۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى نگنجند

ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى نگنجند

باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت 3


ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوبروی. باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می کرد. پسر به فراست استبصار [1] بجای آورد و گفت : «ای پدر ! کوتاه خردمند به که نادان ِبلند. نه هرچه به قامت مهتر به قیمت بهتر. اشاة نظیفة و الفیل جیفیة.»[2]


اقل جبال الارض طور و انه            لاعظم عندالله قدرا و منزلا[3]
آن شنیدى که لاغرى دانا              گفت بار به ابلهى [4] فربه
اسب تازى [5] وگر ضعیف بود       همچنــــان از طویله خر به


پدر بخندید و ارکان دولت پسندید و برادران بجان برنجیدند.

تا مرد سخن نگفته باشد              عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه [6] گمان مبر نهالى      شاید که پلنگ خفته باشد


شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی درهم آوردند اول کسی که به میدان درآمد این پسر بود. گفت :

آن نه من باشم که روز ِجنگ بینی پشت من                  آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کان که جنگ آرد به خون خویش بازی می کند             روز میدان وان که بگریزد به خون لشکری


این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت :

اى که شخص منت حقیر نمود              تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر میان، به کار آید                   روز میدان نه گاو پروارى


آورده اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند. پسر نعره زد و گفت : «ای مردان ! بکوشید یا جامه ی زنان بپوشید.» سواران را به گفتن او تهور [7] زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه [8]بدید، دریچه بر هم زد. پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت : «محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.»

کس نیابد به زیر سایه ی بوم [9]            ور هماى [10] از جهان شود معدوم


پدر را از این حال آگهی دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب [11] بداد. پس هریکی را از اطراف بلاد حصه معین کرد تا فتنه و نزاع برخاست که : «ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى نگنجند»

نیم نانى گر خورد مرد خدا              بذل درویشان کند نیمى دگر
ملک اقلمى بگیرد پادشاه              همچنان در بند اقلیمى دگر


--------------------------------------------------------------------------------


پا نوشت ها :
1-بینایی
2- گوسفند پاکیزه است و فیل مردار گندیده
3- کوچکترین کوه های زمین کوه طور است و همانا به قدر و منزلت نزد خداوند از همه کوه ها بزرگتر است.
4- نادان
5- عربی
6- سفید و سیاه
7- بی باکی
8- بالا خانه
9- جغد
10- نام مرغی که به مبارکی معروف است.
11- شایسته

هیچ نظری موجود نیست: