مناظره کوروش و آراسب در باب پانته آ
آراسب پریشا ن و ملتهب به نزد کوروش امد وگفت:کوروش! زنی از دشمنان گرفتار شده که در تقسیم غنایم بهره تو شده است.
- کوروش:من از غنیمت بالاخص زن بی نیازم.
- اراسب:ولی او زیباست و زن پادشاه شوش که دشمن ما ومتحد با دشمنان ما است.و بهترین غنیمت شماست بیا وببین.
- کوروش:زیبایی در خور دیگران است.او غنیمت شوهر خود باشد.
- اراسب:اگر او را نبینی مثل اینست که در جهان هیچ چیز نمیبینی زیرا جهان وهر انچه در ان هست همین زیبایی است و بس.
- کوروش:جهان بزرگتر از ان است که در یک زن تجلی کند.
- اراسب:وکوچکتر از ان است که به صورت یک زن نمایان نگردد هر چه در کائنات هست زن زیباست ودیگر هیچ.
- کوروش:مترسم که اگه اورا ببینم از تمام کائنات به یک زن اکتفا کنم.
- اراسب:چه بهتر که نصیب تو همان یک زن باشدکه تمام موجودات زیبا در سیمای روان بخش او جمع شده .تو جهان گیر هستی و جهان یکسره در هستی زن جمع شده.
- کوروش :ایا هستی مرد فقط یک زن زیبا باید باشد؟
- اراسب:ان مرد کیست که در خور چنین زنی باشد؟تویی کوروش ودیگری نیست.
- کوروش:شوهر او سزاوار اوست نه من بگذار هر یکی بهره خود ببرد .
- اراسب:شوهر او دشمن است وهر انچه دشمن دارد غنیمت می شود.
- کوروش:ما می کوشیم اورا دوست خود بدانیمانگاه غنیمت ما برای او خواهد بود هرچه دوست دارد برای دوست است.ما باید بکوشیم دشمن را دوست خود بداریم و خواهی دید که همین زن که گرفتار ماست که شوهر او را در صف یاران ومتحدین قرار دهد .طمع در اندک وناچیز بهره بزرگ را از بین می برد.
- اراسب:تو می کویی این بهره اندک و ناچیز است ؟باید این زن را ببینی تا بدانی هرچه غنیمت و بهره در جهان است مادون او است.
- کوروش:ممکن است که اگر او را ببینم انطور که می گویی دلباخته شوم.دانگاه کوروش مرد دیگری خواهد بود .مردی که به زن دل می دهد من می خواهم هم به زن دل بدهم و هم به مرد.چون این اراده را دارم باید به این دو زن و شوهر به تساوی دل بدهم اگر دل ندهم باید حق هردو را به هر دو به هر دو بدهم من باید او را به شوهرش برگردانم و شوهرش را به سوی خویش جلب کنم و از یاری او بهره مند شوم .نادیده بهتر است تا ببینم و نتوانم خودداری کنم
- اراسب: می گویی ممکن اس عاشق شوی ؟ عشق موهوم است .این زیبایی ممکن است نصیب خویشان مانند خواهر ودختر انسان بشود .ایا ممکن است مرد دلباخته خواهر یا دختر بشود.
- کوروش:می گویی عشق اختیاری و در امکان انسان است که اگر انسان نخواهد عاشق یک زن زیبا بشود قادر بر نفس خود می باشد ؟انچه را که تو اختیار پنداری عشق نیست .عشق عبارت از باختن وجود است.هر چه در وجود انسان از عقل و مواهب خوب دیگر همه مجذوب ومغلوب عشق استاگر هستی را نبازد عاشق نمی شوداختیار همه چیز در قبال عشق از بین میرود وگرنه ان عشق نیست یک نحوه معامله است که می توانی ان رابه هر نحوی که می خواهی انجام دهی ولی عشق اراده خواستن و توانستن را تباه می کند.
گزنفون درباره همین عشق بحث کرده است.
منبع:کتاب :کوروش بزرگ،نویسنده:عباس و مهیار خلیلی.ص:189/191
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر