من 17 ساله ام ،وشوهرم 71 ساله !
عروس 17 ساله می گوید :پیرمردها شوهران ایده ال هستند !!
سه ماه پیش وقتی « بریژیت » 17 ساله در یکی از کلیساهای آلمان به یک پیرمرد 71 ساله « بله »گفت و رسما زنش شد .جمیعتی که برای تماشای این غیرعادی ترین پیوند سال جلو کلیسا جمع شده بودند پیش بینی کردند که :«نه ،اینها عاقبت بخیر نمی شوند ،آخر با54 سال تفاوت سن چگونه میتوان حتی یک هفته همزیستی کرد ؟»
ولی به کوری چشم آنهایی که چنین گمانی را به خود راه داده بودند ،بریژیت 17 ساله و «گونفرید »71 ساله نه فقط دوره ماه عسل شان را پشت سر گذاشته اند ،بلکه میروند که وارد چهارمین ماه زندگی زناشویی خود شوند .
بریژیت می گوید :
« امان از دست مردمی که ما را لحظه ای به حال خود نمی گذارند .به محض آنکه پا از خانه بیرون می گذاریم دنبالمان راه می افتند و متلک می پرانند و سنگ می اندازند ،یا نصف شب ها تلفن می کنند و مزاحممان می شوند .از همه غیرقابل تحمل تر زنهای همسایه هستند .آنها مارا تحریم کرده اند .تازه هروقت هم که لطفشان گل کند و چند کلمه ئی بامن هم صحبت شوند ،بدون استثنا هوس می کنند بدانند که یک دختر 17 ساله در بستر یک مرد 71 ساله چه احساسی دارد و آیا اصولا از شوهرم کاری ساخته است یا نه ؟!به همین سبب ما فقط هنگامی یک نفس راحت میکشیم که به خانه برگردیم ودر را پشت سرمان ببندیم و باهم تنها شویم »
واما گونفرید میگوید :
« مردم تا ما را می بینند می ایستند و ما را به یکدیگر نشان میدهند و پچ پچ می کنند و بلندبلند میگویند :پیره سگ ،دختره را گول زده !!،همین هفته پیش خانمی رودر رویم ایستاد و گفت : پدر بزرگ نوه ات را به گردش آوردی ؟! »
وبریژیت تعریف می کند که :
« آخر من هم تقصیر دارم .چون از لجم و برای اینکه چشم حسودان را بترکانم .با شوهرم خیلی سانتی مانتال و عاشقانه به خیابان میروم .دستش را در دست می گیرم .توی اتوبوس سر بر شانه اش می گذارم ودر فرصت های مناسب اورا می بوسم !»
دوکیلو پر گل سرخ در بستر زفاف
گونفرید که به زن 17 ساله اش سخت می بالد ،می گوید :
« درست یکسال پس از مردن زن دومم بود که من و بریژیت باهم عروسی کردیم .من روی هم رفته سه بار زن گرقتم ،ولی شب زفاف من و بریژیت با شکوه ترین و پرخاطره ترین شب زندگی ام شده است .از جلو در خانه تا پشت در اتاق خواب را گل ریزان کرده بودم .به چهارچوب در اتاق خواب بادست کم یکصد شاخه میخک آتشین چتر زده بودم وروی بستر زفاف اقلا دو کیلو پرگل سرخ پاشیده بودم !»
بریژیت بقدری شوهرش را دوست دارد که زندگی کردن با مبل و اثاث زنهای اول ودوم شوهرش هیچ برایش مهم نیست و می گوید :
«بطور کلی من هرگز سن خود را معیار قرار نمی دهم وبه غریبه هایی که بخواهند سنم را بدانند خودم را 44 ساله معرفی می کنم .چراکه نصف سن شوهرم باضافه سن من می شود 44سال .من چون شوهرم را دوست دارم و اورا ایده ال می پندارم ،میخواهم سازگاری کنم .به همین سبب خود را در محدوده سبک زندگی وعادات شوهرم مقید می کنم .از من قبول کنید که پیر پسندی و اطاعت از شوهر ،مفیدترین کاری ا ست که یک دختر جوان میتواند بکند !!»
بریژیت به تعریفش چنین ادامه میدهد :
« شوهرم سحرخیزتراز من است .به محض بیدار شدن اول ورزش می کند و ریش می تراشد و بعد صبحانه حاضر می کند وسینی صبحانه را برایم روی تخت می آورد و هروقت هم که بدون من از خانه بیرون برود محال است که دست خالی برگردد و دست کم یک شاخه گل ،یک جعبه شکلات ،ویا شیرینی برایم می آورد .از این گذشته او از بسیاری جوانان نوزده ،بیست ساله ،دل شادتر ،سرزنده تر و بگوبخندتر است و به محض اینکه فرصتی بدست آورد از بوسیدنم مضایقه نمی کند .در خریدن لباس زنانه سلیقه قابل تحسینی دارد .شاید باور نکنید اگربگویم حتی زیرپوش هایم را او انتخاب می کند ومیخرد .ضمنا آدم منصفی است .مثلا میداند از یک دختربچه نباید توقعاتی داشت که مردها معمولا از یک زن جاافتاده و پرتجربه دارند .به عنوان مثال از اینکه آشپزی بلد نیستم اصلا ککش نمی گزد .»
مادر بریژیت که اوایل با وصلت دخترش با یک پیرمرد سخت مخالف بود ،حالا می گوید :
« از قدرت همزیستی و سازگاری این دو در حیرتم .شاید بشود آنها را خوشبخت ترین و بساز ترین جفت دنیا بشمار آورد .چنان به هم علاقه مندند که موقع شام و ناهار لقمه دهان هم میگذارند وتا این یکی بگوید آخ ،دیگری می گوید واخ !»
علت این دمسازی غیرطبیعی را هم شاید بتوان در گذشته های بریژیت جست .
بریژیت در سایه مادری سخت گیر بزرگ شد .مادری که به او اجازه نمیداد پا از خانه بیرون بگذارد ،با پسرها بازی کند ویا حتی روزنامه و مجله بخواند وضمنا آنقدر گرفتار بود که فرصتی برای شنیدن غصه ها و درد دل های دخترش را نداشت .به همین سبب بریژیت کوچولو هروقت کسی را میخواست که برایش درددل کند .به آپارتمان طبقه بالا نزد خانواده گونفرید می رفت .گونفرید و زنش مستاجران طبقه بالا مردمان خوبی بودند وبه بریژیت خیلی محبت میکردند .بریژیت نیز آنها را پاپابزرگ و مامان بزرگ صدا می کرد .
بریژیت می گوید :«بعد از فوت همسر گوتفرید من به او بیشتر سر می زدم و هروقت غصه ئی داشتم او موهایم را نوازش می کرد ودلداریم میداد و این وضع باعث شد که بمرور بین ما انس و الفتی پدید آید .نمیدانید شوهرم چقدر زبر وزرنگ است .هروقت که به استخر عمومی میروم و می بینم چگونه مثل ماهی شنا می کند .به خودم میگویم ،جوان ها غلط کرده اند به گردش برسند !»
بهرحال همزیستی این زن و شوهر غیرعادی تا حالا بخیر گذشته است و این شاید بدان دلیل است که آنها در آپارتمان قسقلی شان سنگر گرفته اند ودر آن مثل یک جزیره غیرمسکون زندگی می کنند .
پایان
مجله زن روز / شماره 475 /خرداد 1353
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر