۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

خاله ی سحر ( یکی از دوستام) سالها آمریکا زندگی میکرد و یه مدته اومده اینجا پیش سحر و میخواد اینجا بمونه و ماهم خیلی خوشحال چون واقعا خانوم دوست داشتنی هست و به همه خانوما بچشم دخترش نیگاه میکنه از اون خانومایی که همش دوست داره کمک کنه به همه مثلا مهمون من بودن خودش تلفن زد که اگه کاری داری من بیکارم برات میکنم و بعد هم که من نه و نوه کردم گفت حداقل پسرت رو بیار من نگهش میدارم و باخودمون میاریمش. همه ی ما هم مثل سحر بهش میگیم خاله اونم خیلی لذت میبره ولی یه غم عمیق تو چهره ی مهربونش موج میزنه. یه بار من سوال کردم که بچه ندارین که دیدم چشاش انداخت پایین و سحر هم یه سقلمه بهم زد که خفه شو. بااشاره بهم گفت بعدا برام میگه. تا اینکه اینجور تعریف کرد:







خاله اینا همون اول انقلاب از ایران زدن بیرون شوهرش هم سرهنگ بود و خیلی خرش میرفت و خیلی آدم حسابی بود دوتا دختر هم داشت یکی ۴ساله و یکی ۶ ساله همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه چن سال پیش یکی از روزها دختر کوچیکتر که ۱۶ ساله بوده میاد و میگه از دوست پسرم حامله هستم و بچه م رو دوست دارم ومیخوام نگهش دارم هرچی از اینا خواهش و تمنا که بابا آبرومون جلو ایرونیا میره این چیزا تو فرهنگ ما نیست از اون انکار که من کاری به شما ندارم این مسئله داشته پیش میرفته و دختره از خونه میزنه بیرون و میره خونه جدا میگیره دختر ۱۶ ساله ۶ یا ۷ ماهه شده بوده که به رفت و آمدهای زیاد دوستای دختر ۱۸ ساله شون مشکوک میشن و ته و توش در میارن که دختر راحت اعتراف میکنه که همجنس بازه و از این مسئله هم خیلی راضیه دیگه روزگار پدرو مادر سیاه میشه هر شب دخترای مختلف به اتاق دختر میومدن و... یه روز دیگه آقای پدرخیلی بهش فشار میاد میره بیرون و بعدا از پلیس زنگ میزنن به خاله خانوم که تشریف بیارین و وقتی خاله خانوم میرن با چی روبرو میشن؟ با جسد شوهرشون که با هفتیر خودکشی کرده بوده و گلوله رو تو مغز خودش خالی کرده بوده. اینم سرگذشت خاله خانوم.






نمیخوام بگم کار جناب سرهنگ بد بوده یا خوب چون هیچ کدوم از ما تو موقعیتش نبودیم هر کسی هم برای خودش یه مرزی داره که خارج از اون مرز قبول شرایط براش دشواره. ولی در رابطه با اون دختر که حامله شده بوده دیگه خیلی زیاده روی کردن که خاله خانوم الان هم باهاش رابطه نداره و نمیخواد ببینتش. نمیدونم شاید هم علت مرگ همسرش رو این دو دختر میبینه که دیگه باهاشون رابطه نداره و دیگه نمیبینتشون. برای همین خاله خانوم همیشه میگه ای کاش هیچوقت از ایران بیرون نیومده بودیم.شاید سرنوشتم خیلی بهتر بود اون شب هم که خونه ما بودن بحث سر انقلاب که شد گفت: من خودم قیمت خیلی سنگینی پرداختم سر این انقلاب. واقعا اگه انقلاب نشده بود سرنوشت هر کدوم از ما یه چیز دیگه بود حالا من از شما سوال میکنم اگه انقلاب نشده بوده...؟ ( شما بگین)






هیچ نظری موجود نیست: