۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه



ما ایرانیان گرچه دارای فرهنگ و تمدن بزرگی در قبل از اسلام بوده ایم و مدام به آن افتخار میکنیم ولی حالاچه

حالا به کجا رسیده ایم

مسیرمان به کجا ختم میشود

نمیدانم

ولی میدانم مسیرمان درست نیست زیرا اگر درست بود وضع فعلی به از این بود که به جای رسیده ایم که باده نشینان عرب در قرن بیستم و در سال 2008 میلادی دختران ایرانی را در بازارهای مکاره خود به حراج میگذارند و بهشت ما دبی شده است و برای رفتن به آنجا سرو کله میشکنیم و ثروتهای این مملکت را سرازیر به جیب این دزدان میکنیم

دزدانی که همینک بجز این که دختران و زنان ما را به یغما می برند و بجز اینکه ثروتها و پولهای این مملکت را به جیب میزنند و بجز اینکه نام همیشگی خلیج فارس را تغییر می دهند و به اراضی ما و جزایر ما چشم طمع دارنند فرهنگ بدوی خود را نیز به ما غالب میکنند

ما را چه شده است

که با این همه یغما گری

برای رفتن به دبی سرو کله می شکنیم

ما را چه شده بیاید مسیرمان را تغییر دهیم حس میهن دوستی را زنده کنیم حس کار حس امیدواری را زنده کنیم

مسولیت ما بسیار زیاد می باشد من به نوبه خودم تلاش خواهم کرد

اگرچه در این سیاهی

۱ نظر:

Banooy e Aftab گفت...

از لطف شما بی نهایت سپاسگذارم شعرها و نثرهای من خیلی کودکان است من هنوز تازه قدم در ره ادب و عرفان گذاشته ام تا قوی شوم ره بسیار است من و شعرم آن درخت نورسته زخاکیم که از باد هراسیم زهر دست نامهربان که زند تند به شاخه هراسیم به امید برخیزم ز این جا که شاید باغبان حصاری در برم سازد که از باد و اهریمنان ایمن شود این نورسته از خاک