۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه


شبی دل بود و دلدار خردمند


دل از دیدار دلبر شاد وخرسند


كه با بانگ «بنان» و نام «ایران»


دو چشمم شد ز شور عشق گریان


چو دلبر، شور اشك شوق را دید


به شیرینی زمن مستانه پرسید:


بگو جانا كه معنای وطن چیست؟


كه بی‌ مهرش دلی گر هست دل نیست


به زیر پرچم ایران نشستیم


و در را جز به روی عشق بستیم


به یمن عشق، در ناب سفتم


و در وصف وطن اینگونه گفتم:


وطن خاكی سراسر افتخار است


كه از «جمشید» و از «كی» یادگار است


وطن یعنی نژاد آریایی


نجابت، مهرورزی، بی‌ریایی


وطن خاك اشو زرتشت جاوید


كه دل را می‌برد تا اوج خورشید


وطن یعنی «اوستا» خواندن دل


به آیین اهورایی ماندن دل


وطن تیر و كمان آرش ماست


سیاوشهای غرق آتش ماست


وطن منشور آزادی كورش


وطن جوشیدن خون سیاوش


وطن نقش و نگار تخت جمشید


شكوه روزگار تخت جمشید


وطن فردوسی و شهنامه اوست


كه ایران زنده از هنگامه اوست


وطن آوای رخش و بانگ شبدیز


خروش رستم و گلبانگ پرویز


وطن شیرین خسرو پرور ماست


صدای تیشه افسونگر ماست


وطن چنگ است بر چنگ «نكیسا»


سرود «باربد»ها خسرو آسا


«وطن یعنی درختی ریشه در خاك»


اصیل و سالم و پر بهره و پاك


وطن یعنی سرود پاك بودن


نگهبان تمام خاك بودن


وطن شوش و «چغازنبیل» و كارون


ارس زاینده‌رود و موج جیحون


وطن خرم ز دین «بابك» پاك


كه رنگین شد ز خونش چهره خاك


وطن «یعقوب لیث» آرد پدیدار


و یا «نادر شه» پیروز افشار


به یك روزش طلوع «مازیار» است


دگر روزش «ابومسلم» به كار است


وطن یعنی صفای روستایی


زلال چشمه‌های بی‌ریایی


وطن یعنی هنر، یعنی ظرافت


نقوش فرش در اوج لطافت


وطن در هی هی چوپان «كرد» است


كه دل را تا بهشت عشق، برده است


همان كرد سرافراز وطن‌دوست


كه صد چون كاوه در هر سنگر اوست


وطن یعنی تفنگ «بختیاری»


غرور ملی و دشمن شكاری


وطن یعنی «بلوچ» با صلابت


دلی عاشق نگاهی با محبت


وطن یعنی خروش «شروه‌خوانی»


ز خاك پاك میهن دیده‌بانی



ز عطر خاك میهن گر شوی مست


كویر لوت ایران هم عزیز است


وطن یعنی بلندای «دماوند»


ز قهر ملتی، ضحاك دربند


وطن یعنی «سهند» سرافرازی


چنان «ستارخانش» پاكبازی


مرا نقش وطن در جان جان است


همان نقشی كه در «نقش جهان» است


وطن یعنی «سخن» یعنی «خراسان»


سرای جاودان عشق و عرفان


وطن گلواژه‌های شعر «خیام»


پیام پر فروغ و «پیر بسطام»


وطن یعنی «كمال‌الملك» و «عطار»


یكی نقاش وآن یك محو دیدار


در این میهن دو سیمرغ است در سیر


یكی «شهنامه» دیگر «منطق الطیر»!


یكی «من» را ز دشمن می‌رهاند


یكی دل را به دلبر می‌رساند


خراسان است و نسل سربداران


زجان بگذشتگان در راه «ایران»


وطن یعنی «علاءالدوله»، سمنان


پیام «بوالحسن» پیر «خراقان»


وطن خون دل «عین القضات» است


نیایشنامه پیر «هرات» است


وطن یعنی «شفا» «قانون» «اشارات»


خرد بنشسته در قلب عبارات


نظامی خوش سرودآن پیر كامل:


زمین باشد تن و ایران ما، دل


وطن آوای جان شاعر ماست


صدای تار باباطاهر ماست


اگرچه قلب طاهر را شكستند


و دستش را به مكر و حیله بستند


ولی ماییم و شعر سبز دلدار


دو بیت طاهر و هیهات بسیار


وطن آوای جان می‌پرستان


سخن از «بوستان» و از «گلستان»


وطن یعنی تو و گنجینه رازتفال


از «لسان‌الغیب» شیراز


وطن دارد سرود «مثنوی» را


زلال عشق پاك معنوی را


تو دانی «مولوی» از عشق لبریز


نشد جز با نگاه «شمس تبریز»


وطن یعنی سرود مهربانی


وطن یعنی شكوه همزبانی


وطن یعنی درفش كاویانی


سپید و سرخ و سبزی جاودانی


به پشت درخشان


نشان از قدرت و فرهنگ ايران


ز خاك پاك ما «پروین» بخیزد


«بهار» آن پیر مهر آیین بخیزد


كه از جان ناله با «مرغ سحر» كرد


دل شوریده‌ را زیر و زبر كرد


وطن یعنی صدای شعر نیما


طنین جانفزای موج دریا


وطن مازندران، صیاد، جنگل


خلیج‌فارس،


بسی درچو «تختی» و چو دریادار «بایندر»


وطن یعنی تجلیگاه ملت


حضور زنده‌ی آگاه ملت


وطن یعنی دیار عشق و «امید»


دیار ماندگار نسل خورشید


كنون ای هموطن ای جان جانان


بیا با، ما بگو«پاینده ایران»

۱ نظر:

Banooy e Aftab گفت...

وطن چیست؟

وطن گویند
این خاک است و ایران
وطن یعنی همه ایران و ایمان
وطن را جمله بسیار می کنند یاد
به کوروش به رستم های بسیار
کنون می گویم این بار،
این جمله بسپار
وطن یعنی تمام مردمانش
وطن یعنی خردورز و خردخواه
که گرد هم گردنند و کنند راه
وطن یعنی ایرانی زنو ساز
زفرهنگ غنی ی مردمانش
وطن یعنی اگر گشت اشک و آه اندیشه ی من
تو این رسم زبون از پا بیانداز
بگردان برگی از خوبی بگردان
تو این مهر اهورایی بگردان
marypoem