۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

و اما حکایتی بخوانید از تندیس آگاهی

روزی ابوسعید ابوالخیر به اتفاق یارانش از محله ای می گذشتند که مقداری فضولات چاه فاضلاب را به بیرون از خانه ریخته بودند . یاران ابوسعید بینی خود را گرفته و به سرعت از محل مربوطه دور شدند ولی ابوسعید می ایستد و با فضولات صحبت میکند و یارانش که از دور شاهد این صحنه بودند پنداشتند که شیخ دیوانه شده . لحظاتی بعد شیخ به یارانش می پیوندد و یارانش از او میپرسند : شیخ چه میکردی ؟
شیخ میگوید با فضولات صحبت میکردم آنها از شما گلایه داشتند و به من میگفتند ای شیخ ما همان میوه ها ؛ سبزیجات و خوراکی های لطیف . خوش رنگ بودیم که با زحمات زیاد ؛ یاران تو ما را از بازار خریداری و به بهترین شکل ممکن بر سر سفره جای دادند سپس ما را خوردند . ما فقط چند ساعت با آنها نزدیکی داشتیم و آنها ما را به این روز انداختند حال تو پاسخ ده ما باید از آنها فرار کنیم یا آنها از ما ؟!! شاگردان شیخ ؛ شرمناک سر در گریبان کردند .
شما چه فکر میکنید ؟
خود آگاهی چیست و چگونه حاصل می شود و آیا ما انسانهای آگاهی هستیم و یا کلا میخواهیم که آگاه شویم ؟؟
 

پائولو کوئیلیو خود آگاهی را چنین بیان می کند
دو جهانگرد آمریکایی به قاهره رفتند تا عارف معروفی را در آنجا به نام حافظ اعیم ببینند . وقتی به منزل او رسیدند با کمال تعجب دیدند که عارف در اتاقی بسیار ساده زندگی میکند . اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد . دو جهانگرد از عارف پرسیدند لوازم منزلتان کجاست ؟
عارف می گوید : مال شما کجاست ؟
جهانگردان می گویند لوازم ما ؟ما اینجا مسافریم
عارف میگوید من هم همین طور !! ( اشاره به فانی بودن زندگی دنیوی )

هیچ نظری موجود نیست: