۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

مست و هوشيار


مست و هشيار



محتسب، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست اين پيراهن است افسار نيست

گفت: مستي زان سبب افتان و خيزان ميروي
گفت: جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست

گفت: ميبايد تو را تا خانه قاضي برم
گفت: رو صبح آي قاضي نيمه شب بيدار نيست

گفت: نزديک است والي را سراي آنجا شويم
گفت: والي از کجا در خانه خمارينست

گفت: تا داروغه را گوئيم در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نيست

گفت: ديناري بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دينار نيست

گفت: از بهر غرامت جامه ات بيرون کنم
گفت: پوسيدست، جز نقشي ز پود و تار نيست

گفت: آگه نيستي کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل بايد، بي کلاهي عار نيست

گفت: مي بسيار خوردي زان چنين بيخود شدي
گفت: اي بيهوده گو، حرف کم و بسيار نيست

گفت: بايد حد زند هشيار مردم مست را
گفت: هشياري بيار، اينجا کسي هشيار نيست


***********************

خانه سالمندان كهريزك نيازمند كمك شماست فقط چند هزار تومان

هیچ نظری موجود نیست: