هر ملاقات درباره ویژگى‌هاى آن شهر یا
علاقه‌مندى مالى طرف تجارى‌ام مطالعه مى‌کنم و واقعا عمیق مطالعه مى‌کنم
و وقت مى‌گذارم و آن‌گاه این کاردر نتیجه ملاقات تجارى‌ام تاثیر مى‌گذارد
و خوب هم تاثیر مى‌گذارد. من از هیچ و صفر به همه چیز رسیدم و الان که به
عقب‌ نگاه مى‌کنم مى‌بینم تلاش، توکل به خدا، درستکارى و مطالعه به من
کمک کرد موفقیت امروز را داشته باشم.


--

هیچ نظری موجود نیست: