۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

دزد و قاضي

دزد و قاضي


برد دزدي را سوي قاضي عسس
خلق بسياري روان از پيش و پس

گقت، قاضي کاين خطاکاري چه بود
دزد گفت، از مردم آزاري چه سود

گفت، بد کار را بد کيفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است

گفت، هان بر گوي شغل خويشتن
گفت، هستم همچو قاضي راهزن

گفت آن زرها که بردستي کجاست
گفت، درهميان(Derhamiaan) تلبيس شماست

گفت آن لعل بدخشاني چه شد
گفت، ميدانم و ميداني چه شد

گفت پيش کيست آن روشن نگين
گفت، بيرون آر دست از آستين

دزدي پيدا و پنهان کار توست
مال دزدي جمله در انبار تست

تو حکم بر قلم داور ميبري
مي ز ديوار و تو از ديوار ميبري

حد بگردن داري و حد ميزني
گر يکي بايد زدن، صد ميزني

ميزنم گر من ره خلق اي رفيق
در ره شرعي تو قطاع الطريق

ميبرم من جامه درويش عور
تو ربا و رشوه ميگيري بزور

دست من بستي براي يک گليم
خود گرفتي خانه از دست يتيم

من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سيه دل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر يکي ابريق برد
دزد عارف، دفتر تحقيق برد

ديده هاي عقل گر بينا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دين رهيد
شحنه ما را ديد قاضي را نديد

من براه خود نديدم چاه را
تو بديدي، کج نکردي راه را

ميزدي خود، پشت پا بر راستي
راستي از ديگران مي خواستي

ديگر اي گندم نماي جو فروش
با رداي عجب(Ojob) عيب خود مپوش

چيره دستان مي ربايند آنچه هست
ميبرند آنگه ز دزد کاه دست

در دل ما حرص آلايش فزود
نيت پاکان چرا آلوده بود

دزد اگر شب، گرم يغما کردنست
دزدي حکام روز روشن است

حاجت ار ما را ز راه راست برد
ديو قاضي را به هر جا خواست برد

******************************
خانه سالمندان كهريزك نيازمند كمك شماست

هیچ نظری موجود نیست: