۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

فروغ

تنها غزلی که از فروغ به چاپ رسیده ، شعری است به نام غزل. همین شــعر ثابت می کـــــــند که فروغ در بند قالب نیست . اگر درونمایه ای جاری و سیال باشد ، هر قالبی را به سادگی پذیرا می شود. قالب اهمیت چندانی ندارد، مهم جانمایه و درونمایه است

غزل
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
بابرگ های مرده همآغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلائی مرداب خون منخوش باد مستیت که مرا نوش می کنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟

هیچ نظری موجود نیست: