۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

شعرهای من










سرزمین من


ای سرزمین تابنده وجود
ای خوش نسیم تو آیینه سرود
ای خاک من
ایران من
سرزمین جاوید من ایران من
زنده جاوید ای، ایران زمین
خاک تو خاک تنم
جان تنم
ای همه کوه و دشتِ تو
دشت تنم
رود ودریای دلم
خون تنم
ای بلند و سربلند ایران من
نقش رستم
هگمتانه
کاخ خورشید
آناهیتا
پرسپولیس
.........
ای همه پهنای تو
خاک تو
دریای تو
کوه و سرسبزی تو
خار تو
گلهای تو
از آن من
جان من از آن تو
فدای یک وجب از خاک تو
تقدیم تو
*************************
شکوفه شکوفه بهارخرمن خرمن گلتوفنده خروشنده آبخوشبو پربو هوانم نم نم نم بارانزیبا دلربا بهار
******
در ساحل بُودن بی آب و تشنه
خوشتر از عمری به دریا بودن است

*******
تو تنها ستاره منیکه در گوشه خیال منهمیشه با منیای عشق پاک مندر من بمان چو جانکه تو همیشه در منوهمیشه با منی
********
خواستنی آنچه که هست
خواستنی آن دل مست
خواستنی آن رخ تو
خواستنی کوه بلند
خواستنی رود دراز
خواستنی شهر سکوت
خواستنی تو دل من
خواستنی من واسه تو

*****
تو یار همیشه همراه منیچون روح من دلارام منیآخر تو ای عشق پاک منچون نفسِ همیشه بهار منی

******
زمان را در گذر اي باد نوروزي منخوش بيا و خوش بخوان اي يار زيبا روي من
******
من ميخوام يار تو باشمهمه عمر مال تو باشممن ميخوام اينجا كه باشم توي قلب تو اسيرشممن ميخوام اگه تو باشيمن هميشه با تو باشم.
******
ثانيه هاي عمر من غرق تمناي تو گشتحيف چه زود گذشت ثانيه هاي عمر من
********
هميشه اين ثانيه نيست كه تو آن را فنا كنيهميشه اين زمان نيست كه تو آنرا تمنا كني
******
من سراسر نياز و او كوه سردمن سراپا اشتياق و او سرد سرد
*************بالهای من

من از شعرم بال می سازم
دو بالی برای پروازم
دو بالی برای پر کشیدن
برای رفتن و جستن
من از شعرم بال می سازم
دو بالی محکم و زیبا
یکیش ایمان و آن یک
عشق
من از شعرم بال می سازم
اگر پا در خاک دارم
که او مرا با خود به پرواز خواهد برد
حتی اگر پروازی نباشد
اگر بندهایی مرا در بند خود دارند
او مرا تا اوج احساسم بالا خواهد برد
*************
خواست دل
دلم تو سینه می تپه
دلم برات پر می کشه
برای یه لحظه دیدنت
دلم می خواد صدات کنم
داد بزنم هوار هوار
تا برسه صدام بهت
دلم می خواد ببینمت
تو رو تو یه صبح قشنگ
تو بشی خورشید و من
تا خود شب نگات کنم
شبم که شد ماهم بشی
تا خود صبح نگات کنم
دلم می خواد یه روح بشم
یه روح خوب و مهربون
آنوقت بیام یواشکی
یه بوسه بر لبات زنم
حتی اگه تو هم نخوای
سر بذارم رو سینه ات
آنوقت تا جون دارم نگات کنم
دلم میخواد یواشکی
تو هر نفس باهات باشم
شاید بشه که اینجوری
رفیق لحظه هات باشم
*******
کجاست پدر

دختر کوچک من
دلتنگ و بیقرار
از شمارش معکوس وار سخت
لحظه لحظه انتظار
لحظه لحظه بیقرار
گویدم که مادرم
کجاست پدر
کی آیدش زره
که من زعطر جان خسته اش
ترنم لبان پر زخنده اش
رخ چو گل در عرق نشسته اش
ببوسمش
مادرم کجاست پدر
تا که خود در آغوشش افکنم
مست عطر خستگی او شوم
مادرم کجاست پدر
دیریست که دیگر صدا نمی کند
بر نمی تابد از خطای من
لمس نمی کند سرو شانه های پر نیاز من
دیگرش نمی رسد به من
دستهایم به دست او
حس لمس کار خستگی دستهای او
دیگرش به من نمی رسد
بازیای کودکانه و حرفهای پر زخنده اش
آنهمه سخاوت، صفای او
آنهمه بزرگی، جلال او
دیگرش به من نمی رسد
مادرم کجاست پدر
آن نوای بر دل نشسته اش
آن سخنهای پرزفهم و بخردش
آن امین مهربان مردمان
مادرم کجاست پدر
گو به من
دل ، تنگ کوی اوست
ره نشان بده
جان در کف هوای اوست
مادرم به من بگو
کجاست پدر
تا که من روم به سوی او
مادرم به من بگو
کجاست پدر
**********
پرچین سیاه

شب هنوز بیدار است
زیر دیوارهای این شهر تیره روشن
شب هنوز بیدار است
بر پر پرچین این شهر سیاه
کودکانی سر به بالین زمین بنهاده اند
نان و چهره بر آب چرک آلود کوچه، بگذاشته اند
حسرت شامی نکو را در محرم
آرزو پنداشتند
چون آن زمان هم
آنها را کسی ننگاشتند
دیگر اینجا دین به معنی واگذار
آدمیت را بجو
آنرا بیاب
شب هنوز بیدار است
بر پر پرچین این شهر سیاه
دستهایی در کار است
کاش نیکو می نمود این کارها
اما ظلمی بزرگ در راه است
آنکه شبها فکر آنست که نان مردم ببرد
مال خود اندوزد
فکر از اینان بِبَرد
فکر و کارش همه نیرنگ
دزدی، مال مردم خوری و مکر و فریب
همه مالش ناپاک
خودش مرد خبیث
دیگر اینجا دین به معنی واگذار
آدمیت را بجو
آنرا بیاب
شب هنوز بیدار است
بر پر پرچین این شهر سیاه
دختری در قربانگاه ، حیثیت و شرم خویش
ضجحه های مرگ آلود خود را، سر می دهد
از جفایی که بی شرمانه بر پیکر و ناموس او می برند
او اگر رویی از آزادی به خود بیند ولی
در دلش خشم و نفرتی و وحشتناک و سخت
می خراشد روح و جانش تا ابد
دیگر اینجا دین به معنی واگذار
آدمیت را بجو
آنرا بیاب
شب هنوز بیدار است
بر پر پرچین این شهر سیاه
قصه های بسیار جاری و هست
من به تو سه گفتم از یک دنیا هزار
تو خود این معنی بیاب
دیگر اینجا صحبت و معنی از دین مدار
آدمیت را بجو
آن مرده است
در ضمیر دلهای ما، آنرا بجو
مابقی پندارهای بسته بر افکار ماست
دور و بیرون ریز این پندار را
جوهر خود را بیاب
آنرا بساز
4/3/87
**********
بارون
بارون می بارهپاک و دل انگیزبه بوی بارونمی کشه تو رو با خودش تا دم ایوونمی رم من زیر بارون تا که بارون بباره بر منو خیسم بکنهچون درختای تو خونهمثل اون عابر خستهکه نشسته روی اون سنگ شکستهمی باره بارون و منخیس خیس توی حیاطمی زنم چرخ و می رقصم زیر آبمی گیرم صورتمو سوی خدامی گمش بازم بباربیا مثه بارون که تن جاده رو شستخاک برگا و علفها رو برداشت، و با خود بردبشور و پاک بکن غمهای، این دل خستهکه حقیقتش بدجوری به گل نشستهمی باره بارون و منخیس خیس توی حیاطمی زنم چرخ و می رقصم زیر آبمی وزه باد و می رقصند زیر بارونگلای شمعدونیتوی گلدونمی زنند دست بهمبرگای درختای تو خونهمن می رقصم پابه پایگل و گلبرگای پونهبارون می بارهپاک و دل انگیزبه بوی بارونمی برت اوجمی پری سوی خدامی زنی بر در کلبه دوستمی گی این دل تنهاستتنهاست
****************
غم زندگی

زندگی رو
دور شو از برم
ای غریبه
دشمن جان و تنم
اندرونم را زدرد انباشتی
هرچه عشقی بود و من می خواستم
از کفم بردی و از هم پاشدی
رنج و حسرت بردلم تو کاشتی
زندگی رو و مرا تنها گذار
با غم عشقی که در جان کاشتی
هر زمان خواستی بیای
عشقی بیار
تا که سیرابم کند
این دل پر درد را
تیمار و دلشادش کند
**************
رهزنم

رهزنم
ره می زنم
ره عشق خویش را من می زنم
در لباسی رنگ رنگ
چهره پنهان می کنم
سوی او با مهربانی می روم
قصه می گوید به من
با آب و رنگ
قصه ای از مهربانی های خود
قصه ای از آنکه دل از او ببرد
در میان قصه های ناب او
راز عشق او زخود می یافتم
آن صداقت پیشه را
در سخن های حقیقت گونه
من
می یافتم
**********
کوه

ای کوه من
البرز من
مظهر ایمان و احساس من
ای کوه من البرز من
رشته هایت پایدار
قله هایت پر فراز
دشته هایت پر فرود
کوه من البرز من
من زتو در هر صعود و هر فرود
درسهای بسیار می گیرم ز تو
جان من نیروی من
عزم پولادین من
کوه من البرز من
رشته هایت پایدار
قله هایت پر فراز
دشته هایت پر فرود
سربلند و پایدار باشی مظهر ایران من
آن سیغ برف گیر یکتای تو
آن بلندای بلند ایران زمین
جاودان باد ای بلند ایران من
جان من
ایران من
کوه من البرز من
**********
خداي من

خداي من در همين نزديكيست
او كه صدايم را مي شنود
و نيازم را مي داند
او كه مرا با بدي هام باز به خود مي خواند
او كه نمي راند مرا از پيش
او كه حرفهاي مرا با عمق جان مي شنود
او كه هر وقت مي خوانمش
آن زمان كه مي گويم خدا
وقت دلتنگي و وقت سوز و آه
وقت درماندگي و بي كس شدن
اوست كه مي گويد بيا
اوست كه هرچه دارد مي دهد
هرچه بهتر باشد، آن مي دهد
او كه از هر مادري مهربانتر است
وقت كوچ جانسوز پدر او پدر است
او كه اشك هاي پرسوز مرا، با سخن هايش به خنده وا كند
با نمادها و حرف هاي ناب دلم را شادان كند
او كه مريم را ز مريم بيشتر نكو ميداردش
آه كه مريم قدر او كي داندش
ليك مريم او را تازه در محرابي دگر مي بيندش
از دري ديگر به سويش مي رود
جور ديگر در بغل مي گيردش
من كه مست از اينهمه دلدادگي
مست مست از محبت، لطف، بخشايندگي
مي زنم بر چنگ و ميخوانم سرود
اي خداي اين جهان و اين سرور
من چگونه شكر گويم ترا
من فقط تانم اين بگويم تو را
" سپاس باد جهان كردگار
خداي همه آب و خاك
خداوند، هست ونيست
بدار مرا با خود تا كه هست
چون مرا تا كه هست با تو هست"
(1/1/87 )
******************
گل

بوي خوش نسيم گل
عطر ترانه مي دهد
باغ پراز بهار من
اي گل خوش بهار من
جام مي و شراب من
پر كن اين قدح بيا
از نفس بهار من
من كه زروي خود خجل
گر تو شوي بهار من
نيست دگر مرا اثر
گر كه بيايي كنار من
بلبل خوش صداي من
ناز مكن غمزه مريز
نيك بيا به سوي من
من كه زروي ماه تو
عطر دلكش و دلرباي تو
مست شوم
پاي بكوبم زشعف
زود بيا اي گل خوش بهار من
شاد بكن جان ودلم
از نفس بهار خود
************
وداع

امشب می خوام
با عشق خود همیشه من وداع کنم
می خوام خدا مو باز
با ناله هام صدا کنم
امشب می خوام بهش بگم
منو از دل و جوون رها بکن
بِکن ببر
منو از اینها هم جدا بکن
میخوام بگم
من نمی خوام
عشق و با حسرت نمی خوام
درد نمی خوام
رنج و ملامت نمی خوام
می خوام بگم
زندگی بی عشق نمی خوام
عشق تو رویا نمی خوام
می خوام بگم دیگه بسه
تنهایی های من بسه
کار دلم یکسره اشک و حسرته
می خوام بگم خالی بکن جان و دلم
از هرچی عشقه که میگن مقدسه
آخه دیگه خسته شدم
زار و دل افکنده شدم
***********
دوست من

ای بزرگ مهربان من
دوست خوب من
با تو آغاز می شود
روز خوب من
با صدای گرم تو
تو یکتا که صادقانه با منی
آن زمان که دستی برای من نبود
دستهای گرم تو
دربرم مهربانانه می فشرد
ای مهربان دوست خوب من
ای که جوهر تو ناب
پاک پاک از هرچه نابه پاک
فهم تو کلام تو
آمیخته با هوش و بخردی
ای بزرگ مهربان دوست خوب من
وقت غم همیشه با من و
وقت خوبی باز با منی
هر زمان که خواستم آمدی
با دلی پر امید و لب زخنده پر
خوش بیامدی به سوی من
ای یکتا مهربان دوست خوب من
***************
توبه های عاشقی

باید او را به باد بسپارمش
سوی فرداها به خود بگذارمش
باید او را از تنم بیرون کنم
فکر عشق آلود او را
از سرم بیرون کنم
بایدش به جنگی نابرابر تن دهم
در جدال نابرابر
به ناحق حق دهم
کس نداند
مقصودم از این پیکار چیست؟
این بی کس شدن ها بهر چیست؟
آخر این از خود گذشتن ها، چرا؟
تا به کی تنها برفتن ها ، چرا؟
این قلب در سینه لرزیدن ها ، به کی
این شوریدن در دل ها ، تا به کی
گفتی توبه کن از عاشقی
فکر این دل بیچاره کن در زندگی
گفتمش توبه ندانم هیچ روی
فکر این دل و پیمانه کن نزدیک و زود
گفتی برو دیگر مپیچ در یاد من
گفتمش یادت درختی در من است
دوستش دارم
درست است کوچک است
هرچه گفتی من دگر نشنیدم زتو
حرفهای خاموش از هر مهر تو
من فقط گفتم با حق این ندا
یا رب ای رب تمام عاشقان
کی دل و دیده به رویش واکنی
کی نگاهم در نگاهش جا کنی
خسته ام زین تکرار سردآلود و سرد
خسته از پندارهای باطل و وهم آلودِ مرگ
************
بنوش باده

بنوش باده به یاد آنچه زیباییست
بنوش باده به یاد آن رخ یاری
که بُردست از تو هوشیاری
بنوش باده به پاس آن شبهای تاری
که تنهایی، تنها رفیق ات بود
بنوش باده به نام عشقی
که در دل می کند غوغا
بنوش باده
بنوش
تا غمها روند از ما
و ما یکسر نشاطی تازه را در خود فرو ریزیم
بنوش باده
که دنیا در کام ما شود پیدا
بسان لحظه ای در دریای طوفان زا
بنوش باده
بنوش
************
زندگی

زندگی راز نهان بودن من
در دل تو
زندگی راز بلند بودن افکار پر اندیشه من
در سر تو
زندگی جوهریه پاکی من
در ره پر خاطر تو
زندگی جاده خوشبختی من
در صف بی نوبت تو
زندگی عطر دل انگیز نفسهای پر خواهش من
در سطر خاموشی تو
زندگی موج پر تلاطم من
در گرداب پر آشوب دل تو
زندگی داستان بی سطر دل من
در دل توست
************
حس

تو یه حسیخوب و شیرینمثه خوابیمثه ململ برگیتو یه شعرینو، سپیدیتو برام خود زندگی هستیتو یه روحیمهربونیواسه من یه همزبونیتو یه قصه پر نابیپر حرفای قشنگپر التهابیمثه برفیآخه پاکیمثه ابراپر آبی
****************
رهگذر

نمی دانم که بود اینجا به در زدنمی دانم که بود و از کجا بودچرا آن رهگذر مهمان من بودنمی دانم چرا آمد؟چرا گفت؟چرا اندرونم را بهم ریخت و برآشفت؟بدو گفتم کیستی؟ از کجایی؟که گفت با تو آنچه با من می سرایی؟بگفتش سخن ها مال من نیستندانم چیست
چرا بر زبانم جاریستتو دانی که من، تو را هرگز ندیدمسخنهایت را هرگز، ناشنیدم
شدم مبهوت، حیران و گنگاز آنچه او برایم می نوشت
به من گفت
خدا را در، خود آخر یافتیتو او را نزدیک تر به خود در یافتیحال اینها را باور ناداشتی؟
کسی گوید تو را اینگونه خاموشرو و بیرون ریز این من های بیخودمانده بودم در شگفتکیست آخر این رهگذراشک بر چشمان و خیره بر هر سطر اودر ضمیرم پی من بودنمآنچه هستم تا که باید بشکنممانده بودم سخت گیج و مبهوت و گنگ از آنچه با من گفت و گفترفت و بر آشفت مرادر آتشی سوزانده بگذاشت مرا

********
آینه
در سکوت مرگبار آینهدختری سویش نگاهش می کنددخترک در عمق چشمانش چشمه ای جوشیده بودحس تنهایی چون حصاری تنگاو را در بغل بگرفته بودجز همه اشیا بی جان در آینههیچ چیز پیدا نبودکاش آنسو در آینه کسی دیگر نگاهش می نمودکاش عشق را در چشمان دخترککسی یاآشنایی دیده بودکاش آیینه ها دری میداشتندسوی مهربانی گذری میذاشتندکاش.............
****************
دشت خيال

بوي گل در هوا پيچيده
سنگ فرش حياط را همه گل پوشيده
پرپر گل برگهاشان، سطح را به دل انگيزترين شكل بدل كرده
چه خوش بو، بوي عطر شكوفه هاي زردآلو
چه زيبا مستانه سفر كردن به دشت خيال
يك دشت پر شكوفه و سبز
يك باغ پر از بهار
بركه اي آرام و گرم
مرغكاني خوش صدا
پرزنان، آواز خوان در اين فضا
دشتي از گلهاي زيبا، خوش آب و رنگ
تو و من در ميان اين همه زيبا و رنگ
تنگ در آغوش يكديگر شديم
هر دو پروانه به دور هم پرزديم
حس زيبايي بود
عشق مالامال در دلهاي ما
جوشش اش در دل و بر لبهاي ما
چشمهامان را يكديگر زدند
در سكوتي پر نفس، محو يكديگر شدند
مست مي نمود زين نگاه پر نگاه دل هايمان
چشماهامان را لحظه اي بر هم نهاديم و سكوت
لب بر لبان هم نهاديم و شكر
.....
ناگه صداي عابري
خط زد اين خوش روياي من
بردريد دشت زبياگون سبز
برد مرا از آن زيبا خيال پر نفس
**************
بارالاها

بزرگا پروردگار من کجایی
مرا دریاب که جان سخت بی تاب است
مرا یارای بودن نیست
مرا جانی برای بی تو بودن نیست
مرا با خود ببر آن سو که هستی
مرا آن گو از این آیین هستی
مرا برتاب از هرچه پستی
مرا بالاببر تا آنجا که هستی

بیا این جان من ارزانی تو
فدای آن رخ شیدای تو
من از خود سخت بیزارم
من از اهریمنت سخت آزارم

بیا دستم بگیر جانم بگیر اینها چه هستند
من آن رخ دارم و دل دارم از تو
همینها مال من باقی چه هستند
مرا شوقی دگر دادی
مرا شوری به سر دادی
تو روحی پر شرر دادی
فدای تو همه جان و تن من

رخ زیبای من انگشت زیبای تو بود
که در آبی زدی اینطور سرشتی
من آن خاکی بودم بی روی و سیما
تو بر آبم زدی از نو سرشتی .
********************
وطن
وطن یعنی همین خون درونم
وطن یعنی سراپا خاک تو من
وطن یعنی من اینجا زنده هستم
وطن یعنی به عشقت دل ببستم
بیا ای کوروش بیدادگر من
بیا ای داریوش اصلاح گر من
بیا رستم بیا
بپاخیزید ای پاکان ایران
بیاید که ایران رفته از یاد
کنون و نام ایرانی ست در باد
بیاید تا خطر ویران نسازد
بیاید تا جهان از نو نسازد
بیاید که ایران زنده ماند
که فردا دیگران از ما مپرسند
که ایران چه بود و این چه هست از پیکرما
بکن نامی ز ایرانی
که ایرانی بود ایرانی
مرو در راه این گمراه بی دین
بکن یادی از نیک آیین
چرا بردند از یادم اهورا را
چرا گشتند نام وکشورم را
چو ایرانی بزرگ و مقتدر بود از نخستین
نداد او باج و خاراجی به ناکین
چو سخت آمد در نظر این پادشاهی
بساط رفعت و مهر خدایی
به نیرنگ و فسون افسانه کردند
زدند تیشه بر این بارگه ملک خدایی
قلم باد آن قلم کز روی سکه
تو را اینگونه در بیراهه انداخت
خدایا
ای پناه ملک آیین
تو این ملک اهورایی نگه دار
بکن نابود آن دستان نامرد
که اینگونه ز ایرانی زدود
میهن

***********
بهار جان

تو ای بهار من
بهار پر نگار من
بیا بشین کنار من
مرو تو از دیار من
دیار بی صدای من
صدای پر شرار تو
نگاه پر شرور تو
رخ پر از ثنای تو
دل پر از صفای تو
در این فضا و حال ما
که عطر یار و می
نموده مست حال ما
دگر مجال بوسه نیست
مجال حرف عاشقانه نیست
رخ تو دیده و کلک یار عیان کند
که دلبری و ناز تو
دگر مرا بهانه نیست







۱ نظر:

Banooy e Aftab گفت...

با درود
ممنون از لطفتون من رو شرمنده فرمودید
با سپاس
شاد و پاینده باشید