۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

پچپچه

نصرت رحمانی
يکی از با احساس ترين شاعران دهه ی 30 و 40 که هم زمان با نادر نادر پور و فريدون مشيری و فروغ فرخزاد در صحنه ی شعر و ادب می تاخت و شعری سرکش و شوريده و آشتی ناپذ ير داشت ، نصرت رحمانی است که متأسفانه در ميان نسل جوان کمتر شناخته آمده است و چه حيف ! 
نصرت رحمانی شاعری بود بسيار صميمی و جسور ...  شعر او ادامه ی زندگی اش بود . او از اينکه در شعرهايش از عشقش به دختر همسايه ( مليحه) بگويد يا از اعتيادش با مردم درد دل کند ، پروايی نداشت و درست بر خلاف شاعرانی  که در شعر خود را قد يسی می نشان می دهند اما در درونشان شيطانی آشيان دارد - از اينکه دستش را برای مردم رونمايد و زندگی اش را در شعرش برای آنان آشکار سازد و آنان را در درد هايش شرکت دهد پرهيزی نمی کرد . 
اما چون اين شاعر با تمامی جوهر ه ی شاعرانه اش هرگز ادعايی نداشت و پيرامون خود چون ديگر شاعران جارو
جنجال و هياهويی براه نيانداخت ، ناقدان شعر هم از کنار او به آرامی گذشتند . چنانکه چند سال پيش( تقريبا ً همزمان با نادر پور) هنگامی که نصرت رحمانی  نيزبه جهان ديگر شتافت، رسانه های گروهی مرگش را فقط در حد يک خبر پخش نمودند و هيچکس به تأ ثير عظيم شاعرانه ی او اشاره ای نکرد ، حتا دکتراحمد کريمی حکاک هم با اين که در آن زمانها بررسی ادب وشعر فارسی را در راديو آمريکا بر عهده داشت ، بسيار ساده و کوتاه از کنار شعر رحمانی گذشت و ما هم اکنون می توانيم بحق از او گلايه مند باشيم .
به همين نسبت در سه جلد کتاب قطور( طلا در مس) هم که آقای رضا براهنی درآن به نقد و بررسی شعر نو پرداخته است ، حتا نامی هم از رحمانی برده نشده و اين موضوع خواننده را گرفتار حيرت می کند که چگونه ممکن است ناقدی با اينهمه آب و تاب از شاعر مؤثری صرف نظر کند فقط به اين دليل که از او يک کشيده خورده است ( می گويند دکتر براهنی هنگامی که بعد از تحصيلاتش از ترکيه به ايران باز می گردد ، با اينکه هنوز خيلی جوان و بی تجربه بوده ، به خودش اجازه می داده که در مورد شعر های شاعران نظر بدهد و البته بيشتر هم پرخاشگرانه .... چونان که شيوه ی اوست .  گويا درباره ی شعر رحمانی هم بی انصافانه نکته ای پرانده که رحمانی در کافه ی فيروز که آن زمان ها پاتوق شاعران بوده است با کشيده ای به او پاسخ می دهد .) البته نه کار براهنی و نه کار رحمانی ، هيچکدام مورد تأييد ما نيست و فقط باز گوی اين چيزها از آن جهت است که اولا ً نسل جوان شاعران و ناقدان اطراف خود را بهتر بشناسد و هم اينکه بگوييم وقتی ناقدی یک کتاب سه جلدی در مورد شعر و شاعری می نويسد چگونه می تواند شاعری اثر گذار را از قلم بياندازد . اما اگر تصور می فرماييد که کسی می تواند اين نکته ی اساسی را به دکتر براهنی گوشزد کند ، به خطا رفته ايد چرا که هم اکنون اگر منِ ِ نگارنده را هم بشناسد ، با آن قلم تند و تيز خود پيراهن رسواييم را به دروازه ها می آويزد .
بگذريم و بيشتر به اصل مطلب بپردازيم : ديد گاه شاعرانه ی نصرت رحمانی اوايل کار بيشتر شخصی بود ، اما از کتاب حريق باد ( چهارمين کتاب) جهت اجتماعی و فلسفی يافت .يکی از مهارت های شاعرانه ی او آوردن واژگان کوچه و بازار در شعر ، بگونه ای بسيار موفق بود . اين کار باعث شد که مردم معمولی به شعر نو جذب شوند و گاه آن را از بر کنند که اهميتی عظيم در جا افتادن شعر نو داشت .
مثلا ً او در شعر سقا خانه با آوردن واژگانی از قبيل ؛ حلبی / چفت / چادر آبی خال خال/ جادوی صغرا بگم / نظر قربانی    و کلماتی از اين دست آنقدر به مردم نزد يک می شود که انگار خود آنهاست ...
اينک اين نوشتار را با بخشی از شعر سقا خانه  که از شعر های آغازين اوست به پايان می بريم ، اما گفتگو در مورد ويژگی شعر نصرت رحمانی همچنان ادامه خواهد داشت :

سقاخانه

آخرين عابر اين کوچه منم
سايه ام له شده زير پايم
ديده ام مات به تاريکی راه
پنجه بر پنجره ات می سايم

قفل برچفت تو سقا خانه
مادرم بست ؟ چرا ؟ راست بگو
تا که شب زود روم در خانه
نکنم مست ؟ چرا ؟ راست بگو

کهنه کی زد گره بر معجر تو ؟
اختر ؟ آن دختر مشکين گيسو ؟
چادر آبی خال خالی داشت
رخت می شست هميشه لب جو ...

بخت او باز شد آخر يا نه ؟
پسر مشتی حسن او را بُرد ؟
جادوی صغرا بگم کاری کرد؟  
يا گره بر گره ی ديگر خورد ؟

گردن شير تو سقا خانه
مادری بست نظر قربانی
چشم زخمی نخورد کودک او ،
بعد از آن ... آه ...  خودت می دانی

آخرين عابر اين کوچه منم
سايه ام له شده زير پايم
قصه بس ! گر چه سخن بسيار است
تا شب بعد سراغت آيم ....

هیچ نظری موجود نیست: