۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

خاطرات يك ايراني مقيم آمريكا در ارتباط با انتخابات

اين خاطرات يك ايراني مقيم آمريكاست در ارتباط با انتخابات رياست جمهوري احساسات اين ايراني مثل خيليها در ايران مي باشد بر گرفته شده از وبلاگ http://maabbasi.blogfa.com

انتخابات

دوباره سلام

راستش این روزا خیلی دل و دماغ نوشتن ندارم. نه تنها نوشتن که همه کارهای دیگرم هم تعطیل شده. این وضعیت نه تنها برای من که برای همه دوستان ایرانی ما اتفاق افتاده. با اینکه کلی کار داریم که باید انجام بدیم کارمون شده دور زدن توی اینترنت و گشتن به دنبال خبرایی از ایران.

ادم هر چی بیشتر میخونه بیشتر نگران میشه. درست از روزی (شبی) که مناظره ها شروع شد دیگه کار و زندگی ما تعطیل شد. بعدش هم روز برگزاری انتخابات. ما اینجا یه صندوق داشتیم. کلا 175 نفر رای دادن که 154 نفر به موسوی، 17 نفر به احمدی نژاد و چهار نفر هم کروبی رای دادن. رضایی و باطله هم رایی نداشتن.

حدود ساعت 2-3 بود و صندوق اینجا در حال رای گیری بود که اولین امارها توسط وزارت کشور اعلام شد. اعداد و ارقام به نحوی بود که کسی باور نمیکرد و کار این شده بود که مدام به سایت وزارت کشور و سایر سایتهای خبری سر بزنیم و البته با هر خبر جدید موجی از ناباوری همه را فرا گیرد.

مناظرههایی که برگزار شده بود توانسته بود وجهه بسیار خوبی از دموکراسی در ایران بوجود بیاره. من با یه استاد چینی کار میکنم و مطالعات خوبی در مورد ایران داره. خیلی از این وضعیت تعریف میکرد و میگفت هنوز خیلی راهه که چین به این حد از دموکراسی برسه.

اما به نظر میرسید که با خبرایی که از سایت وزارت کشور بیرون میامد قصر امال همه (اغلب) ایرانیها در حال خراب شدن هست.

اینجا آدمهایی برای رای دادن می امدن که توی عمرشون حتی یک بار هم رای نداده بودن. دختر یکی از همین رای دهنده ها حدود 15 سال داشت و وقتی عکس کروبی رو دید پرسید که این آقای خمینی هست؟ تیپ و قیافه ادمهایی که برای رای دادن وارد حوزه می شدن حرفهای زیادی برای گفتن داشت. ادمهایی از همه نوع، همه امیدوار و همه سرحال و خوشحال. راحت میشد حال و هوای اوایل انقلاب رو درک کرد. مردم داشتن میرفتن که تصمیم بگیرن. می خواستن خودشون باشن. می خواستن مردم واقعی سرزمین پر افتخار ایران باشن.

بعضی ها رایشان را با ایاتی از قران همراه کرده و داخل صندوق می کردن. به هزار امید و ارزو رای می دادن.

اما اعلامیه های وزارت کشور به مثابه آب سردی بود که بر آهن گداخته وجود ایرانیان ریخته می شد.

اینجا بر خلاف ایران که همه با خیالی اسوده خوابیدند تا فردا با دمیدن افتاب جهان تاب سرنوشتی شایسته یک ایرانی را اغاز کنند، اما ما به علت اختلاف ساعت بیدار بودیم و داشتیم همچنان سعی می کردیم در سرنوشتمان تاثیر گذار باشیم و چه سخت است انجام کاری که عبث بودن ان برایت مثل روز روشن است. اما باز هم ادامه میدادیم تا لااقل ادای تاثیر گذاری را در اورده باشیم.

با اعلامیه دوم و سوم وزارت کشور تکلیف همه چیز روشن میشد. سردرگمی و بهت سران همه جبهه ها را میشد در سایتهای انها مشاهده کرد. خبرهای زیادی روی سایتها میرفت ولی در کمتر از ساعتی حذف میشد.

عصر جلسه هفتگی آزمایشگاه را نرفتم. به این فکر میکردم که صبح 70 میلیون ایرانی از خواب بیدار شده و قطعا اولین کاری که میکنن اینه که برن سراغ رادیو یا تلوزیون و سراغی از اخبار بگیرند. به چه امیدی می روند و چه می یابند. خوب خبر اول را جدی نمیگیرن ولی هر چه بیشتر می جویند کمتر می یابند. همیشه خبرهای بد مثل آوار سر ادم خراب میشه. قبل از اینکه بفهمی چه خبر است میبینی که تمام وجودت در ناکامی و ناامیدی غرق شده.

گاهی فکر میکنی که خوابی، گاهی دوست داری که خواب باشی. ولی در آخر به این نتیجه میرسی که بهتر است که خودت را به خواب بزنی شاید که آنچه را که دوست داری در خواب ببینی. ولی افسوس که بدیها حتی در خواب هم تنهایت نمی گذارند.

و این آغاز ماجرای غمناکی بود که مردمان سرزمین پاک ایران را دل آزرده کرد. فکر می کنم یکی دو روز اول همه در بهت و حیرت به سر بردند. هیچ کس نمی دانست چه اتفاقی افتاده است و چه اتفاقی خواهد افتاد. کار ما هم شده بود دنبال کردن 24 ساعته اخبار و حدس و گمانها. دیگه تماسمون با ایران هم قطع شده بود. نه کسی میتونست زنگ بزنه و نه تماسها ما را صدای آشنایی پاسخ می داد.

همه چیز مثل یه خواب بود. یه خواب شیرین. اما همیشه خوابهای شیرین رو خوابهای خیلی بد خراب میکنن. مثل گاوهای لاغری که گاوهای چاق سرزمین عزیر مصر را در عصر یوسف خوردند. هیچ وقت این همه به اینترنت معتاد نشده بودیم. بارها نیمه های شب از خواب بیدار میشوم به سراغ اخبار میروم مگر اینکه خبری را پیدا کنم که بتواند اندکی ایجاد دلشادی کند. اما افسوس که هوا بس نا جوانمردانه سرد است.

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

اما با همه بدیهایی که این ماجراها داشت، یک حسن بسیار بزرگ داشت. قبل از این ماجرا ایران و ایرانی در هیچ جای دنیا ارج و قربی نداشت. شاید برای کسی خوشایند نبود که خودش را ایرانی معرفی کند اما بعد از خبرهایی که بعد از این چند روز از ایران منتشر شد، ایرانی بودن افتخار بزرگی است. خیلی ها را می بینی که توی خیابون لباسی پوشیده اند که نام زیبای ایران بر ان نقش بسته و به این افتخار می کنند.

این روزها همه ایرانیها خارج از کشور که تعدادشان همیشه قابل توجه بوده است بسیار متحد شده اند. شعارهای ملی سر میدهند و خواستار روشن شدن واقعیات جامعه و پرهیز از خشونت در کشور سبزشان هستند. شاید یکی از پر افتخارترین روزهای ایرانیان و از طرفی دردمندانه ترین روز ایران شنبه هفته قبل بود که در سرتاسر دنیا همه ایرانیان در شهر محل سکونت خود جمع شده و نام ایرانی اباد و ازاد و عاری از خشونت را فریاد زده و برای گلهای پرپرشده شان شمع روشن کردند.

همه ایران را دوست دارند و داریم. ریختن هر قطره خون هر ایرانی دل همه ما را دردمند میکند و روحمان را آزار میدهد. مهم نیست که فاصله جغرافیاییمان تا ایران چقدر است. مهم این است که قلب همه ما برای ایران میتپد.

همه ما ایرانیان با رویای ایرانی اباد و ازاد و ایرانی که به مساوی به همه ایرانیها تعلق دارد شبانگاهان چشمانمان را می بندیم و با امید تحقق رویاهایمان، در سحرگاه چشمانمان را می گشاییم. باشد که رویایمان محقق شود.

امیدوارم که خداوند متعال به همه ما فرصت دهد که به اندازه توانمان در رسیدن به این آرزوهایی که برای قوم ایرانی چندان بزرگ و ناشناخته نیست بکوشیم.

دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم

******************************************

در صورت تمايل براي كمك به هم نوع خود آسايشگاه خيريه كهريزك را فراموش نكنيد من هر وقت از آسايشگاه بازديد مي كنم گوشه مي نشينم و عذاب مي كشم و از جنبه اي خوشحال ميشوم

از اين عذاب ميكشم كه در كشوري كه روي اين همه ثروت نشسته است چرا وضع معلولين و سالمندان بدين شكل است و خوشحال از اين بابت ميشوم كه در اين سرزمين احورايي چه انسانهاي شريفي هستنند كه بطور مجاني هفته اي چند ساعت در خدمت معلولين و سالمندان هستنند بسياري از آنها دكتر پرستار و افراد تحصيل كرده هستنند كه وقتشان بسيار با ارزش است ولي با قلبي آسوده و با تمام وجود در خدمت اين آسايشگاه هستنند شما كه بخاط عللي نمي تواني وقتت را صرف اينجا نمايي مي تواني با كمك مالي خود لبخندي روي چهره اين عزيزان بنشاني

بياييد دست در دست هم كنيم كشور خويش آباد

هیچ نظری موجود نیست: